#روایت_بیتابی
#اربعینرفتهها، از اول محرم، حتی شاید بعد از عید غدیر تب و تابی به دلشان میافتد.
تب و تابِ رسیدن به شبِ اولِ محرم و توفیقِ پوشیدن لباس عزا، بعدش تب و تابِ رسیدن به شب عاشورا و روز عاشورا و خواندن #زیارت_عاشورا با نماز و صد لعن و صد سلام و دعای علقمه از صبح عاشورا، تب و تابِ عصر عاشورا و خواندن #زیارت_ناحیه
اما بعد از عاشورا دیگر قصه، رنگ عوض میکند.
قصه، قصهی بیتابی میشود.
به #اربعین میرسم؟! #زیارت_اربعین نصیبم میشود؟! به حرم میرسم؟!
هوایی بریم؟ زمینی بریم؟ چطوری پولشو جور کنیم؟! حتی از کدام مرز بریم؟ اینقدر گپ و گفت میکنیم در باب سفر که بیشک کار ما نیست.
انگار یک دستی در کار است که تب و تاب به جانِمان بیندازد. بیتابِمان کند.
حیرانِمان کند. طالبِمان بکند. پیگیرِمان کند. عاشقِمان کند.
بعد در گوشمان زمزمه کند:
کربلایی!
"الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ، دل حرم خداست در حرم خدا، غير خدا ساكن نكن! "
و رمز و راز این همه بیتابی را درک کنیم و گمشدهمان را پیدا کنیم و باز بیتابی بیفتد به جانِمان که اصلا این دلِ من، حرمِ خدا و آل الله هست یا نه و در تنهاییمان سر به زیر بیندازیم که من کجا و حرم آل الله بودنِ این دل کجا؟!
و در همان سر به زیری درونِ مان ضجه بزنیم:
حسین جان!
"یک #اربعین زیارت ما را ردیف کن
ما هر چه بود پای محرم گذاشتیم"
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#ناروایت
ما امیرالمؤمنین را بیش از آنکه به "امیرالمومنینی" بشناسیم به "امام" میشناسیم یا به "علی".
شاید او را به تمام ویژگیهای ممکن بشناسیم اما به "امیرالمومنینی" نه!!
او را به "امامِ خانهنشین" میشناسیم و هرگز فکر نکردهایم که اگر حضرت خانهنشین بوده، این همه روایت و سیره منقولِ از حضرت برای قبل از خلافت او بوده یا همان نزدیک ۵ سال خلافت؟! و اصلا میشود فقط برای آن حدود ۵ سال باشد؟
هیچگاه از خود پرسیدهایم چه میشود که "جرج جرداق" مسیحی او را به #علی_صدای_عدالت_انسانی میشناسد و معرفی میکند؟!
ما "امام حسن" علیه السلام را هم به بخشندگی و کریمیاش میشناسیم و نه به درایت و تدبیر!
او را به صلح و هراس از جنگ میشناسیم نه به #نرمش_قهرمانانه که اسلام را برای مسلمين نگه داشت که برای جهانیان!!!
و حضرت "سیدالشهداء" علیه السلام را هم به عطشان و مظلوم و بی یار و ... میشناسيم که اگر نه از سر دعوای بر سر حکومت، که از سر ناچاری به قتلگاه رفته است!!!
و نه فردی که از سر احساس مسوولیت نسبت به امت و برای امر به معروف و نهی از منکر و احیا و نصرت دین رسولخدا صلوات الله علیه قیام کرد ...
حضرت "زینب" سلام الله علیها را به عقیله بنیهاشم و به بانوی مقاومی میشناسيم که کاخ یزید ملعون را لرزاند یا به زینب مظلوم و حتی بیچاره؟!
و حضرت "سیدالساجدین" علیه السلام را به امام بیمار ؟! امامی سجاده نشین و بکّاء که در تمام سی و خوردهای سال امامتش فقط دعا میخوانده و گریه میکرده است!!!
و نه #امام_احیاگر و نه به رهبری که در اوج اختناق اموی به "#بازسازی_تشکیلات_شیعی" مشغول بودهاست! امامی که وقتی به مدینه بازگشت به یکی از نزدیکان فرمود به خدا حتی ۲۰ نفر هم در مکه و مدینه نیست که ما را دوست داشته باشد لیکن به وقت شهادت، همه مردم، از نیک و بد، برای تشییع حضرت آمدند و سیل اشک از دیدگانشان جاری بود.
