#یک_لحظه
بقال دوست داشتنی محله!
🔸حسین کازرونی فعال فضای مجازی نوشته که یکی از دلایل عدم خالی شدن فروشگاهها مخصوصا در تهران و ایران از مواد غذایی و خوراکی و .... وجود بقالی و سوپر مارکتهای کوچک محلی هست!
🔸این شبکه توزیع مویرگی محلی قدیمی که برای ما به ارث رسیده باعث شده مواد و کالا به نسبت ظرفیت محلی توزیع بشه، انباشت محلی هم متناسب با ظرفیت محل به وجود بیاد، چیزی که در امریکا و اروپا و کانادا وجود نداره.
🔸تصور کنید همه تهران مجبور باشن فقط از رفاه، شهروند و کوروش خرید کنن!
🔸نکته دوم یکی از راهکارهای پدافند غیرعامل نگهداشت همین شبکههاست، اگر در ۱۰ سال آینده در تهران فقط ایران مال و هایپرها و امثالهم بمونه و این شبکه خرد محلی حذف بشه، بحران امریکایی اروپایی صدها برابر برای ما رخ خواهد داد.
🔸مافیای ثروت و قدرت به شدت از وجود این بقالیهای فسقلی ناراضیه و با تمام توان کمر به حذفش داره، بحث در مورد بازاری به اندازه «چند صد هزار میلیارد تومان» در «ماه» هست!
@banooyeab
@TebyanOnline
▪️اولین مریض کرونا که وارد بخش شد، هیچکدامشان اطلاعاتی در موردش نداشتند؛ همه از استرس، به تپش قلب و معدهدرد دچار شده بودند.امکانات حفاظتی برای مواجهه با بیمار به تعداد انگشتهای دست بود.
اعلام شده بود در وضعیت جنگی قرار داریم، مرخصیها لغو و همه باید به حالت آمادهباش در بیایند.
🔻نبود امکانات لازم، سختی شرایط را چندبرابر کرده بود؛ مریم سوپروایزر بخش بود و علاوه بر جان و سلامتی بیماران، مسئولیت سنگینی بابت حفظ سلامتی همکارانش بر عهدهاش بود؛ به بازرس دانشگاه علوم پزشکی گفته بود: «در دوران جنگ مردهای با غیرتمان خط مقدم بودند و ما خانمها پشت صحنه حمایتشان می کردیم. ولی الان خانمها خودشان خط مقدم هستند، اما بدون سلاح؛ خوشا به غیرت شما!».
🔻تا اینکه یکی از خبرنگارها در جریان مشکلاتشان قرار گرفت و به گوش مسئولین شهر رساند. فرماندار و دادستان و امام جمعه تا در جریان قرار گرفتند، دستبه کار شدند. اول از هزینه شخصی خودشان، از بازار سیاه، کیت حفاظتی خریدند. بعد هم خیّرهای شهر را درگیر کردند؛ یکدفعه انبار بیمارستان از ماسک و لباسهای ایمنی پر شد.
🔻فرمانده سپاه شهر، سرهنگ عسگری، هم شخصا آمد بیمارستان تا ببیند چه کمبودهایی هست و سپاه چه کمکی میتواند بکند. گفته بود: «در این جنگ شما فرمانده هستید و ما سربازان شما؛ امر کنید چکار کنیم، ما هم اطاعت میکنیم.» این صحبت آقای سرهنگ، به آنها یک دنیا روحیه داد.
🔻اوایل بهخاطر ترس عمومی و ناشناخته بودن بحران، آنقدر دید عمومی بد بود که مردم سعی میکردند حتی با خانواده پرستارهای بیمارستان، رابطه نداشته باشند. حتی آژانسها هم تا اسم بیمارستان را میشنیدند، قبول نمیکردند بیایند. ولی حالا خبرنگارها و مسئولین شهری دید مردم را تغییر دادهند.
🔻الان بیش از 10 روز از شروع بحران میگذرد و خیلی از همکارانش جدا از سختی کار و استرس بیمار شدن، دوری از فرزندشان میتواند آنها را از پا میاندازد. اما حالا دیگر همه مردم شهر دنبال این هستند کاری کنند تا آنها احساس بی پناهی نکنند و خستگیشان کمتر شود.
🔻یکی از همشهریها برایشان غذا درست کرد، یک شرکت تقبل کرد برای بیماران و پرسنل میوه بیاورد. حتی یک روز یکی که آرایشگاه مردانه داشت، آمد و موی همه آقایان بیمارستان را اصلاح کرد. شهردار شهرشان در خیابانهای منتهی به بیمارستان، بنرهای تشکر گذاشته؛ تا دلشان گرم باشد که همه پشتشان هستند.
