تاریخ سه سال اول انقلاب 14.mp3
9.27M
🔰 سلسله جلسات #بصیرتی و #سیاسی با موضوع #تاریخ_انقلاب
🌀 بررسی دولت ها و وقایع بعد انقلاب جهت روشنگری سیاسی
🎬 جلسه ۱۴
✳️ #تاریخ_سه_سال_اول_انقلاب
🔰 ادامه بحث غائله ها و آشوب ها و کودتاهای داخلی
👈 بررسی کودتای حزب خلق مسلمان و نقش مستقیم ایت الله شریعتمداری در کودتا
🎤 #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت و پژوهشگر تاریخ معاصر و انقلاب
@banooye_dameshgh
تاریخ انقلاب-جلسه سی و نهم.pdf
732.7K
متن جلسه چهاردهم
#تاریخ_سه_سال_اول_انقلاب
👈ترجمه صفحه◄ ٣٩٨ ►🌹سورة العنكبوت🌹
پس او و اهل کشتی را نجات بخشیدیم و آن [حادثه] را عبرتی بسیار مهم برای جهانیان قرار دادیم. (۱۵) و ابراهیم را [نیز فرستادیم] آن گاه به قومش گفت: خدا را بپرستید و از او پروا کنید، این برای شما بهتر است، اگر بدانید؛ (۱۶) جز این نیست که شما به جای خدا بت هایی را می پرستید و [در نامگذاری آنها به آلهه و شفیع و مؤثر] دروغی را می سازید، بی تردید کسانی را که به جای خدا می پرستید، رزقی را برای شما مالک نیستند [تا آن را به شما برسانند]، پس رزق را نزد خدا بجویید و او را بندگی کنید و او را شکر کنید که [فقط] به سوی او بازگردانده می شوید، (۱۷) و اگر [مرا] تکذیب کنید [چیز جدیدی نیست]؛ زیرا امت هایی پیش از شما نیز [پیامبران را] تکذیب کردند، و بر عهده پیامبر جز رساندن آشکار [پیام وحی] نیست. (۱۸) آیا ندانسته اند که چگونه خدا مخلوقات را می آفریند سپس آنان را [پس از مرگشان] باز خواهد گرداند، یقیناً این [کار] بر خدا آسان است. (۱۹) بگو: در زمین بگردید پس با تأمل بنگرید که چگونه مخلوقات را آفرید، سپس خدا جهان آخرت را ایجاد می کند؛ زیرا خدا بر هر کاری تواناست، (۲۰)هر کس را بخواهد عذاب می کند، و هر کس را بخواهد مورد رحمت قرار می دهد، و فقط به سوی او بازگردانده می شوید. (۲۱) و شما نه در زمین و نه در آسمان نمی توانید خدا را عاجز کنید [تا از دسترس قدرت او بیرون روید]، و شما را به جای خدا هیچ سرپرست و یاوری نیست، (۲۲)وکسانی که به آیات خدا و دیدار [قیامت و محاسبه اعمال به وسیله] او کفر ورزیدند، آنان از رحمت من مأیوسند وبرای آنان عذابی دردناک است. (۲۳)
◄ ٣٩٨ ►
دیدیمتورادوبارهبرمیگردۍ
ازباغپرازستارھبرمیگردۍ🌱
گفتندڪہچارهنیستبردردفراق
انگاربرایچارهبرمیگــردۍ..!✨
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللہ
@banooye_dameshgh
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان، ای دوست
#حسیــݩجاݩ♥️•°
@banooye_dameshgh
شهادت دو پلیس فراجا در سیستانوبلوچستان
فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان:
🔹دیشب عوامل گشتی کلانتری شهرستان بمپور حین اجرای ماموریت گشتزنی مورد حمله ناجوانمردانه اشرار قرار گرفتند.
🔹در این درگیری سرگرد مختار مومنی و ستوانسوم ابوذر امیدوار به شهادت رسیدند و استواریکم میلاد عبداللهی نیز مجروح شد. اشرار متواری شدند.
@banooye_dameshgh
شهادت می دهم...
@شهیدحاج_قاسم سلیمانی: "من شهادت میدهم، پدرم در طول عمر خود، یک گندم حرام، وارد زندگیش نکرد."