و تمامِ تصویرِ ما مديون #ناروایت هایی است که در بهترین تصور نه تاریخ، که خورده روایت های کوتاه و بدون پیوستهای تاریخی و جغرافیایی و شرایط آن برای ما نقل شدهاست.
تمام تصویر ما مديون #ناروایت هایی است که تلاش داشته فقط تک گزارههایی از حیات امامان را برای ما نقل کند حالآنکه اتصال این تک گزارهها، شرح زندگانی #انسان_۲۵۰_ساله ای است که #روایت واقعیت و حقیقت و سیره دقیق اهلبیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم را به نمایش میگذارد.
این دست #ناروایت ها جریان تاریخ را به تحریف می کشاند و درسها و عبرتهای تاریخ را بی خاصیت میکند.
مراقب #ناروایت های این روزها باشیم.
حتی مراقب #روایت نکردنهای این روزها.
گاهی در تثبیت و ترویج این #ناروایت ها خودمان نقش اصلی را بازی میکنیم.
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
همه ما دوست داریم اربعین عازم کربلا باشیم و روایت کنیم از شیرینیهای ناب این سفر !
دوست داریم روایت کنیم از این رویداد با شکوه !
و از خود میپرسیم چه روایتی میتواند گویای گوارایی این سفر باشد؟
چه بگوییم و چه بنویسیم که زاویهای نو از این سفر را روایت کنیم؟
👤 محمدامین نخعی، *مدرس دوره روایت انسان*
برایمان میگوید از:
💠 سابقه، چیستی و چرایی جنگ روایتها
و سوژه هایی که میتواند از زوایای نو به این سفر بپردازد.
✔️ چهارشنبه ۲۵ مرداد ماه
✔️ ساعت ۱۵ الی ۱۷
📲 به صورت مجازی
*مخصوص بانوان*
🔹هزینه دوره : *رایگان*
آدرس بستر برگزاری برای ثبت نام کنندگان ارسال خواهد شد.
🔻شناسه ثبت نام در پیامرسان بله و ایتا 🔻
👉 @mimanemo 👈
🌀 *دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛* فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
💠 [بله](ble.ir/dorehamgram) | [اینستاگرام](instagram.com/dorehamgram) | [ایتا](eitaa.com/dorehamgram) | [ایمیل](dorehamgram@gmail.com) 💠
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
سیه رویان بدانند با خاموش کردن چراغهای سرزمین شاهچراغ، چلچراغ ایران اسلامی پرفروغتر خواهد شد.
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_نصر (۱)
#رَشی اولین و صمیمیترین و همفکرترین دوستی بود که در #هوانگریگو نصیبم شد.
کسی مفهوم و ارزش اولین و صمیمیترین و همفکرترین را درک میکند که مفهوم غربت و دوری از #وطن و خانواده را چشیده باشد.
چشمهای سبز #رَشی شاخصترین ویژگی ظاهری او بود.
از قضا چشمهای سبز ناصر همسرش هم شاخصترین ویژگی ظاهریَش بود.
ولی شاخصترین ویژگی این رفاقت، همفکری ما دو خانواده بود. و این در غربت یعنی ثروت، یعنی همه چیز.
اما دردناک ترین بخش رفاقت ما، آنجایی بود که این دوستی عمیق و ارزشمند، عمری فقط سه ماهه داشت.
درست بعد از سه ماه از سکونت ما در #هوانگریگو ، رَشی و ناصر تصمیم گرفتند مغازه و خانه را بفروشند و به #بیروت برگردند. برایشان تربیت دختر زیبا و پسر کوچکشان مهمتر بود از رفاه زندگی و داشتن یک ویلا و ماشین مدل بالای آمریکایی...
برای ما سخت بود. دوست، حامی و همکار و خانواده خود را داشتیم از دست میدادیم ولی واقعا حق داشتند و ما حتی در گرفتن این تصمیم نقش جدی داشتیم ولی فکر نمیکردیم اینقدر زود اتفاق بيفتد.
۱۹۹۴ کجا و ۲۰۰۶ کجا؟!
۱۲ سال طول کشید تا دیدار ما تازه شود. یک عمر بود. نه تلفنی درست حسابی در #لبنان بود و نه شبکههای اجتماعی بودند تا دست کم دیدار مجازی داشته باشیم.