🔻میگوید: «اگر مردم شهرم نبودند، حتما پرستارها از پا در میآمدند؛ مخصوصا اینکه مریضها همراه ندارند و طبیعتا مراقبت خیلی بیشتری میخواهند. پرستارها هم دارند شیفتهای 12 ساعته را تحمل میکنند.خیلی خوشحالم که حالا همکارانم دلشان گرمتر است و خستگیشان کمتر»
***
🔻این رشتهتوییت، برگرفته از مصاحبهام با مریم توانا بود؛ پرستار دلسوزی که این روزها خبر ابتلایش به کرونا، غم بزرگی روی دل همهمان گذاشته است. دست به دعا بر داریم و سهم ما نذر صلوات و حمد شفا برای سلامتی او و خانوادهاش باشد.
📝سیده راضیه حسینی
@Fars_plus
Quran61.mp3
312.3K
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#قرآن_کریم
#با_نیت...
#صفحه61
#استاد_پرهیزگار
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
به #بانوی_آب بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
#کرونا
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💧به بانوی آب بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
#بانوی_آب
#بانوی_کرامت
#ماهنامه_آشنا پیام خانواده (رایگان)
📖 #ماهنامه_فرهنگی_اجتماعی آشنا 214
🎁 مطالبی جذاب و آموزنده (علمی، فرهنگی، اجتماعی) به همراه مسابقه
💳 هر شماره با جوایزی نقدی در خدمت شما هستیم.
برای دانلود به لینک زیر مراجعه فرمایید
👉 http://shamiim.ir/page/3090
💧به بانوی آب بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
#عید_نوروز
#آرامش
سلام ؛ ☀️مومنین ! از حضرت زهرا سلام الله علیها عیدی بگیرید ☀️
حضرت ایة الله توکل (حفظه الله) یکی از علمای قم میفرمودند : اگر لحظه تحویل سال دو رکعت نماز حضرت زهرا (سلام الله علیها ) خوانده شود (بطوریکه در لحظه تحویل در نماز باشیم ) آن سال ؛به عنایت حضرت( علیها السلام) سالی عجیب خواهد بود ازنظر رزقهای معنوی ومادی .....☀️
نماز حضرت زهرا (سلام الله علیها) دو رکعت است :رکعت اول یک حمد وصدمرتبه سوره قدر ورکعت دوم یک حمد وصد مرتبه سوره توحید بعداز نماز دعای کوچکی دارد که در مفاتیح الجنان در قسمت اعمال روز جمعه این نماز و دعاامده است ☀️
تقریبا نیم ساعت طول میکشد ده دقیقه مانده به تحویل سال شروع شود که در لحظه تحویل در نماز باشد ؛ نشسته هم میشود خواند ☀️
شما هم این نماز را به دوستان و اشنایان خود سفارش کنید وبعنوان عیدی معنوی بدهید☀️
💧به بانوی آب بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
آخ که چه قد تو این روزای دم عیدی شیرینی دلم میخواد🍪🍩🎂🍰
شیرینی های خوش مزه و خوش رنگ و لعاب وخوش عطر و هزار تا خوش دیگه
تو این اوضاع و احوال که نمیشه شیرینی خرید😔😷🤒
آهان تو #دعای_هفتم_صحیفه یه شیرینی بود
که می گفت:
"خدا جونم شیرینی لطف خودت رو در اونچه که خواستم بر من بچشان"
#أذقنی_حلاوه_الصنع_فیما_سألت
الف. کمیجانی
💧به بانوی آب بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
🛑تجربه ی یکی از عزیزان دراین اوضاع #جهادی 👇
❇️بسم الله الرحمن الرحیم لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون
هرگز به نیکی نمیرسید مگر از انچه دوست میدارید انفاق کنید.
سلام دوستان عزیز🌺
⁉️این چند روز فکر می کردم چکار میتونم بکنم تا من هم به عنوان یک عضو جامعه اسلامی تو این شرایط بتونم کاری انجام بدم و کمکی به مسلمین و شیعیان و رهبرم کنم.
من که مجبورم تو خونه پیش بچه هام باشم و از پزشکی و و خیاطی و کاری هم که تو این شرایط به درد میخوره سررشته ندارم.
همش فکر میکردم چکار میتونم بکنم🤔 که اگر امام زمان بودند من رو تو این شرایط امر میکردند به اون.
تا خداوند منو یاد این ایه انداخت.
❇️.... والذین يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿۳۴﴾
.....و كسانى كه زر و سيم را گنجينه مى كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند ايشان را از عذابى دردناك خبر ده (۳۴)
✅و دیدم امروز همان روزی است که برای کمک به شرایط حساس کشور اسلامیمون و اونهایی که این شرایط از همیشه فقیرترشون کرده ، باید از زر و سیم گذشت!