«@امام_جعفرصادق(علیهالسلام)»:
كَسْبُ الحَرامِ یَبینُ فی الذُّرِّیَّةِ.
درآمد حرام و نامشروع، اثر آن در نسل و اولاد ظاهر میشود. (وسائل، ج ١٢، ص ٥٣)
@banooye_dameshgh
- ناشناس.mp3
11.78M
🎧 بشنوید| برنامه تلویزیونی «جهان آرا»
👈🏼موضوع: آیا عرضه خودرو در بورس کالا به نفع مردم است؟
🔰صوت کامل گفتوگو با:
👤مهدی طغیانی، نماینده مردم اصفهان در مجلس
👤 لطف الله سیاهکلی، نماینده مردم قزوین در مجلس
◽️ دوشنبه٣ بهمن ١٤٠١
@banooye_dameshgh
36.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ کرونا راهحل گلوبالیستها برای حل بحران اقتصاد و جمعیت در جهان
دو بحران عظیم جمعیتی؛ دسته اول جمعیت فقیری که سربار اقتصاد شده بودند و دسته دوم دولتهایی که در استفاده از دلار روگردانی کردند
امریکا با وجود این دو بحران دستور عمل کشتار را صادر کرد
برشی از مستند #جنایت_نامرئی | بخش چهارم
@banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فوری🚨/ انتشار برای نخستین بار | پشت پرده نقش مستقیم آلمان در ترور شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و نقش آفرینی در حوادث اخیر کشور
@banooye_dameshgh
💠 به زبان آوردن نیت نماز
💬 سؤال:
نیت نمازهای روزانه و نماز مستحبی آیا باید به زبان آورده شود یا اگر در قلب بگوید (مثلا چهار رکعت نماز ظهر میخوانم قربة إلی الله)، کافی است؟
✅ جواب:
به زبان آوردن نیت (مانند اینکه بگوید: چهار رکعت نماز ظهر میخوانم قربة إلی الله) و نیز گذراندن آن از ذهن و دل، لازم نیست، همین اندازه که برای اطاعت از فرمان الهی، انجام عملی را قصد کند، کفایت می کند؛ (بلکه احتیاط مستحب است که نیت نماز را به زبان نگوید).
📚 منبع:
پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
📚 #احکام
@banooye_dameshgh
🔹مجری بیچاره که سر جاش نبود، فورا اومد بالا... بد راه میرفت... یه کم خمیده بود... در حالی که کتش درآورده بود و حتی آستینش هم یه کم در اثر کش و قوس های وسط جمعیت پاره شده بود... رفت پشت میکروفن و گفت: «تقدیر و تشکر میکنیم از جناب...»
هنوز جملش تموم نشده بود که از حال رفت...
🔹حال بقیه، مخصوصا پیرمردها خیلی جالب نبود... جالب تر این بود که با وجود اینکه جلسه تموم شده بود و درها باز شده بود، حتی یک نفر هم سالن را ترک نکرد... همه یا با هم حرف میزدن... یا روی صندلی ها ولو شده بودن و چشماشون بسته بودن تا یه کم آروم بشن... یا سرشون بالا بود و به سقف زل زده بودند... یا داشتن به من نگاه میکردن و دندوناشون به هم میسابیدن!😉
🔹از پله ها که اومدم پایین، دو سه تا از همکارام دور و برم جمع شدن و با هم حرف میزدیم... دو سه نفر دیگه هم داشتن به مجری کمک میکردن که حالش سر جاش بیاد... هنوز داشتن تو سالن آب قند و میوه تقسیم میکردن تا بقیه یه کم جون بگیرن...
من فقط چند خط درباره اون فضا توضیح دادم... شما هم فقط یه چیزی خوندین و رد شدین... تا خودتون اونجور جاها نباشین، نمیدونید چه دارم میگم و چه انرژی و حالی از تن و مغز ادم تخلیه میشه!
🔹رفتم تو لابی و یه استکان چایی خوردم... همونجور که داشتم چایی میخوردم، تا برگشتم دیدم یکی از معاونین وزرا با تعداد قابل توجهی از هیئت همراهش داره میاد طرفم... سلام و علیک کردیم...