و بیشک دیداری با این فاصله باید شیرین میبود و پر از اشتیاق.
راه رفتن در #حی_السلم سخت بود و پیدا کردن یک آدرس، کلا در #لبنان بیش از اینکه با نگاه به تابلوی اسم خیابان و کوچه اتفاق بيفتد، با پرسیدن از مغازه فلانی یا خانه فلانی کجاست ثمربخش است.
حالا من با قلبی که صدای تپشهایش را بیشک اگر کسی از کنارم رد میشد، میشنید و با قدمهایی که بیشتر به بال درآوردن میمانست دارم در #حی_السلم راه میروم و به دنبال سوپرمارکت ناصرالدین میگردم. بنا داشتم برای حاج ناصر و رَشی شگفتانه داشتهباشم. ولی شگفتزده شدم.
#بیروت آن روزها اشکم را درمیآورد.
#بیروت نبود. عروس خاورمیانه بیشتر به ویرانه میمانست.
و #حی_السلم سربلند، این بار زخمی بود. گوشه گوشهاش حکایت ویرانههایی بود که آثار به جا مانده از یک آپارتمان ۱۰ طبقه یا کمتر و بیشتر بود.
و برخی هم مشغول آواربرداری بودند یا ساختمان را شروع کرده بودند.
کمتر خانهای بود که سالم باشد شاید هم نبود.
و من داشتم با اشتیاقی وصف ناپذیر به سمت سوپرمارکت ناصرالدین میرفتم.
حالا رسیدهام به سوپرمارکت. خیلی عادی رفتم داخل و چند تا چیپس و شکلات برداشتم و رفتم جلوی دخل که حساب کنم.
و ناصر که مثل همیشه سر به زیر بود جواب سلامم را خیلی رسمی داد. و گفت خَلیهُن ع حسابنا (مهمان ما باش).
و من با لبخند و دل غنجه پاسخ دادم مَعلیش بَس ع حساب رَشی (باشه قبول میکنم ولی مهمان رَشی میشم).
حالا ناصر سربلند کرد و بهتزده مرا نگاه کرد و به دخترم و پسرم نگاهی انداخت. دوباره دخترم را نگاه کرد و مرا و گفت حاجه زینب؟! و در ناباوری تمام ادامه داد یا بییّ رَشی بالضیعة لو تعرف انو انتو هون کان طارت و اجت (وای خدای من! رَشی روستاست. اگر میدانست شما اینجایید پرواز میکرد و میآمد....
از روزهای #هوانگریگو گفتیم. از سال ۲۰۰۰ و عقبنشینی #رژیم_صهیونیستی از جنوب و شادی بی وصف مردم و از #حرب_تموز (جنگ۳۳ روزه) و اشکهای جاری من گواه حالم بود که چه سخت بوده دیدن ویرانهای به نام #بیروت.
اما حاج ناصر مدام دلداریام می داد که میسازیمش.
آخر سر هم گفت اصلا دست #اسرائیل درد نکند که #حی_السلم را خراب کرد.
کدام آلات و ادوات تخریب ساختمان از کوچههای تنگ این منطقه رد میشد که بتوانیم خراب کنیم که بسازیمش. حالا شما فکر کن عملیات تخریب را #رژیم_صهیونیستی به عهده گرفته و ما باید آواربرداری کنیم و بسازیم. زیبا نیست؟
بالاخره بیآنکه یک بفرما بزند خداحافظی کردم و برگشتیم خانه دوستم خدیجه.
خدیجه توقع داشت برایش تعریف کنم از دیدار پر اشتیاقم ولی گفتم دوستم نبود. اصلا نگفتم ناصر را دیدهام و به زعم خودم بیمرام حتی بفرما هم نزد.
هنوز باورم نمیشد و به دنیا بد وبیراه نثار می کردم و زمزمه میکردم از دل برود هر آنچه از دیده برفت.
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_نصر (۲)
و ۲۰۰۸ وقتی دوباره به #بیروت رفتم، اصلا دلم نمیخواست بروم #حی_السلم البته دلم که می خواست ولی عقلم میگفت نرو که دوباره ضایع نشی.
ولی دلم پیروز میدان بود. این بار که رفتم سوپرمارکت را نشناختم. یک ساختمان چند طبقه بود که زیرش یک سوپرمارکت با نام ناصرالدین دیده میشد.
