#روایت_قضاوت
امروزم در یک اجلاس گذشت
اجلاسیهای مثل شبیههای خودش از حیث اجلاس بودن و نه مثل شبیههای خودش از حیث حرف داشتن. تجربه داشتن. و ایجاد فرصتی برای آموختن
این، کل #قضاوت من از اولین #اجلاسیه_مردمی_سازی_دولت نیست ولی به همین اکتفا میکنم.
بزرگواری را دیدم ولی توفیق نشد به او سلام کنم و لذا در پیام حالی پرسیدم. پاسخش برایم جالب بود:"قصد نداشتم جلسه را زود ترک کنم، اما صحبتهایی که شد، برام آزاردهنده بود و یهو رفتم"
با خودم درگیر شدهبودم که واقعا این فضا و حرفها اینقدر آزاردهنده است؟ چرا من متوجه نمیشوم؟
چقدر #قضاوت های ما دو نفر که از قضا به ظاهر همفکریم متفاوت بود.
من موافق برگزارکنندگان واهداف و عملکردشان بودم و لذت میبردم، هرچند به برخی موارد انتقاد داشتم.
و دوست بزرگوارم که به نظرم با مرام و مشی دوستان برگزارکننده مخالفتی ندارد و صرفا شاید انتقادش از من بیشتر باشد، حرفها برایش آزاردهنده شدهبود.
گاهی #قضاوت های ما از همین جنس است.
#قضاوت با چاشنی حب و بغضهای شخصی
#قضاوت با چاشنی ملاکهای شخصی
#قضاوت با چاشنی انتقادهای درست و خطا که به دلیل دور بودن از محیط واقعیِ افراد نثارشان میکنیم بدون آنکه بدانیم محدودیتهاشان چه بوده و چرا روش و منششان اینگونه است؟
#قضاوت با چاشنی نقاط ضعفی که خبر داریم و حتی نقاط قوتی که خبر داریم و توقع مان را بالا میبرد؟
#قضاوت با چاشنیهایی غیر #عدالت.....
شاید همین الان من هم نشستهام و دوستم را #قضاوت میکنم بدون این که از علت حرفهایش پرسیدهباشم....
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_۲۸_مرداد
همه ۲۸ مرداد ها مثل هم نیستند.
در #۲۸_مرداد ۱۳۳۲ ایران آنچنان ضعیف بود که انگلیس، می توانست نقشه شوم استعماری خودش را برای به چپاول بردن نفت کشورمان پیاده کند. و با شگرد ایجاد هراس از نفوذ شوروی سابق در کشور، آمریکا را با خود همراه کند و #کودتای_۲۸_مرداد را در کشور علم کند، اما امروز هم آمریکا و هم انگلیس دربرابر قدرت #جمهوری_اسلامی_ایران درماندهاند.
و در #۲۸_مرداد ۱۴۰۲ از به قدرت رسیدن #مردم، از ضرورت به دست گرفتن مسیر #پیشرفت توسط #مردم و از ضرورت حمایت دولتها از #مردمیسازی دولتها در سالن اجلاس سران سخن گفته میشود.
نه #۲۸_مرداد ها شبیه همند و نه دولتها!!! که یکی از حل مشکل آب کشور در صورت امضای برجام میگوید و یکی از حل مشکلات کشور در صورت اعتماد به #مردم میگوید.
رحمت و رضوان خدا بر امام راحل که #۲۸_مرداد ۱۳۳۲ را به ۱۴۰۲ منتهی کرد تا امروزی که #نزدیک_قلهایم.
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_تعلق (۳)
#تعلق یک واژه عربی است.
عرب به زالو، عَلَق میگوید. هر آنچه به چیزی بچسبد. حتی کودکی که دست خود را بمکد، از او به علق تعبیر میشود.
و در باب تفعل، مفهوم پیوست کردن و چسباندن میدهد.
علاقه هم خانواده #تعلق است. رابطهای از جنس پیوند خوردن به کسی، میشود علاقه داشتن به آن فرد، یا #تعلق داشتن به او.
مفهوم #تعلق، مفهومِ این همانی دو فرد نیست ولی مفهوم وابستگی و همراهی مستمر دارد.
گاهی معنای آویزان کردن میدهد. مثلا رختآویز در عربی از همین ریشه گرفته میشود.
لباس عین رختآویز نیست ولی تا وقتی به آن وصل است با همین واژه #تعلق شناخته میشود.