🔸گفت: «دست شما درد نکنه... ایده جالبی بود... ارائه مقصودتون حرف نداشت... من هم قبول دارم... باید به داد فضای آشفته مجازی رسید... راستی میتونم شماره همراهتون داشته باشم؟»
🔹گفتم: «بزرگوارید... امیدوارم تاثیر صحبت های علما و عزیزان و من حقیر، فقط این چند قطره عرق سردی نباشه که روی پیشونیتون نشسته و یه کم هم دستتون لرزش پیدا کرده...»
🔸با تلخند گفت: «نه ان شاءالله... من دستور مستقیم میدم که اتاق فکرهای ما با شما تماس بگیرن و از تجارب و راهنمایی های شما استفاده کنیم...»
🔹گفتم: «خواهش میکنم... اما جسارت نباشه... حضرت آقا با کلمه «اتاق فکر» موافق نیستن و مشکل دارن... فرمودن این کلمه خاص غربی هاست و دیگه استفاده نکنید... پیشنهاد دادن که از حالا بگیم «کانون تفکر» یا 《هیئت های اندیشه ورز》 !»
🔸گفت: «جالبه... نشنیده بودم... من هر چی رو به روی شما بایستم، هم بیشتر گاف میدم و هم بیشتر مطلب یاد میگرم... در هر حال خوشحال شدم از زیارتتون... روز تون بخیر!»
🔹بعد از اون بنده خدا، چند نفر دیگه هم اومدن و حرف زدیم و آشنا شدیم ... حرف های خوبی تبادل میشد و تجارب خوبی مطرح شد... یه استاد لبنانی داشتیم که میگفت: «معمولا حاشیه همایش ها و جلسات و کنفرانس ها از خود اون جلسات مفیدتر است!» راست میگفت... من تجربش دارم... مثل همین جلسه ای که براتون تعریف کردم...
تا اینکه...
🔹همون خانمه که قبل از من ارائه مقاله داشت اومد جلو... با یه آقای روحانی جوان... سلام و علیک کردیم... گفتم: «اتفاقا من میخواستم بیام خدمت شما و سلام و خداقوت بگم... اما دورم شلوغ بود... شرمنده کردین...»
🔸اون خانمه گفت: «خواهش میکنم... روش شما معرکه بود... خیلی حساب شده و دقیق... اصلا قابل حدس و پیش بینی نبود... با هیچ روشی نمیشد به مردم فهموند که «فضای بسته با فشار اطلاعات نامحدود، سبب روابط از هم گسسته و افکار متلاشی میشه!» من لذت این عبارت و تعبیر شما را تا آخر عمرم فراموش نمیکنم...»
🔹گفتم: «بزرگوارید... اما کاش به جای شما... و یا لااقل به اندازه شما، بقیه هم متوجه میشدن و منو به اتاق های فکرشون حواله نمیدادن... راستی لطفا مقاله ای نوشته بودید را فردا برام بیارید تا بخونم و استفاده کنم...حتی اگر خودتون هم نتونستید تشریف بیارید توسط برادرتون به من برسونید ... یا حتی خودم میام میگرم...باید مقاله باارزشی باشه...»
🔸با تعجب به هم نگاه کردن و گفتن: «برادر؟! شما چطور فهمیدین ما با هم خواهر و برادریم؟!»
🔹خندم گرفت... گفتم: «همینجوری... حدس زدم... معمولا مردای جوون، جلوتر از خانماشون از دری وارد یا خارج نمیشن!»
ادامه دارد.
🔹جلسه تموم شد و منم خسته بودم. رفتم خونه ای که برام آماده کرده بودند. خونه ای در خیابون عمار یاسر... ویلایی... نقلی... تمیز و از همه مهمتر، تنهای تنها...
وقتی رسیدم به خونه، در را باز کردم... رفتم تجدید وضو کردم... دو رکعت نماز شکر خوندم... از اینکه هم جلسه خوبی شد و هم اینکه اتفاقی برای کسی نیفتاد خدا را شکر کردم...
دراز کشیدم رو تخت... قبل از اینکه بخواد چشمام بره و خوابم ببره، گوشیمو برداشتم... اول رفتم صفحه همکارم و نوشتم:
🔹«سلام. الحمدلله. تا فردا!» ینی جلسه امروز موفقیت آمیز بود و مشکلی پیش نیومد و فردا روز آخر همایش هست.