و حاج ناصر که به استقبالم آمد و رَشی که با موبایل ناصر همراه دخترش از ساختمان بال درآورده بود و آمده بود پایین.
گیج شده بودم. نه به بی محلی ۲۰۰۶ و نه به استقبال ۲۰۰۸.
ناهارِ دستپخت رَشی به شدت لذید بود و دیداری که تازه شده بود و رفاقتی که دوباره جان میگرفت بس دلچسب بود.
و رازی که مُهرش باز شد، خانه ناصر و رَشی هم ویران شده بود و ناصر اشکهای مرا که برای #بیروت دیده بود دلش نیامده بود بیشترشان کند و بگوید خانه خودش هم خراب شده بود.
و فقط از مرکاوای سوخته گفته بود
و از شکست ذلیلانه #رژیم_صهیونیستی.
و از نابودی هیمنه پوشالیاش
از #حاج_عماد و #حاج_قاسم دو رمز #مقاومت جنگ ۳۳ روزه #لبنان
و از #سید_حسن_نصرالله که در تک تک لحظات در کنار رزمندگان #حزب_الله مانده بود.
از بازسازی #حی_السلم
از اینکه پاسداری از خانه و کاشانه هزینهبردار است ولی تسلیم هزینهای بس سنگینتر دارد.
از قدرت الهی #حزب_الله و جوانانش
و از خانه عنکبوت که سست بنیاد است.
و از شیرینیهای آنروز #مقاومت و پیروزی و #نصر مبادا چینی دلم بشکند.
روز #مقاومت گرامی
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_قضاوت
امروزم در یک اجلاس گذشت
اجلاسیهای مثل شبیههای خودش از حیث اجلاس بودن و نه مثل شبیههای خودش از حیث حرف داشتن. تجربه داشتن. و ایجاد فرصتی برای آموختن
این، کل #قضاوت من از اولین #اجلاسیه_مردمی_سازی_دولت نیست ولی به همین اکتفا میکنم.
بزرگواری را دیدم ولی توفیق نشد به او سلام کنم و لذا در پیام حالی پرسیدم. پاسخش برایم جالب بود:"قصد نداشتم جلسه را زود ترک کنم، اما صحبتهایی که شد، برام آزاردهنده بود و یهو رفتم"
با خودم درگیر شدهبودم که واقعا این فضا و حرفها اینقدر آزاردهنده است؟ چرا من متوجه نمیشوم؟
چقدر #قضاوت های ما دو نفر که از قضا به ظاهر همفکریم متفاوت بود.
من موافق برگزارکنندگان واهداف و عملکردشان بودم و لذت میبردم، هرچند به برخی موارد انتقاد داشتم.
و دوست بزرگوارم که به نظرم با مرام و مشی دوستان برگزارکننده مخالفتی ندارد و صرفا شاید انتقادش از من بیشتر باشد، حرفها برایش آزاردهنده شدهبود.
گاهی #قضاوت های ما از همین جنس است.
#قضاوت با چاشنی حب و بغضهای شخصی
#قضاوت با چاشنی ملاکهای شخصی
#قضاوت با چاشنی انتقادهای درست و خطا که به دلیل دور بودن از محیط واقعیِ افراد نثارشان میکنیم بدون آنکه بدانیم محدودیتهاشان چه بوده و چرا روش و منششان اینگونه است؟
#قضاوت با چاشنی نقاط ضعفی که خبر داریم و حتی نقاط قوتی که خبر داریم و توقع مان را بالا میبرد؟
#قضاوت با چاشنیهایی غیر #عدالت.....
شاید همین الان من هم نشستهام و دوستم را #قضاوت میکنم بدون این که از علت حرفهایش پرسیدهباشم....
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_۲۸_مرداد
همه ۲۸ مرداد ها مثل هم نیستند.
در #۲۸_مرداد ۱۳۳۲ ایران آنچنان ضعیف بود که انگلیس، می توانست نقشه شوم استعماری خودش را برای به چپاول بردن نفت کشورمان پیاده کند. و با شگرد ایجاد هراس از نفوذ شوروی سابق در کشور، آمریکا را با خود همراه کند و #کودتای_۲۸_مرداد را در کشور علم کند، اما امروز هم آمریکا و هم انگلیس دربرابر قدرت #جمهوری_اسلامی_ایران درماندهاند.
