eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
52 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 «﷽»🌸🍃
لَئِن شَکَرتُم لَاَزِیدَنَّکُم اگر شکر گزار باشید ، نعمتم را بر شما می افزایم سوره ابراهیم : ۷ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین جمله درباره پدر😥🙂🙃 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
📸 گل‌آرایی مزار شهید قاسم سلیمانی در روز پدر ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔐" قرار نیست تو دنیا سختی نکشیم قراره یاد بگیریم که چجور با سختی هامون کنار بیایم!😌☝️🏻 چجوری رشد کنیم... اینجا بهشت نیست ! بهشت اونوره ... حالا اینکه تو توی این دنیا با همه سختی هایش بهشت رو بچشی بستگی به نگاه خودت داره !👀 ــ ــ ــ ــ ــ ــ‹✨🌿›ــ ــ ــ ــ ــ 🌹 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
بریم چندصفحه دیگر از کتاب من میترا نیستم رو مطالعه کنیم🪴🌱
🌸⛓ غذایش را می خورد و دم نمی زد به خاطر شدت مریضیش اصالً خوابش نمیبرد ولی صدایش در نمی آمد. زینب از همه بچهها به خودم شبیهتر بود صبور اما زرنگ و فعال از بچگی به من در کارهای خانه کمک میکرد مثل خودم زیاد خواب میدید همه مردم خواب می بینند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت! انگار به یک جایی وصل بودیم زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود! همیشه میگفتم از ۷ تا بچه جعفر، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم از بچگی دور و بر خودم میچرخید همه خواهر و برادرها و همسایهها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بد جنسی و حسادت و خودخواهی را نمیشناخت حتی با آدمهای خارج از خانه هم همینطور بود. ۴ یا ۵ سالش بود که اولین خواب عجیب زندگیش را دید... از همان موقع فهمیدم که زینب هم مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم می کنند وقتی از خواب بیدار شد، به من گفت: مامان من فهمیدم اون ستاره پرنور که همه به اون تعظیم می کردند کی بود 🌸⛓ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸⛓ با تعجب پرسیدم: کی بود؟ گفت :حضرت زهرا بود. هنوز هم پس از سال ها وقتی به یاد آن خواب میافتم بدنم می لرزد. زینب از بچگی راحت حرف هایش را میزد و ارتباط محبت آمیزی با افراد خانه داشت با مهرداد خیلی جور بود برادرش اهل تئاتر و فوتبال بود و در شهر گروه نمایش داشت. زینب از کالس سوم دبستان در خانه با او تمرین میکرد. مهرداد نقش مقابل خودش را به زینب می داد. در خانه مشغول خواندن کتاب ً او بیشتر بیرون از خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه و اکثرا بود. مهران با پیک های کیهان بچه ها و کتابهایی که جمع کرد یک کتابخانه راه انداخت و چهار خواهرش را عضو کتابخانه کرد. ۲ ریال حق عضویت هم از آنها گرفت دخترها در کتابخانه مهران مینشستند و در سکوت و آرامش کتاب میخواندند بزرگتر که شدند مهران دخترها را نوبتی به سینما میبرد. عالقه زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه از همان بچگی که با مهرداد تمرین میکرد شکل گرفت بیشترین تفریح بچه ها رفتن به خانه مادرم بود و با هم بودنشان بچه ها مسافرت را خیلی دوست داشتند ولی وضعیت ما طوری نبود که سفر برویم. اول تابستان که میشد دوره مینشستند هر کدام نقشه رفتن به شهری را میکشیدند. از آن شهر حرف میزدند هر تابستان فقط حرف سفر بود و فکرش. 🌸⛓ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸⛓ تعدادمان زیاد بود و ماشین هم که نداشتیم برای همین حرف مسافرت به اندازه سفر رفتن برای بچه ها شیرین بود. بعد از ظهر های طوالنی تابستان که هوا گرم بود و کسی نمیتوانست از خانه بیرون برود دوره مینشستند از شهرهای شیراز و اصفهان و همدان حرف می زدند از باغ ارم شیراز و سی و سه پل اصفهان. هرکدام از بچه ها چیزهایی را که درباره آن شهر خوانده بود برای بقیه تعریف میکرد یا از روی همان مجله می خواند و عکس هایش را به بقیه نشان میداد. آنقدر از حرف زدن درباره آن شهر لذت می بردند که انگار به همان شهر سفر کردند. نار داشتیم که هر سال میوه می داد. بعد در باغ پشت خانه ایستگاه شش، یک درخت کُ از ظهر های فصل بهار و تابستان دختر ها زیر درخت جمع می شدند. مهران و مهرداد روی پشت بام می رفتند و شاخه های بلند درخت را که تا آنجا کشیده بود تکان میدادند. کنارها که روی زمین می ریخت دختر ها جمع می کردند بعضی وقتا اندازه یک گونی کنار پر میشد من گونی پر از کنار را به بازار ایستگاه هفت میبردم و به زنهای فروشنده عرب میدادم و به جای آن میوه های دیگر می گرفتم. پسر های کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام ما می آمدند تا کنار بچینند مهران و مهرداد دنبالشان می کردند و آنها را دور می کردند 🌸⛓ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیش فروش 🌹 کتاب فاتحان نبل و الزهرا🌹 شامل خاطرات راوی از 1.شهید حاج قاسم سلیمانی 2.شهید محسن حججی 3.شهدای عملیات آزادسازی نبل و الزهرا شامل شهدای خوزستانی و... 4.خاطرات راوی از مطالب مطرح شده در دیدار خانواده شهدای مدافع حرم 5. کرامات شهدا 6.بخش ویژه سردار شهید جاوید الاثر جهانگیر مرادی 50 درصد تخفیف فقط تا ولادت امیرالمومنین علی علیه‌السلام واتس اپ 09168900248 ➕ در ایتا‌، سروش‌ و روبیکا‌ به راهیان‌نور بپیوندید 👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]