بعدش هم رفتم سراغ شماره خانمم و براش نوشتم: «سلام. جلسم تموم شده و میخوام بخوابم. اگر زنگ زدی و برنداشتم نگران نشو.»
خوابم برد...
🔹دم دمای غروب از خواب پاشدم... رفتم آماده شدم تا برای نماز مغرب و عشا برم حرم... وقتی رسیدم در خونه، تا وقتی ماشین بگیرم و سوار شم، گوشیمو درآوردم و چک کردم ببینم چه خبره؟!
🔹دیدم با شماره «نگهداشته شده» بیش از شیش هفت بار به گوشیم زنگ زدن و چون سایلنت بوده متوجه نشدم! خب بچه های اداره هستن اما چرا غروب اون همه زنگ زدن، یه کم برام باعث تعجب بود!!
تا اومدم در ماشینو باز کنم گوشیم زنگ خورد... همینجور که داشتم سوار میشدم گوشیو برداشتم و سلام کردم... یکی از بچه های واحد قم بود...
🔸گفت: «سلام حاجی جان! لطفا آماده شید تا ماشین اداره بیاد دنبالتون و تشریف بیارید اینجا!»
🔹با تعجب گفتم: «مشکلی پیش اومده؟! الان دارم میرم حرم برای نماز... بعدش میام...»
🔸گفت: «شرمندم... جسارته... آقای علوی (یکی از معاونت ها) گفتند به محض اینکه بیدار شدین و جواب دادین، بیاییم دنبالتون! ظاهرا امر مهمی پیش اومده!»
🔹به راننده تاکسی گفتم صبر کنید لطفا... پیاده شدم و به پشت خطیه گفتم: «باشه... من سر چارمردون هستم... رو به رو حسینیه اهل بیت... منتظرم. یاعلی!»
🔹چیزی نگذشت که ماشین اداره اومد و سوار شدم و رفتم... تو راه مدام با خودم فکر میکردم که چی شده که حتی نذاشتن برم حرم برای نماز جماعت... چون در قم، موقع نماز و اذون که میشه، اگه نری برای نماز و خودتو به یه نماز جماعت نرسونی، احساس گناهت شدیدتر میشه و حس میکنی از همه داری عقب میمونی!
رسیدیم ... اما نه به اداره... به یه خونه امن در منطقه بلوار امین... ریموت را از سر کوچه زد و در باز شد و مستقیم و بدون توقف رفتیم تو خونه!
🔹وقتی پیاده شدم، علوی را بعد از مدت ها دیدم... سلام و علیک کردیم و محکم رفتیم تو بغل هم... جانبازه... یکی از ماموریت هاش در کردستان از پشت سر زده بودنش... دقیقا زده بودند تو کلیه اش... اگر زود نرسیده بود به بیمارستان از بین میرفت ... با جراحت کتفش، حدودا سی یا چهل درصد جانبازی داشت... از اون بچه هایی که از وقتی میشناسمش، میدونم که نافله شبش ترک نمیشه و اهل تهجد بوده و هست ... حتی در بیمارستان و حال بیماری. از تمام دار دنیا، یه بچه معلول ذهنی داره که خیلی هم به هم وابسته هستند... ینی میمیرن برای هم...
🔹بهش گفتم: «ماشالله... روز به روز خوشکلتر و نورانی تر میشی پسر... هر وقت یادت میفتم، یاد بچه های تکسول (بچه های گردان تک سرنشین مرزی) میفتم... چه خبر؟ قم چه خبر؟»
🔸گفت: «الحمدلله حاجی جان! تو که به ما سر نمیزنی... من فقط آمارت را از عمار میگرفتم... که اونم دیگه نخ نمیده... شما چه خبر؟ حالا بیا تو... بفرما... بفرما...»
🔹وقتی رفتیم داخل، دوس نداشتم از وقت نمازم دیرتر بشه... هر کاری کردم که جلو بایسته و پشت سرش نماز بخونم نذاشت که نذاشت! هر چی التماسش کردم راضی نشد... تا اینکه مجبورم کرد و جلو ایستادم و جماعت کوچولویی ترتیب دادیم و خوندیم.