و در #۲۸_مرداد ۱۴۰۲ از به قدرت رسیدن #مردم، از ضرورت به دست گرفتن مسیر #پیشرفت توسط #مردم و از ضرورت حمایت دولتها از #مردمیسازی دولتها در سالن اجلاس سران سخن گفته میشود.
نه #۲۸_مرداد ها شبیه همند و نه دولتها!!! که یکی از حل مشکل آب کشور در صورت امضای برجام میگوید و یکی از حل مشکلات کشور در صورت اعتماد به #مردم میگوید.
رحمت و رضوان خدا بر امام راحل که #۲۸_مرداد ۱۳۳۲ را به ۱۴۰۲ منتهی کرد تا امروزی که #نزدیک_قلهایم.
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_تعلق (۳)
#تعلق یک واژه عربی است.
عرب به زالو، عَلَق میگوید. هر آنچه به چیزی بچسبد. حتی کودکی که دست خود را بمکد، از او به علق تعبیر میشود.
و در باب تفعل، مفهوم پیوست کردن و چسباندن میدهد.
علاقه هم خانواده #تعلق است. رابطهای از جنس پیوند خوردن به کسی، میشود علاقه داشتن به آن فرد، یا #تعلق داشتن به او.
مفهوم #تعلق، مفهومِ این همانی دو فرد نیست ولی مفهوم وابستگی و همراهی مستمر دارد.
گاهی معنای آویزان کردن میدهد. مثلا رختآویز در عربی از همین ریشه گرفته میشود.
لباس عین رختآویز نیست ولی تا وقتی به آن وصل است با همین واژه #تعلق شناخته میشود.
حالا نشستهام در #صحن_انقلاب روبروی گنبد و رو به قبله و دارم #جامعه_کبیره میخوانم.
زیارتی سراسر ابراز و اظهار #تعلق به اهلبیت علیهم السلام، و دارم میخوانم ... وکلامکم نور وامرکم رشد......
و حس میکنم چقدر این #تعلق به حضرت ثامن برای ما ایرانیها هویت بخش و شورآفرین و رشددهنده است.
فقط باید این #تعلق را باور کنیم.
تعلقی که بخشی از هویت ما ایرانیها است.
نایب الزیارهام.
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
خانم فاطمه صفدری همسر شهید مدافع حرم موکبی رو در مرز شلمچه دارن که به طور ویژه به زائران امت اسلامی از کشورهای پاکستان و هند و افغانستان خدمت رسانی میکنه
یاری کنیم و سهیم باشیم در خدمت اربعینی
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_شیدایی
واقعا نمیشد از میان این همه پسر رد شوم و وارد محل کارم شوم.
اگر میخواستم بمانم تا بروند هم دیرم میشد. به یکیشان گفتم به دوستات میشه بگی ی راهی باز کنن تا رد شم؟
و قبل از تمام حرفم گفت رو چِشَم حاج خانم!
و رد شدم و داخل مجموعه که شدم، یکباره میخکوب شدم که ای بابا چرا یک عکس ازشان نگرفتم؟!!
اینها مگر نسل زدی نبودند؟ مگر گودزیلاهای دهه هشتادی نبودند؟ مگر از همان قماش نیستند که من و تو و اینترنشنال تلاش میکند به زور از دین خارجشان بداند؟!
راستی کجای دنیا میشود این همه پسر همسن و سالِ اینها را پیدا کرد که دل کندهاند و دارند به اشتیاق میروند گرما و خستگی و گرد و خاک و درد و تاول و .... را تجربه کنند؟!
کجای دنیا میشود یک موقعیتی ساخت که بچههای این نسل که حتی شاید در یک سال گذشته بدشان هم نمیآمده سطل زبالهای آتش بزنند و یا دیواری را خطخطی کنند، از بیخیالیهاشان بکَنند و بروند زیارت؟
کجای دنیا چنین جریان فراگیری پیدا میشود که کوچک و بزرگ را زیر یک پرچم جمع کند و یکرنگ و یکدلشان کند؟!
شاید همه این کجاها و چراها یک پاسخ داشته باشد: #عصر_تمدنسازِ_انقلاب_اسلامی و #اربعین_حسین علیه السلام و جایی درست در #نزدیکی_قلهها و در مسیر #کربلا_تا_قدس
#اربعین
#گام_دوم
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_آرمان
یکی مانده به آخرین باری که دیدمش؛ پیراهن چهارخانه آبی رنگی به تن داشت و سوار دوچرخه سبز یشمی چینیاش بود و یک سطل ماست تقریبا بزرگ را انداخته بود توی دسته فرمان دوچرخهاش و از جلوی در خانهمان رد شد.