حالا نشستهام در #صحن_انقلاب روبروی گنبد و رو به قبله و دارم #جامعه_کبیره میخوانم.
زیارتی سراسر ابراز و اظهار #تعلق به اهلبیت علیهم السلام، و دارم میخوانم ... وکلامکم نور وامرکم رشد......
و حس میکنم چقدر این #تعلق به حضرت ثامن برای ما ایرانیها هویت بخش و شورآفرین و رشددهنده است.
فقط باید این #تعلق را باور کنیم.
تعلقی که بخشی از هویت ما ایرانیها است.
نایب الزیارهام.
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
خانم فاطمه صفدری همسر شهید مدافع حرم موکبی رو در مرز شلمچه دارن که به طور ویژه به زائران امت اسلامی از کشورهای پاکستان و هند و افغانستان خدمت رسانی میکنه
یاری کنیم و سهیم باشیم در خدمت اربعینی
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_شیدایی
واقعا نمیشد از میان این همه پسر رد شوم و وارد محل کارم شوم.
اگر میخواستم بمانم تا بروند هم دیرم میشد. به یکیشان گفتم به دوستات میشه بگی ی راهی باز کنن تا رد شم؟
و قبل از تمام حرفم گفت رو چِشَم حاج خانم!
و رد شدم و داخل مجموعه که شدم، یکباره میخکوب شدم که ای بابا چرا یک عکس ازشان نگرفتم؟!!
اینها مگر نسل زدی نبودند؟ مگر گودزیلاهای دهه هشتادی نبودند؟ مگر از همان قماش نیستند که من و تو و اینترنشنال تلاش میکند به زور از دین خارجشان بداند؟!
راستی کجای دنیا میشود این همه پسر همسن و سالِ اینها را پیدا کرد که دل کندهاند و دارند به اشتیاق میروند گرما و خستگی و گرد و خاک و درد و تاول و .... را تجربه کنند؟!
کجای دنیا میشود یک موقعیتی ساخت که بچههای این نسل که حتی شاید در یک سال گذشته بدشان هم نمیآمده سطل زبالهای آتش بزنند و یا دیواری را خطخطی کنند، از بیخیالیهاشان بکَنند و بروند زیارت؟
کجای دنیا چنین جریان فراگیری پیدا میشود که کوچک و بزرگ را زیر یک پرچم جمع کند و یکرنگ و یکدلشان کند؟!
شاید همه این کجاها و چراها یک پاسخ داشته باشد: #عصر_تمدنسازِ_انقلاب_اسلامی و #اربعین_حسین علیه السلام و جایی درست در #نزدیکی_قلهها و در مسیر #کربلا_تا_قدس
#اربعین
#گام_دوم
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_آرمان
یکی مانده به آخرین باری که دیدمش؛ پیراهن چهارخانه آبی رنگی به تن داشت و سوار دوچرخه سبز یشمی چینیاش بود و یک سطل ماست تقریبا بزرگ را انداخته بود توی دسته فرمان دوچرخهاش و از جلوی در خانهمان رد شد.
سلامی کردم و پاسخی داد و البته همراه با لبخند، به دخترکی ریزه میزه که حتی ده سالگیاش را نشان نمیداد.
و چند دقیقه بعد با همان سطل ماست اما پر که کیسه رویش را با یک کشِ ماست به سطل سفت کرده بودند و چند تا نان تافتون روی دسته دوچرخه برگشت و باز از جلوی در خانه ما رد شد و اینبار او سلام کرد همراه با لبخند.
آن موقعها ده سالهها که ده ساله نبودند، قشنگ خط فکر و مشی سیاسی داشتند. قشنگ دنبال جریانات سیاسی بودند. پیکاریها چه گفتهاند و مجاهدین چه کردهاند و بنی صدر چطور در رفت و شهید بهشتی و یارانش چطور شهید شدند و هزار قصه دیگر که یکیش جنگ و عملیاتهای موفق و ناموفق بود.
پس سلام کردن به وزیر آموزش و پرورش برای یک دختر ده ساله خیلی کیف داشت.
الان که درست فکر میکنم در ادبیات امروز کیف داشت. در ادبیات آنروز هویتساز بود. و جواب گرفتن از وزیر آموزش و پرورش هویتسازتر.
دیگر ندیدیمش. یعنی دیگر نمیگذاشتند که با دوچرخه تردد کند. هم در خانهاش و هم برای خودش محافظ گذاشتند.
مثل امروز عصری بود که صدای انفجار اگر نه ولی صدای خبر انفجار به گوش همه رسید.