طلاهامو گذاشته بودم باهاشون امسال انشاالله برم حج .ولی حفظ نظام از اوجب واجباته.
خودم در قدم اول 16میلیون از طلاهامو فروختم و تو جاهای معتبری که سراغ داشتم برای همین مصارف فرستادم!
و از باب تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر برای شما عزیزان هم این مطلب رو فرستادم.
انشاالله با کسب رضایت خداوند باعث شادی دل امام زمان(عج ) و قدمی کوچک در تعجیل ظهورشون باشه...
💧به بانوی آب بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
#قدرت_پنهان❤️
قسمت5⃣
یاد ده دقیقه پیش خودم که افتادم، حرف مو خوردم. تا حالا این قدر شرمنده نشده بودم. آخه با بچه ها کلی دعوا کرده
بودم.
سرمو انداختم پایین...
صدای شکستن شیشه ی خونه ها اومد. وای! دشمن چقدر نزدیک بود! از فکر قدم زدن شون تو خونه م وحشت کردم! می
خواستم به خودم امید بدم، نگاه کردم به رزمنده ها... اِ... اِ... اینا چرا داشتن برمی گشتن؟ چرا بعضی مردا جبهه رو ول می
کردن می رفتن عقب؟ وسط این جنگ وحشتناک!!
بلند گفتم: "وای! علی! چرا مردا دارن برمی گردن؟ یهو کجا می ذارن می رن؟ دشمن داره میاد. صدای تانکاشونو می شنوی؟"
علی حرفی نزد. رو کردم به مردا، گفتم: "شما جبهه ی حقید. کافیه فقط اراده کنین. نمی بینین چقدر ازتون می ترسن؟ چرا با
تمام قوا نمی جنگید؟ چرا مبارزه رو رها می کنید؟"
علی برگشت رو به من، یه نگاه عمیق بهم انداخت و سکوت کرد.
داشتم دیوونه می شدم. گفتم برم جلوشونو بگیرم، نذارم برگردن. به یکی شون رسیدم، دیدم بی رمق و آشفته داره برمی گرده.
با خودم گفتم: "هر جور شده نمی ذارم برگرده. نباید پای این خوکای کثیف، به خونه هامون باز شه." سرش پایین بود. داد زدم: "آهای نامرد! چرا برمی گردی؟ نمی بینی این همه دشمنو؟ اینا مثل سایه میان تو خونه هامون.
یه دفعه به خودمون میایم، می بینیم دیگه هیچی نداریم؛ نه مال داریم، نه آبرو، نه شرف، نه حتی تن سالم؛ فقط شدیم برده! می فهمی؟ فقط شدیم
برده!"
سرشو با ناامیدی بالا آورد. داشتم سکته می کردم؛ علی بود!! سرش داد کشیدم: "علی! "تو" چرا برمی گردی؟" با بی تفاوتی گفت: "خسته ام. فکرم جای دیگه س. انگیزه ندارم." گفتم: "کجا از این جا مهم تر؟ فکرت کجاس؟ تو چِت شده؟"
با سردی بهم خیره شد و گفت: "فکرم پیش تو و بچه هاس" ...
مدتی هر دومون به هم خیره موندیم. حرفشو خوب می فهمیدم. من همیشه بهش غُر می زدم. سکوتش، صدای اعتراضای خودم بود. صدای غرغرام پیچید تو سرم:
"تو اصلا به فکر ما نیستی. من با دو تا بچه دیوونه شدم از صبح تا شب. به من چه این قدر با اینا سر و کله بزنم؟ مگه بچه های تو نیستن؟ همش چسبیدی به کار. منم می خوام برم پیِ کارای خودم. مگه من آدم نیستم؟ خسته شدم از کارای بی خودی خونه. کارایی که واسه هیچ کس مهم نیس... کارِت م آخه یه کاری نیس آدم دلش خوش باشه، از صبح تا شب، تو چاله، زیر ماشینای مردم..."
دوست داشتم زمین دهن باز کنه، برم توش.
راست می گفت. من همه ی انگیزه شو گرفته بودم. وضع بیشتر مردا همین طور بود. دسته دسته برمی گشتن.
دشمنم داشت لحظه به لحظه نزدیک تر می شد. دلم می خواست بلند بلند التماس شون کنم: "بمونید. تو رو به خدا بمونید. تو رو به جان
بچه هامون، به خاطر سلامتی مون، به خاطر آرامش مون، به خاطر عزت مون، به خاطر محبتی که بین مون هست، بمونید.
بمونید و بجنگید."
💧به بانوی آب بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e