تا نماز عشا تموم شد و تعقیباتمون هم تموم شد، یه کم دورمون را خلوت کرد... برگشتم پشت سرم... با هم دست دادیم و قبول باشه گفتیم... بهش گفتم: «جانم علوی! گوش به زنگم... چرا اصرار داشتی منو ببینی؟!»
🔸خودشو کشوند جلوتر... گفت: «معطلت نکنم... سر یه پرونده دارم اذیت میشم... میخوام کمکم کنی!»
🔹گفتم: «باکمال میل حاجی! بسم الله...»
🔸گفت: «از سوژه بگم یا از داستان؟!»
🔹گفتم: «مگه سوژه اش اینجاست؟!»
🔸گفت: «بین خودمون باشه اما یکیشون آره... زیر زمینه...»
🔹گفتم: «بسیار خوب! میخوای خودم از صفر شروع کنم و خالی الذهن برم سراغش ببینم چی دستگیرم میشه؟!»
🔸دستی به محاسنش کشید و گفت: «والا چه عرض کنم... لا اله الا الله...»
🔹گفتم: «چیه حاجی؟! نبینم به این روز افتاده باشی! داری میترسونیم!»
🔸گفت: «دست دلم نذار محمد! دو تا از بچه هام شهید شدن ... دو تا از بهترین بچه هام... لنگشون تو کل قم پیدا نمیکردی... باهوش... ولایتی... سرحال... جوون...»
🔹گفتم: «حاجی میگی یا پاشم برم سراغش؟!»
🔸گفت: «میگم... عجلم ننداز... بذار از سوژه بگم... چهار روزه که گرفتیمش اما نم پس نمیده...
خیلی باهاش حرف زدیم... اما اصلا انگار نمیشنوه... فقط میخندید و لبخند میزد و به سقف و میز و گوشه اتاق ها نگاه میکرد... تا امروز صبح... بچه ها حوصلشون سر رفت و تصمیم گرفتن یه حالی ازش بگیرن... وقتی خوب از خجالتش در اومدن، بیهوش شد و افتاد زمین... رفتم بالا سرش تا بدنشو چک کنم...مشکل خاصی به نظر نمیرسید اما نمیدونم چرا تا حالا به هوش نیومده!»
ادامه دارد...
🔴کپی ممنوع
🔴ادامه داستان وارد فاز اصلی قصه یعنی مرحله طوفانی خود میشود
همراه ما باشید
@banooye_dameshgh
⭕️ به جمهوری اسلامی رحم کنید!
🔹 اینجا جزیره کیش از توابع جمهوری اسلامی است و جمهوری اسلامی جایی است که ۳۰۰ هزار نفر از بهترین فرزندانش به خاک افتادند تا احکام شریعت در آن بر زمین نماند!
اینجا هم قلمرو مسئولیت ابراهیم رئیسی است. همان «رئیسی» که سالها درس شریعت خوانده و الان به عنوان یک مجتهد بر مسند ریاست جمهوری نشسته و به همین دلیل بهتر از سایرین معنای این فرمایش حضرت امام را درک می کند:
«فلسفه تشکیل حکومت اسلامی اجرای احکام شریعت است!»
🔹 جناب رئیسی!
اقلیت بی حجب و حیا ( که حداکثر ۲ تا ۳ درصد مردم ایرانند) اگر با قانون مهار نشوند «مملکت امام زمان» را به همراه خود در منجلاب فساد غرق خواهند کرد : إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً!
پس به ج.ا رحم کنید و اجازه تخریب آن را ندهید!
🔹 سید عزیز!
شما منتخب «جمهور»ید و جمهور مردم ایران اهل حیا و عفت و پاکی اند و به همین دلیل نباید منافع اکثریت جامعه را فدای هوسرانی اقلیتی کنید که دشمنی آنها با ایران و اسلام در چند ماه اخیر ثابت شده است .
❇️ آقای رئیسی!
از ترس هیاهوی این جماعت فاسد، دلهای میلیونها ایرانی مسلمانی که به شما دل بسته اند را نشکنید،
به خاطر خدا برای مقابله قانونی با بی حجابی و بی عفتی کمر همت ببندید آنگاه خواهید دید که تلاشهای اقتصادی شما هم برکت خواهد یافت و رونق به معیشت مردم باز خواهد گشت : لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض!
@banooye_dameshgh