⛓❤
نزدیک اذانمغرب حالم به قدری بد شد که حتی نتوانستم خودم را به خانه مادرم
برسانم. جعفر رفت و جیران را آورد.
در غروب یک شب گرم خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم. که خدا یک دختر قشنگ
قسمت و نصیبم کرد جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک
شکالت داد.
پسر بزرگم مهران بیشتر از بقیه بچه ها ذوق خواهر کوچکش را داشت. هر کدام از بچه
ها که به دنیا می آمدند، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند.
من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت می کردم. جعفر بابای بچه بود حق
پدری داشت. از طرفی مادرم هم یک عمر آرزوی مادر شدن داشت و همه دلخوشی
زندگیش من و بچه هایم بودیم
نمیتوانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت. من را زود شوهر داد تا
بتواند به جای بچههای نداشته اش، نوه هایش را بغل کند.
ً
جعفر هم به جز مادر و تنها خواهرش کسی را نداشت تقریبا هر دوی ما بی کس و کار
بودیم و فامیل درست حسابی نداشتیم.
جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های اصیل ایرانی عالقه داشت. مادرم
که طبعش را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب
راضی باشد و شانس اسم گذاری بچه ها را از او نگیرد.
جعفر اسم دختر اول مرا مهری و مادرم اسم بعدی را مینا گذاشت. جعفر اسم
پنجمین فرزندمان را شهال و مادرم هم آخرین دخترم را میترا گذاشت.
⛓❤
⛓❤
من نه خوب می گفتم و نه بد دخالتی نمی کردم. همیشه سعی می کردم کاری کنم که
بین شوهرم و مادرم اختالف و ناراحتی پیش نیاید. تنها راه برای سازش آنها گذشتن از
حق خودم بود و بس. این روش همیشه ادامه داشت کم کم به نادیده گرفتن خودم در
همه زندگی عادت کردم.
مادرم اسم میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش
اعتراض داشت بارها به مادرم می گفت :مادر بزرگ، اینم اسم بود برای من انتخاب
کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم من رو میترا گذاشتی چه جوابی میدی؟
من دوست دارم اسمم زینب باشه می خوام مثل حضرت زینب باشم.
زینب که به دنیا آمد سایه بابام هنوز روی سرم بود در همه سالهایی که در آبادان
زندگی کردم او مثل پدر و حتی بهتر از پدر واقعی، به من و بچه هایم رسیدگی می کرد.
او مرد مهربان و خداترسی بود و از ته دل دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به
خانه مادرم می رفتم بابام به مادرم میگفت: کبری تو خونه شوهرش مجبور هرچی
هست بخوره اما اینجا که میاد تو براش کباب درست کن تا قوّت بگیره.
شاید کبری خجالت بکشه از شوهرش چیزی بخواد. اینجا که میاد هر چی خواست براش
تهیه کن.
دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی بود. بابام هر وقت که به خانه ما می
آمد در می زد و پشت شمشادها قایم میشد. در را که باز میکردیم میخندید و از
پشت شمشاد ها خودش را نشان میداد
همیشه پول ُخرد در جیب هایش داشت و به دخترها سکه میداد. بابام که امید زندگی
و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت.
⛓❤
⛓❤
مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با
مقداری از پول فروش خانه جنازه بابای عزیزم را به نجف برد و در زمین وادی السالم دفن
کرد.
در سال ۴۷ یک نفر که کارش بردن اموات به عراق و خاکسپاری آنها در آنجا بود سه هزار
تومان برای این کار از مادرم گرفت در بین آبادانی ها خیلی از مردها وصیت میکردند که
بعد از مرگ در قبرستان وادی السالم قم یا نجف دفن شوند
مادرم بعد از دفن بابام در نجف سه روز به نیابت از او به زیارت دوره ائمه رفت.
تحمل غم مرگ بابام برای من سنگین بود پیش دکتر رفتم. ناراحتی اعصاب گرفته بودم و
به تشخیص دکتر شروع کردم به خوردن قرص اعصاب.
حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب یک ساله بود که یک روز سراغ قرص های
من رفت و آن ها را خورد
#من_میترا_نیستم
#قسمت_ششم
زینب با خوردن قرص ها به تهوع افتاد. باباش سراسیمه او را به بیمارستان شرکت نفت رساند
⛓❤
۳ صفحه دیگر پیش چشمان شما😊
با عرض معذرت که دیروز بارگذاری نشد چون یه مشکلی پیش اومده بود😉
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
دکتر به او گفت: به اندازه یک دموبازدم
با مُردن فاصله داشتی!
مصطفی جواب داده بود:
شما به اندازه یک دموبازدم میبینید
اونی که باید شهادت را میداد،
یک کوه گناه دیده!💔
#شهید_مصطفیصدرزاده
#شهیدان🕊
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
طرح پیش فروش کتاب
فاتحان نبل و الزهرا
جهت تامین هزینه های چاپ کتاب
😱 50 درصد تخفیف 😱
شرح در عکس
جهت هماهنگی و دریافت کتاب به آیدی زیر مراجعه کنید 👇
@jamandehazsoada
002055.mp3
102.5K
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ
و یاد کنید آن گاه که گفتید: ای
موسی ! هرگز به تو ایمـان نمی
آوریم تا خدا را آشکارا با چشم
خـود ببینیـم ! پـس صـاعقه ای
مرگبـار شما را گرفـت، در حالی
که میدیدید. ↵ بقره/۵۵
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفاقت من
با تو
به روزای بچگیم
برمیگرده🙂🍼
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
⛓❤ مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با مقداری از پول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از لاک جیغ تا خدا
⛓❤ مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با مقداری از پول
ادامه قسمت ششم
🌱🌸
دکترمعده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ
وقت چنین اتفاقی برای بچه های من نیفتاده بود.
خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد.
شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان
شرکت نفت بستری شد،پوست و استخوان شده بود.
چشم ترس شده بودم. انگاریکی می خواست دخترم را از من بگیرد. بیمارستان شرکت
قوانین سختی داشت. مديرهای بیمارستان اجازه نمی دادند کسی پیش مریضش بماند.
حتی در بخش کودکان مادرها اجازه ماندن نداشتند. هر روز برای مالقات زینب به
بیمارستان می رفتم.
قبل از تمام شدن ساعت مالقات، باالی گهواره اش می نشستم و برایش الالیی می
خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کم به غم نبودن بابام
عادت کردم.
مادرم جای پدر و خواهر و برادرم را گرفت و خانه اش خانه امید من و بچه هایم بود.
بعد از مرگ بابام، مادرم خانه ای در منطقه کارون خرید که چهار اتاق داشت و برای امرار
معاش، سه اتاق را اجاره داد. هر هفته، یا مادرم به خانه ما می آمد یا ما به خانه او می
رفتیم.
هرچند وقت یک بار بابای مهران ما را به باشگاه شرکت نفت می برد. بچه ها خیلی ذوق
م ی کردند و به آنها خوش میگذشت
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
ادامه قسمت ششم 🌱🌸 دکترمعده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ وقت
🌱🌸
باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما
می رفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو بودند و من و دخترها هم ردیف عقب پشت
سر آنها می نشستیم و فیلم میدیدیم.
همیشه چادر سرم بود و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم. پیش من چادر
سرنکردن، گناه بزرگی بود.
بابای بچه ها یک دختر عمه به نام بی بی جان« داشت.
او در منطقه شیک و معروف بیمه زندگی می کرد. شوهرش از کارمندهای گرد باالی
شرکت نفت بود. ما سالی یک بار برای عید دیدنی به خانه آنها می رفتیم و آنها هم در
ایام تعطیالت عید یک بار به ما سر می زدند، تا سال بعد و عید بعد، هیچ رفت وآمدی
نداشتیم.
اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت
همیشگی، کفش هایشان را درآوردند.
بی بی جان بچه ها را صدا زد و گفت: »الزم نیست کفشاتون رو دربیارید، بچه ها با تعجب
کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند.
آن ها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند خانه پر بود از مبل و میز و
صندلی، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود.
اولین باری که قرار بود آن ها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودرواسی با آنها، رفت و
یک دست میز و صندلی فلزی اجاره خرید.
#من _میترا_نیستم
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌱🌸 باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما می رفتیم. بابای مهرا
گفت: »دخترعمه م و خونواده اش عادت ندارن روی زمین بشینن. تا مدت ها بعد
ان میز و صندلی را داشتیم، ولی همیشه آن ها را تا می کردیم و کنار دیوار برای مهمان
می گذاشتیم و خودم ان مثل قبل روی زمین می نشستیم.
در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمی کرد. دختر عمه جعفر هم اهل
حجاب نبود. هروقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم، همان سالی یک بار، جعفر
به چادر من ایراد می گرفت.
او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم. یک روز آب پاکی
را روی دستش ریختم و به او گفتم: »اگه یه میلیونم به من بدن، چادرم رو درنیارم.
اگه فکر می کنی چادر من باعث کسر شأن تو میشه، خودت تنها برو خونه دختر عمه
ت .( جعفر با دیدن ج ّدیت
من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت.
#من_میترا_نیستم
#قسمت_هفتم
فرزند ششم
چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به ما داد. بابای مهران اسمش را شهرام
گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود
ادامه دارد.....
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای تحول
🌸🍃هدیه خانم🌸🍃
پیشنهاد دانلود👌
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از کتاب #ترگل، قسمت دوم
🔺در صفحه ۳۱ کتاب ترگل چند آمار وحشتناک از بحران جنسی غرب گفته شده، مثلا؛
🔺روزنامه گاردین در تاریخ ۲۱ می ۲۰۱۶ مینویسه:
از هر پنج خانوم دانشجو، یکی قربانی تعرض جنسی شده؛ به نظرتون این فاجعه نیست که توی کشوری پیشرفته با این همه امکانات مادی، نیمی از جامعه اینجوری امنیت نداشته باشن؟
▫️ گاردین میگه، افراد متجاوز از اسلحه و الکل برای ناتوانسازی قربانی استفاده میکردن! این اسمش تجاوز نیست؟
▫️شاید بگید توی ایران هم این وضعیت وجود داره، من یه سوال میپرسم؟
آیا آزار و اذیتها بیشتر برای خانومایی اتفاق میفوته که پوشش و رفتار مناسب دارن یا اونایی که ظاهرشون جلف و زنندس؟
خب پیروی از همون فرهنگ برهنگیه که زمینه تعرض رو فراهم میکنه.
▫️به نظرتون چرا توی انگلیس یا آمریکا که خودشون مدعی حقوق بشرن و با صدای این ادعا گوش عالمو کر کردن، اینجوری مقام و ارزش زن پایین اومده؟؟
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بار امتحان کن😉
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#تلنگر
هروقت فکر گناه به سرت زد ، به این فکر کن ممکنه خیلی زود دیر بشه..
اگه توبه نکرده از دنیا بری...!
اگه فرصت جبران پیدا نکنی!
اگه عمرت تموم بشه و دستت خالی باشه!
بهترین روز برای خوب بودن یک روز قبل از مردنِ ، حالا اگه مطمئنی فردا زنده ای برو هرکاری دلت خواست بکن!
تو که از ثانیه بعدت خبر نداری پ از همین لحظه شروع کن و خوب بودن رو تمرین کن
راستی
تویی ک میگی این حرفا چیه ، من هنوز جوونم
کو تا مرگ!!!
رفیقت که تصادف کرد رو یادته؟
اونم مثل تو سرمست زندگی بود ، فکرشم نمیکرد که اینقدر زود نوبتش بشه
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🍃خواهر محجبه ام..
هـروقـتدلـتگرفـتباطعنـہهـا...💔
قـرآنروبـازڪن..
وسـورهمطـففیـنرونـگاهڪن...🌱
آنـانڪهامروزبـهتـومۍخندنـدفردا
گـریانـندوتـوخنـدان...🌷
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
حق الناس
...بیرون از بیمارستان یک برج در حال ساخت بود. برجی زیبا و مرتفع، اما باطنش آتش بود. من فهمیدم این برج از ارثیست که حق ورثه کامل ادا نشده، جلوتر که رفتم فهمیدم آن شخص برج ساز چیزی برایش باقی نمی ماند! عجیب تر آن که یک خانه شبیه همان در جهنم برایش آماده می کردند. این تقاص حق الناسی بود که در دنیا مرتکب می شد...
📚 شنود
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
خدا گناه آبروبردن را سخت می بخشد ...
حق الناس تنها گناهی است که حتی با گریه بر اباعبدالله هم پاک نخواهد شد!
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
ماجرای تحول 🌸🍃هدیه خانم🌸🍃 پیشنهاد دانلود👌 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ #از_لاک_جیغ_تاخدا✨ @banomahtab ━
خدا به اون وقتایی که گفتی مهم نیست... ولی بعدش زدی زیر گریه #حواسش_هست...
از لاک جیغ تا خدا
خدا گناه آبروبردن را سخت می بخشد ... حق الناس تنها گناهی است که حتی با گریه بر اباعبدالله هم پاک
یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ
ای که میدهد (عطای) بسیار در برابر (طاعت) اندک