تقریبا صدای انفجار شنیدن، عادتمان شدهبود. هنوز صدای انفجار قبلی، در رگ و جانمان زوزه میکشید.
هنوز درد قبلی التیام نگرفتهبود که این یکی درد تازهای بهجانمان انداخت.
فردا صبح وقتی رفتیم در خانهشان حالی بپرسیم، خانم صدیقی با آن قد کشیدهاش بیآنکه خمی به ابرویش آمدهباشد، داشت میرفت بیرون، سلام و احوالپرسی کرده نکرده، اجازه تسلیت گفتن نداد ولی گفت زود برمیگردد و بناست برود شهید را شناسایی کند.
خانم قرآن وقتی برگشت، گفت شهید دو تا دندان طلا داشت که از روی همین دو تا دندان پیدایش کردهاست و گرنه کل پیکر سوخته و پودر شده و امکان شناسایی نیست.
دیگر شب و روزمان در خانه وزیر که حالا رئیس جمهور شهید شدهبود گذشت. برای روز تشییع پیکرهای پاکشان با جمیله دخترش رفتیم بهشتزهرا، کمی با اتوبوس دو طبقه و وقتی دیدیدم ترافیک است، بقیه را با پای پیاده.
بعدها که نگاه میکردم باورم نمیشد یک دختر ده ساله نحیف برای تشییع پیکر یک شهید با پای پیاده مسافتی طولانی را طی کرده باشد.
ولی الان چند سالی است که دوباره آن روزهایم را میفهم.
روزهایی که #آرمان مسیر زندگی را تعیین میکرد و #آرمان به زندگیها معنا میداد و #آرمان خستگی را از جلوی پای آدمها برمیداشت.
چند سالی است دارم میبینم، مزه میکنم و حس میکنم #آرمان نه مسیر میدان بهارستان تا بهشت زهرا را روان میکند که مسیر "نجف" تا "کربلا" را برای پیر و جوان، کودک و بزرگ روان و هموار میکند.
و تو حس میکنی اگر همراه این مسیر نشوی، ضرر کردهای و جا ماندهای.
خیلیها بودند که رفتند و شهید شدند تا ما امروز بتوانیم بر اساس #آرمان خود آنها به زیارت و پیادهروی اربعین برویم. قدرناشناسی است اگر یادشان نکنیم و نایبالزیارهشان نباشیم.
به نیابت همه آنها که تبیین کننده و پاسدار و نگاهبان #آرمان های امروزمان هستند، قدم برداریم.
#شهید_رجایی
#شهید_باهنر
#اربعین
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
🖊شما هم روایت کنید #برای زینب .... روایت شما را با نام خودتان منتشر میکنیم.
مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله:
شماره 09939287459
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
#روایت_نهم
"بودن یا نبودن مساله این است"
آدم ممکن است در مختصات
N 32° 36’ 50”
E 44° 01’ 30”
باشد یا شاید در مختصات
N 35° 51’ و E 51° 06’
ولی در حقیقت و در هر دو حال، در یک مختصات قرار گرفته باشد حتی وقتی فاصلهای نزدیک به ۱۰۰۰ کیلومتر دارند. ولی باور کنید شدنی است حتی بدون قالیچه سلیمان...
حتی میشود در سال ۱۴۰۲ زیست کنی ولی دقیقا در سال ۵۹ بوده باشی.
این اتفاق درست از روزی افتاد که زمان متوقف شد و زمین در زیر پای بشر و از نقطه جغرافیاییای با مختصات
N 32° 36’ 50”
E 44° 01’ 30”
گسترده شد.
آن روز شد تمام زمان و
N 32° 36’ 50
E 44° 01’ 30”
شد تمام زمین ....
داشتن این اطلاعات اصلا نیازی به GPS ندارد. بیشتر معرفت میخواهد.
درک این اطلاعات نیاز به PHD هم ندارد. بیشتر عشق میطلبد آغشته به عقل.
لازم هم نیست یادآوری کنم:
عشق + عقل = حماسه
به گمانم بدیهی است.
حالا هزینه میکنی
میکَنی، میروی
خستگی میکشی
بیخوابی، گرما و ...
اصلا به امیدی میروی
حتی میروی خانه پدری و بیآنکه چشمت به یک نگاه سیر شود یا با توجه و آرامش باشی، باید دل بکَنی و بروی...
و تصمیم میگیری که حتما برگردی و حین رفتن، دست کم یک خداحافظی درست حسابی کنی ....
میروی به امیدِ رسیدن، بودن در هوای
بارانی، در گذرگاه عشق و عقل ....
میروی با کوله باری از توصیهها و درخواستهای دوست و فامیل و آشنا ....
بماند که برخی هم خدا برایشان خواسته و لاکچری و لوکس میروند و برمیگردند با دلِ سیر و حالِ خوب....
من ولی هنوز فکر میکنم در انتخاب مساله شک دارم: "بودن یا نبودن" و "رفتن یا ماندن" ؟
و من اگر میروم یا میمانم، باید درست در مختصات N 32° 36’ 50
E 44° 01’ 30”
باشم.
و دیدهام برخی همین جا، همین دور و برها بیآنکه بروند، درون دستگاهند و محیاشان، محیای اوست. و لابد مماتشان مانند ممات او....
آن پیرزنی که کاسه گل سرخش را پر از آش با پیاز داغِ فراوان کرده، هم در همین مختصات است، آنقدر که پسران شیطان محله وقتی تکیه زده اند و شربت میدهند و حتی سینیها را هم سیراب میکنند.
حتی آن دختری که دوربین به دست گرفته و دارد از هر کولهای که رنگ اربعین دارد، عکس میگیرد و عطاری محل که خاک شیر را به زوار نصف قیمت میدهد.
و حاج آقای امام جماعت مسجد که مداح مسجد را دعوت کرده به یک مجلس کوچک بعد از نماز ظهر روز اربعین در خانه پیرمرد همسایه که امسال زمینگیر شده و اشک میریزد که اربعین نمیتواند مسجد باشد برای عزاداری.
من باور دارم، کاسههای آش پیرزن؛ شربت های حتی ریخته پسرکهای محل، تصویر دختر خانم از کوله زایران، آقای عطار محل، امام جماعت و آنها که برای عیادت و زیارت خوانی به خانه پیرمرد میروند همه در مختصات
N 32° 36’ 50
E 44° 01’ 30”
حضور دارند و کسی سلامشان را پاسخ میدهد و اشکشان را در صدف مرواریدها جمع میکند برای صحرای محشر....
🖊زینب شریعتمدار
#برای_زینب
#اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
#روایت_۳۳
#روایت_امحیدر_در_صف_الهی
سال ۹۳ بود به گمانم که در عمود ۲۸۵ با آقای ابوحیدر آشنا شدم.
من دنبال جا برای بعد از برگشت از پیاده روی #اربعین در نجف بودم که یکی از همکاران او را معرفی کرد و گفت بنده خدا چند روزی است التماس همه میکند بابت زایر...
و من قرار شد زایر خانه شان باشم منتها دو سه روز بعد یعنی درست فردای #اربعین...
منزلشان نزدیک فرودگاه نجف بود.
در تمامی این سالها گاهی رفتهام دیدنشان و گاهی نه ولی هرسال قبل ایام #اربعین دختر ابوحیدر پیام میدهد که میآیی یا نه و چند نفر با خودت مهمان میآوری و ....
ابوحیدر ادویه فروشی دارد و همسرش فرهنگی است و دستشان به دهانشان میرسد و در تمام این سالها گمانم این بود اینقدر ما را تحویل میگیرند برای این است که خیلی اهل کرم هستند و البته که هستند ولی امسال تازه متوجه شدم قصه چیز دیگریاست.
از امحیدر بابت زحمتهایش تشکر کردم که گفت: تو نمیدانی چه لطفی به من کردهای.
همسرم پیر شده و مرا به زیارت سیدالشهدا نمیتواند ببرد و من حسرت به دل ماندهام.
#اربعین تمام دلتنگیهای مرا از بین میبرد چون فرصت میکنم به زوار سیدالشهدا خدمت کنم، به جای زیارت.
تو اولین مهمان این خانه ای و بعد از حضورِ تو، به عنوان اولین مهمان، برکت به خانه ما سرازیر شد. تازه بعد از آمدنت خانه را نوسازی کردیم و پذیرایی را بزرگ کردیم و مهمانهای بیشتری را میتوانیم بپذیریم.
امسال با همسایه هماهنگ کرده بود که زائران بیشتری را برای خواب به منزل آنها بفرستد و غذایشان با ام حیدر باشد.
خیالش هم برایم سخت است که ۲۰ روز بین ۵۰ تا ۸۰ نفر را صبحانه و ناهار و شام بدهی.
به قول حضرت آقا در کتاب "طرح کلی اندیشه اسلامی" کل دنیا دو صف دارد. صف خدا و صف غیر خدا و اگر کسی به صف خدا بپیوندد، به صف حیات و قدرت و .... الهی پیوسته.
و در صف الهی، تمام قدرت با توست و عشق خدمت را با تمام قدرت میتوانی تقدیم خلق الله کنی.
و ام حیدر نمونه ایست از پیوستن به صف الهی برای خدمت به زائران #اربعین حسینی....
امروز ظرفها را که نمیگذاشت بشورم و من گفتم تو خدمت زایر امام حسین میکنی، پس به من هم اجازه بده خدمتِ خادم امام حسین را بکنم.
🖊زینب شریعتمدار
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
روایت #سبک_زندگی_اربعینی
زنگ زده میگوید: "چه جوابی بدهیم به راننده که میگوید شما ایرانیها با زائر امام رضا اینطور که عراقیها با زائر امام حسین رفتار میکنند رفتار نمیکنید؟"
گفتم: "خوب راست میگوید. حرف حساب جواب ندارد."
گفت: ی چیزی بگو کم نیاریم.😁
گفتم: "بگو #اربعین و سبک پذیرایی و کَرَم عراقی یک مدل است که همه ملتها دارند تمرین میکنند برای یک مشق جدی. شما عراقیها دارید تمرین میکنید برای پذیرایی از کسانیکه میآیند برای دیدار حضرت در مرکز خلافتش و ما ایرانیها مثلا داریم تمرین میکنیم چطور کار فرهنگی زمینه ساز انجام دهیم، همانطور که یک حکومت تشکیل دادیم و تلاش داریم اسلامی باشد که به دنیا نشان دهیم میشود حکومت اسلامی داشت. اصلا اسلام مدل دارد برای جنس حکومت.
و همه ما و شما و ملتهای دیگر داریم تمرین میکنیم نقش خودمان را چطور در دولت مهدوی ایفا کنیم. داریم سهم خودمان را مشق میکنیم.
پس تو توقع نکن ما سهم شما را مشق کنیم هرچند ما هم داریم کنار شما یاد میگیریم و سهم شما را هم یک وقتی دیدی ازتان گرفتیم و با مدل بهتری اجرا کردیم.😊 پس بهتر که دنبال این نباشی که ما هم مثل شما بشویم. ما باید تکههای مکمل هم باشیم تا پازل دولت مهدوی را کامل کنیم."
گویا راننده نجفیِ خوشذوق کیفش کوک شدهبود و راضی شدهبود که ما نباید مثل عراقیها با زائر رفتار کنیم.
اما خودمانیم ما که میدانیم ما هم باید تمرین کنیم و یاد بگیریم.
باید یاد بگیریم در خانههامان را مثل عراقیها به روی همدیگر باز کنیم چون در دولت مهدوی دری به روی کسی بسته نیست و همه با هم ندارند.
رفع بی منت نیازهای دیگران را باید تمرین کنیم چون در دولت مهدوی کسی نیازمند نباید بماند.
کار مردمی با حساب و کتاب را باید تمرین کنیم چون دولت مهدوی دولتی کاملا مردمی است و باید آن را تمرین و یاد گرفته باشیم.
اصلا نظام امت و امام بر مبنای نظام "اخوت" بنا میشود و ما باید اخوت را از #اربعین یاد گرفته باشیم.
ما خیلی از #سبک_زندگی_اربعینی باید الگو بگیریم. خیلی باید مشق بنویسیم و تمرین کنیم و #الگو دربیاوریم تا بیغلط در آن دولت کریمه زندگی کنیم.
ما باید #سبک_زندگی_اربعینی را تمرین کنیم و تکثیر و دنیا را با آن آشنا کنیم تا وقتی مهدی فاطمه گفت:
"ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم؛
ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم؛
ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشانا؛
ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا؛
ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا.
همه عالم؛ حسین را بشناسند و با منتقم او همراهی کنند.
اصلا #اربعین تمرینی برای حضور منتقم خون #حسین است و دولت کریمه او...
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
✨«نقش بانوان در پر کردن خلأهای جامعه»✨
📌 سخنران: حجت الاسلام و المسلمین یوسفی
📆 زمان: دوشنبه الی چهارشنبه، ۲۰ الی ۲۲ شهریور، ۶ الی ۷/۳۰ صبح
🏠 مکان: تهران، خیابان مجاهدین اسلام، خیابان ایران
«ویژه بانوان»
✅ برای برقراری نظم در جلسه لطفاً رأس ساعت حضور فرمایید.
🔊 پخش زنده در کانال مَأمَـــــنْ:
🕊 https://eitaa.com/amanate_fatemi
⬅️ جهت حضور در مراسم با آی دی زیر ارتباط بگیرید:
📲 @mazimid
┏━━━🍃🏡🍃━━━┓
┄┄┅┅✿❀ܩَأܩَـــــࡅْ߭ــ❀✿┅┅┄┄
┗━━━🍃🏡🍃━━━┛
🕊https://eitaa.com/amanate_fatemi
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
#روایت_۹۰
سال ۱۳۷۵ نشستهام بالای پلههای بقیع.
ما خانمها را در قبرستان بقیع راه نمیدهند و فقط حق داریم همان پشت پنجرههای بقیع بنشینیم و آرام، و نه با صدا اشک بریزیم.
خیالبافیهایم گل کرده و داشتم کفشهایم را به کفشداری میسپردم که بروم داخل حرم و گرد در و دیوار را بگیرم.
جارو برمیداشتم بروم قبرستان را جارو کنم.
بعد بالای سر مینشستم زیارتنامه میخواندم و میآمدم پایین پا که بقیه زیارت را بخوانم و بعد دو رکعت نماز بخوانم و بروم.
بعد میآمدم مینشستم در صحن و باد که میپیچید لابهلای پرچم بالای گنبد دلم را میسپردم به کبوترها تا بوسهای از جانب من به گنبد تقدیم کنند.
در خیالات خودم داشتم میرفتم از کنار این ضریح به کنار آن یکی، که با صدای داد شرطهای به خود آمدم و دیدم دارم به پهنای صورت اشک میریزم و صدای ضجههایم حرصش را درآورده.
چشم باز کردم هیچ نبود. هییییچِ هییییچ.
نردههای بلند قبرستان و خرابهای که با چند سنگ نشانگذاری شده بود و ما شیعهها دلمان به دیدن همان چند نشان خوش است به عنوان مرقد برادر تو و دو یادگار کربلا و امام صادق علیهم السلام.
******
سال ۱۴۰۲ نشستهام بالای پلههای حرم.
پایم شکسته و آنقدر شلوغ که است با ویلچر راهم نمیدهند.
و فقط حق دارم همان بالای پلهها بنشینم.
ضجه میزنم و به پهنای صورت اشک میریزم.
خیالبافیهایم لازم نیست گل کند.
آنقدر شلوغ است که اصلا کفشداریها کفش نمیگیرند. نایلون میدهند دستمان.
نشستهام و با دستمال که نه با گوشه روسریام خاک پای زوار حرم را برمیدارم.
مهرها را مرتب میکنم و زیارتنامه زائری را که دارد میرود میگیرم و زیارتنامه میخوانم. نمازم را همانجا نشسته میخوانم و با سلام و صلوات و درمیان احترام و کمک خادمان که راه را برایم باز میکنند به سمت در میروم.
همانجا صورتم را به کتیبههای روی دیوار میمالم و سلام وداع میخوانم و میروم ولی هزار بار برمیگردم و سلام میدهم و باز چند قدم جلوتر برمیگردم و سلام میدهم. آنقدر که دیگر حرم را نمیبینم ولی باز هم به تصویر حرم که در ذهن دارم سلام میکنم تا وقتی سوار ماشین شویم و به سمت خانه پدری برویم.
*****
سال ۱۳۹۴ نشستهام در بینالحرمین. نگاهی به گنبد سبز میاندازم و نگاهی به پلههای بقیع که دیگر اجازه نداریم حتی از آنها بالا برویم و دم گرفتهام که:
میسازم ايوون طلاتو ....
گنبد و گلدستههاتو .....
با اذن حضرت زهرا .....
صحن باب المجتباتو.....
*****
و هر #اربعین که میبینم از گوشهگوشه دنیا آمدهاند و این مسیر بهشتی پررونقتر میشود،
هر #اربعین که میبینم یکی پشت کولهاش زده "راه قدس از کربلا میگذرد"،
و این #اربعین که میدیدم خیلیها دنبال این بودند که اگر زیارت نصیبشان نشده، یک خدمتی بکنند و کارنامهشان را پربارتر کنند،
باورم شده که روزی بینالحرمین را خواهیم ساخت که یک سویش گنبد سبز نبیِ رحمت است و یک سویش یادگاران کربلای حسین.....
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab