eitaa logo
𖢖⃟💕,‍‌ꦿبانوی آریایی༆❥
6.7هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
41.1هزار ویدیو
60 فایل
🤩🧿❣🤗 کانال تعرفه تبلیغات🥰🤝👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3202613328Cabd56e4eba
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
🚨دکتری که همه را زن می‌دید!😱 یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط که دکتر بود می‌گوید روزی سوار اتوبوس شدم، دیدم راننده و بقیه، زن هستند، خودم را جمع کردم فکر کردم اشتباه سوار شده‌ام. نگه داشت و خانمی پیاده شد، همینکه آن زن پیاده شد همه، مرد شدند! سراسیمه به نزد شیخ رجبعلی خیاط رفتم. قبل از اینکه حرفی بزنم ایشان در جمله‌ی بسیار عجیبی گفت ...😳 🔻ادامه اینجا سنجاق شده👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
🚨دکتری که همه را زن می‌دید!😱 یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط که دکتر بود می‌گوید روزی سوار اتوبوس شدم، دیدم راننده و بقیه، زن هستند، خودم را جمع کردم فکر کردم اشتباه سوار شده‌ام. نگه داشت و خانمی پیاده شد، همینکه آن زن پیاده شد همه، مرد شدند! سراسیمه به نزد شیخ رجبعلی خیاط رفتم. قبل از اینکه حرفی بزنم ایشان در جمله‌ی بسیار عجیبی گفت ...😳 🔻ادامه اینجا سنجاق شده👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
🚨دکتری که همه را زن می‌دید!😱 یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط که دکتر بود می‌گوید روزی سوار اتوبوس شدم، دیدم راننده و بقیه، زن هستند، خودم را جمع کردم فکر کردم اشتباه سوار شده‌ام. نگه داشت و خانمی پیاده شد، همینکه آن زن پیاده شد همه، مرد شدند! سراسیمه به نزد شیخ رجبعلی خیاط رفتم. قبل از اینکه حرفی بزنم ایشان در جمله‌ی بسیار عجیبی گفت ...😳 🔻ادامه اینجا سنجاق شده👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
✨بیان از کرامت (ع):✨ 📌عطر و رایحه تمام فضای مهمان‌سرای را پر کرده بود، کاروان عزم رفتن کرده و آخرین لحظات را داخل سپری می‌کردند، پسرک از لحظه استشمام بو از مادر خود درخواست داشت تا از غذای تناول کند اما این امر نیاز به قبلی داشت. از این‌رو مادر، پسرش را به همراه از آن مکان دور کرد اما لحظه آخر پسرک به سمت بازگشته و گفت: - یادت باشد یک قرمه‌سبزی به من ندادی. ساعاتی گذشت و کاروان سوار بر عازم شهر خود شدند، اما میان راه نزدیک‌های اتوبوس با مشکل فنی مواجه شده و کاروان مجبور به اقامت چند ساعته شدند. همان حین‌ به سرعت به سمتشان دویده و درخال نفس- نفس زدن پرسید: - میان شما هست؟ وقتی مادر، اشاره‌ به بچه کرد، آن مرد درحالی که اشک دورچشمانش حلقه بسته بود گفت📌 اگه دوست داری ببینی بقیه ماجرا چی شد بکوب رو این لینک👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1565523968Cb03b2bdb24
هدایت شده از تبلیغات نازبانو💖🍡🍰
✨بیان از کرامت (ع):✨ 📌عطر و رایحه تمام فضای مهمان‌سرای را پر کرده بود، کاروان عزم رفتن کرده و آخرین لحظات را داخل سپری می‌کردند، پسرک از لحظه استشمام بو از مادر خود درخواست داشت تا از غذای تناول کند اما این امر نیاز به قبلی داشت. از این‌رو مادر، پسرش را به همراه از آن مکان دور کرد اما لحظه آخر پسرک به سمت بازگشته و گفت: - یادت باشد یک قرمه‌سبزی به من ندادی. ساعاتی گذشت و کاروان سوار بر عازم شهر خود شدند، اما میان راه نزدیک‌های اتوبوس با مشکل فنی مواجه شده و کاروان مجبور به اقامت چند ساعته شدند. همان حین‌ به سرعت به سمتشان دویده و درخال نفس- نفس زدن پرسید: - میان شما هست؟ وقتی مادر، اشاره‌ به بچه کرد، آن مرد درحالی که اشک دورچشمانش حلقه بسته بود گفت📌 اگه دوست داری ببینی بقیه ماجرا چی شد بکوب رو این لینک👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1565523968Cb03b2bdb24