سلامی کردم و پاسخی داد و البته همراه با لبخند، به دخترکی ریزه میزه که حتی ده سالگیاش را نشان نمیداد.
و چند دقیقه بعد با همان سطل ماست اما پر که کیسه رویش را با یک کشِ ماست به سطل سفت کرده بودند و چند تا نان تافتون روی دسته دوچرخه برگشت و باز از جلوی در خانه ما رد شد و اینبار او سلام کرد همراه با لبخند.
آن موقعها ده سالهها که ده ساله نبودند، قشنگ خط فکر و مشی سیاسی داشتند. قشنگ دنبال جریانات سیاسی بودند. پیکاریها چه گفتهاند و مجاهدین چه کردهاند و بنی صدر چطور در رفت و شهید بهشتی و یارانش چطور شهید شدند و هزار قصه دیگر که یکیش جنگ و عملیاتهای موفق و ناموفق بود.
پس سلام کردن به وزیر آموزش و پرورش برای یک دختر ده ساله خیلی کیف داشت.
الان که درست فکر میکنم در ادبیات امروز کیف داشت. در ادبیات آنروز هویتساز بود. و جواب گرفتن از وزیر آموزش و پرورش هویتسازتر.
دیگر ندیدیمش. یعنی دیگر نمیگذاشتند که با دوچرخه تردد کند. هم در خانهاش و هم برای خودش محافظ گذاشتند.
مثل امروز عصری بود که صدای انفجار اگر نه ولی صدای خبر انفجار به گوش همه رسید.
تقریبا صدای انفجار شنیدن، عادتمان شدهبود. هنوز صدای انفجار قبلی، در رگ و جانمان زوزه میکشید.
هنوز درد قبلی التیام نگرفتهبود که این یکی درد تازهای بهجانمان انداخت.
فردا صبح وقتی رفتیم در خانهشان حالی بپرسیم، خانم صدیقی با آن قد کشیدهاش بیآنکه خمی به ابرویش آمدهباشد، داشت میرفت بیرون، سلام و احوالپرسی کرده نکرده، اجازه تسلیت گفتن نداد ولی گفت زود برمیگردد و بناست برود شهید را شناسایی کند.
خانم قرآن وقتی برگشت، گفت شهید دو تا دندان طلا داشت که از روی همین دو تا دندان پیدایش کردهاست و گرنه کل پیکر سوخته و پودر شده و امکان شناسایی نیست.
دیگر شب و روزمان در خانه وزیر که حالا رئیس جمهور شهید شدهبود گذشت. برای روز تشییع پیکرهای پاکشان با جمیله دخترش رفتیم بهشتزهرا، کمی با اتوبوس دو طبقه و وقتی دیدیدم ترافیک است، بقیه را با پای پیاده.
بعدها که نگاه میکردم باورم نمیشد یک دختر ده ساله نحیف برای تشییع پیکر یک شهید با پای پیاده مسافتی طولانی را طی کرده باشد.
ولی الان چند سالی است که دوباره آن روزهایم را میفهم.
روزهایی که #آرمان مسیر زندگی را تعیین میکرد و #آرمان به زندگیها معنا میداد و #آرمان خستگی را از جلوی پای آدمها برمیداشت.
چند سالی است دارم میبینم، مزه میکنم و حس میکنم #آرمان نه مسیر میدان بهارستان تا بهشت زهرا را روان میکند که مسیر "نجف" تا "کربلا" را برای پیر و جوان، کودک و بزرگ روان و هموار میکند.
و تو حس میکنی اگر همراه این مسیر نشوی، ضرر کردهای و جا ماندهای.
خیلیها بودند که رفتند و شهید شدند تا ما امروز بتوانیم بر اساس #آرمان خود آنها به زیارت و پیادهروی اربعین برویم. قدرناشناسی است اگر یادشان نکنیم و نایبالزیارهشان نباشیم.
به نیابت همه آنها که تبیین کننده و پاسدار و نگاهبان #آرمان های امروزمان هستند، قدم برداریم.
#شهید_رجایی
#شهید_باهنر
#اربعین
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran