eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
‏وقتی بچه ها میخوابند ساکت باشید ولی وقتی میمرند فریاد بزنید ‎ -حشر -صلوات
4_5924558478868746680.mp3
32.92M
🎤 «جنگ کریدورها؛ ایران و خاورمیانه جدید» 👤صحبت‌های استاد درمورد اهداف پشت‌پرده اتفاقات اخیر دنیا به‌ویژه جنگ جدید رژیم صهیونیستی و فلسطینی‌ها و نقش عملیات طوفان الاقصی در خنثی کردن این نقشه‌ها 🗓 آبان ۱۴۰۲ 🎧 کیفیت 48kbps 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این آقاااا نمیذاره!!!! آفرین به این جوون آفرین به جهاد تبیینش👏👏
خواهرِ با حجاب وقتی دلت میگیره از پوزخندهای به ظاهر روشنفکرها!!! قران رو باز کن و سوره ی ”مطففین” آیات ۲۹ تا ۳۴ رو بخون آنان که امروز به تو میخندند ،فردا گریانند و تو خندان” پس سرت رو بالا بگیر و به حجابت افتخار کن. ⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔مادری در حال پاک کردن صورت فرزند شهیدش منوتو بهایی آشغال اینترنشنال اسراییلی نجس بی بی سی روباه قشنگ ببینید.. اینها فتوشاپ نیست. اینها نقش بازی کردن نیست. اینها این کودکان سوخته و بیگناه پرپر شده، حقیقت است.. جنایت کثیف ترین قوم تاریخ است که شما نوکرش هستید.. ننگ بر اسراییل و حامیانش (نوکرانش)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | تا همیشه عاشقتیم 🤔 فکر می‌کنی آقا تو دیدار درباره چی صحبت می‌کنن؟ 😍 حس و حال دانش‌آموزان قبل از دیدار با رهبر انقلاب
آیه ۲۲ سوره اعراف.mp3
217.2K
🌷 آیه ۲۲ سوره اعراف 🌷 قاری قرآن: پرهیزکار ✍
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 آیه ۲۲ سوره اعراف 💥فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَآ إنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ‏ : پس شیطان آن دو را با فریب و حیله به سقوط كشاند، پس وقتی از آن درخت چشیدند، شرمگاه بدنشان براى آنان آشكار شد و به چسباندن برگ درختان بهشت بر خود پرداختند و پروردگارشان ندایشان داد: آیا شما را از آن درخت نهى نكردم و به شما نگفتم كه شیطان براى شما دشمنى آشكار است؟ 🌷 : لغزش و سقوط داد 🌷 : فریب و حیله 🌷 : چشیدند 🌷 : درخت 🌷 : آشکار شد 🌷 : شرمگاه بدنشان 🌷 : شروع کردند 🌷 : چسباندن 🌷 : برگ بهشت 🌷 : ندایشان داد 🌷 : دشمن 🌷 : آشکار ین آیه در مکه نازل شده است. كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت، و گرفتار دام هاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، سر انجام تسليم فريب شيطان شد، و به اين ترتيب شيطان آنها را با فريب از مقامشان فرود آورد «فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما: پس شیطان آن دو را با فریب و حیله به سقوط کشاند، پس وقتی از آن درخت چشیدند، شرمگاه بدنشان برای آنان آشکار شد» و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند. سپس مى‌ گويد: هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند «وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ: و به چسباندن برگ درختان بهشت بر خود پرداختند» «وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ: و پروردگارشان ندایشان داد: آیا شما را از آن درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که شیطان برای شما دشمنی آشکار است.» از مقايسه تعبير اين آيه با نخستين آيه‌ اى كه به آدم و حوّا اجازه سكونت در بهشت را مى‌ داد به خوبى استفاده مى‌ شود كه آنها پس از اين نافرمانى، چه اندازه از مقام قُرب پروردگار دور شدند. 🔹پيام های آیه ۲۲ سوره اعراف🔹 ✅ زن و مرد، هر دو در تیررس وسوسه‏ ى شیطانند. ✅ حربه‏ ى ، فریب و غرور است. ✅ تمایل به وسوسه‏ هاى ، همچون دستیابى به طنابى سست و كوتاه و سقوط در چاه گناه است. ✅ توجّه نكردن به فرامین و ارشادات الهى مهم است، چه كم چه زیاد. در ارتكاب ، كوچک و بزرگ مطرح نیست، مهم گستاخى بر گناه است. لذا گاهى گناه اندک نیز باعث رسوایى وسقوط انسان مى‏ شود. ✅ برهنگى، نوعى كیفر الهى است. ✅ ارزش است، اگرچه با ساده‏ ترین وسیله باشد. ✅ احكام و اوامر ونواهى و هشدارهاى خداوند همواره در جهت رشد و تربیت است. ✅ حضرت و پس از خوردن از آن درخت ممنوعه، از جایگاه عالى خود دور شدند. ✅ بدون اتمام حجّت، كسى را توبیخ نمى‏ كند. ✅ در مسیر راه ، لازم است دشمنان را بشناسیم. ✅ با آنكه عداوت آشكار است، امّا انسان از خطر و دشمنى او غافل مى‏ شود. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دانشمند سوئیسی در ۶۳ سالگی مسلمان شد. ⭕️ در ۶۷ سالگی حافظ قرآن شد. 👈به مریض‌هایش اسلام و وضو را پیشنهاد می‌کند. 👈 او از مسلمانان با دوربین‌های حرارتی فیلم می‌گرفت و می‌گفت: هنگام وضو هاله سفیدی اطرافشان را احاطه می‌کند.
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 آیات ۲۳ تا ۲۵ سوره اعراف 💥قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ‏ (۲۳) 💥قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ۖ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَىٰ حِين (۲۴) 💥قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ (۲۵) : (آدم و حوّا) گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم كردیم و اگر ما را نبخشایى و رحم نكنى، قطعاً از زیانكاران خواهیم بود (۲۳) خدا فرمود: فرود آیید، بعضی از شما دشمن بعضی دیگرید و تا مدّتی (معین) برای شما در زمین جایگاه و وسیله ی بهره گیری خواهد بود (۲۴) پروردگار فرمود: در آن زندگی می ‌كنید، و در آن می‌ میرید، و از آن بیرون می‌آیید (۲۵) 🌷 : گفتند 🌷 : ستم‌ کردیم 🌷 : نبخشایی 🌷 : زیانکاران 🌷 : فرود آیید 🌷 : دشمن 🌷 : قرارگاه 🌷 : هر آنچه از مال دنیا مورد بهره قرار گیرد 🌷 : وقت 🌷 : زندگی می کنید 🌷 : می میرید 🌷 : بیرون می آیید این آیات در نازل شده است. سرانجام هنگامى كه آدم و حوّا، به نقشه شيطانى ابليس واقف شدند و نتيجه كار خلاف خود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن، در پيشگاه قرار دادند و «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا: گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم» «وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ: و اگر ما را نبخشایی و رحم نکنی، قطعا از زیانکاران خواهیم بود» اگرچه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل، دامانشان را گرفت، و دستور خارج شدن از از سوى خداوند به آنها داده شد، «قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ: فرمود: فرود آیید، بعضی از شما دشمن بعضی دیگرید «وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ: و تا مدتی (معین) برای شما در زمین جایگاه و وسیله ی بهره گیری خواهد بود» «قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ: فرمود: در آن زندگی می کنید و در آن می میرید و از آن بیرون می آیید» 🔹پيام های آیات ۲۳ تا ۲۵ اعراف ✅ در برابر ستم ‏هایى كه به خود روا مى‏ داریم باید از استمداد كنیم و آنها را جبران كنیم. ✅ و ، هم در تخلّف شریک بودند، هم در جبران گذشته و عذرخواهى. ✅ هرگونه خلافى، ظلم به خویش است، چون مخالفت با فرمان مخالفت با تكامل و سعادت واقعى خود است. ✅ از آداب و استغفار، ابتدا اعتراف به گناه است. ✅ نخستین خواسته‏ ى بشر از ، تقاضاى عفو ورحمت بود. ✅ مهم‏ترین مسأله براى گناهكار، مغفرت الهى است، سپس درخواست ‏هاى دیگر ✅ عنایت و لطف و مهربانى ، جلوى خسارت ابدى را مى‏ گیرد. ✅ گاهى عملكرد والدین، در هبوط و سقوط نسل آنان هم اثر مى‏ گذارد. ✅ بهشت و ، مكانى غیر از زمین و بالاتر و برتر از آن بود. ✅ و بهره‏ ورى از آن ابدى نیست. ✅ ، پس از مرگ دوباره زنده خواهد شد. حضرت آدم از این ناراحت و غمگین بود كه پنداشت دیگر به بهشت و زندگى جاوید نخواهد رسید، خداوند فرمود: پس از زندگى دنیا مى‏ تواند به بهشت جاوید برسد. ✅ مدّت و نهایت زندگى دنیوى براى بشر معلوم نیست. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش 😋😍 این سریع ترین و راحت ترین روش پخت شنیسل مرغ هستش که دیگه نیاز نیست اول مرغ رو مزه دار کنید بعد تو آرد تخم مرغ و پودر سوخاری بزنید. امتحانش کنید که عاشقش میشید♥️ مواد لازم: سینه مرغ ( بدون فیله) ٢ عدد آرد سفید ١ قاشق غذاخوری سس مایونز یا خردل ٢ قاشق غذاخوری (یا یک قاشق از هر کدوم) تخم مرغ ١ عدد ماست ٢ قاشق غذاخوری سیر رنده شده بسته به ذائقه خودتون (من ۴ حبه زدم) ادویه جات: نمک ، فلفل سیاه، قرمز، آویشن و هر ادویه ای که دوست دارید پودر سوخاری نارنجی با تشکر از همکار محترممون شیما رسولزاده🌹 👩🏻‍🍳🎂دهکده کیک خانگی🎂👩🏻‍🍳 🍰 @dehkade_cake_home 🍰
🌷قسمت چهل ونهم🌷 _ابو حامد فرمانده‌م که شهید شد، شش ماه شش ماه خونه نمیرفت! _یعنی تو میخوای پا جا پای اون بذاری؟ _صحبت جون آدماست! _جون چند نفر؟ کسی که جونش به خطر بیفته میشه شهید و مقامش میره بالاتر ولی بچه تو چی؟ اگه بلایی سرت بیاد اون دنیا بازخواست میشی به خاطر اون! _هر چی میگم یه جوابی توی آستین داری، پس بذار بخوابم! _بخواب فرمانده، ولی من بیدارم! همان روزهای اول عید بود که گفتی:((امشب بریم دیدن عموجعفر.)) به عمو جعفر، پدر عروس خانواده مان، خیلی علاقه داشتی. اصلا با خانواده ما خیلی راحت بودی. عصرهمان روز راه افتادیم. من و تو و فاطمه چون زود رسیده بودیم، گفتی اول بریم خادم اباد، گلزار شهدا. رفتیم و چه باران زیبایی می آمد! پناه گرفتیم زیر یک سقف. ایستادیم تا باران بند بیاید. انگار آسمان به زمین دوخته شده بود. گل های روی مزار گویی سیراب شده بودند و خاک هم. _دقت کردی اینجا مثه بهشته! _خودِخودشه! بعد از بند آمدن باران اول رفتیم سر مزار شهدا و بعد هم زیارت امامزاده. بعد رفتیم طرف خانه عموجعفر. به نظرم زود بود. گفتم:((کاش یه ساعت دیگه می اومدیم، ممکنه هنوز کسی نیومده باشه!)) _خب ما میشیم نفر اول! آن شب خیلی خوش گذشت، مامان این ها هم بودند. در این دورهمی نُقل مجلس بودی. وقت برگشتن مامان تعارف کرد:((بیاین منزل ما.)) _چشم میایم! گفتم:((مصطفی تورو خدا، ماهنوز یه شب خونه خودمون نخوابیدیم!)) گفتی:((نه دیگه، دل مامان میشکنه!)) در خانه مادرم رفتی سراغ رختخواب ها و درحالی که جا را پهن میکردی، برای مادر زن زبان میریختی:((مامان من دوست دارم بیشتر بیام خونتون، دخترتون اجازه نمیده!)) _برات دارم آقا مصطفی! حالا خودت رو شیرین کن! صبح زود بیدارم کردی:((عزیز، بلند شو باید بریم سفر.)) _سفر کجا؟ _توی راه بهت میگم. من رفتم ماشین رو گرم کنم، فاطمه رو بردار بیا! بعد از اینکه راه افتادی متوجه شدم، قرار است برویم قم دیدن مادر شهید صابری. بعد از آنکه آنجا رفتیم، شروع کردی تو گوشم خواندن:((عزیز بریم کرمان؟)) _آقا مصطفی میدونی چقد راهه؟ _میدونم ولی هرجا خسته شدی بگو نگه میدارم. دلم میخواد یه تفریح درست حسابی بکنی! به کرمان که رسیدیم، رفتیم خانه حاج حسین بادپا. خانواده های دو تن از دوستانت هم همراهمان شدند و حالا شده بودیم سه ماشین. باورم نمیشد. گفتی:((حاجی هیئت داره.)) _جدی میگی؟ اصلا باورم نمیشه از نزدیک بشه دیدش! اگه ببینمش، شکایتت رو بهش میکنم! _تورو خدا عزیز، آبروم رو نبری! وقتی رسیدیم هیئت، سفره پهن بود: مردانه و زنانه. حاج قاسم به استقبالمان آمد. حرف هایتان را که زدید رفتم جلو. دویدی کنار حاج قاسم ایستادی و با دست کشیدن به محاسن و چشم ابرو آمدن، از من خواستی که چیزی نگویم. دلم برایت سوخت و سکوت کردم. وقتی حاج قاسم تعریفت را میکرد، احساس کردم چقدر خوشحال شدی. برای خوردن شام که رفتیم، من و خانم بادپا در قسمت زنانه کنار هم نشستیم. _حاج حسین چند روزه مدام از سید ابراهیم تعریف میکنه و میگه داره میاد. تازه دوزاری ام افتاد که از قبل قرار و مدارها را گذاشته بودی و سفر کاری را به پای سفر تفریحی به خاطر من زدی. شب خانه حاج حسین بادپا ماندیم و صبح قرار شد بریم باغ شازده. از خانم بادپا پرسیدم:((اونجا پله داره؟)) _صد تایی داره. _صدتا! آمدم اتاق:((دستت دردنکنه آقا مصطفی، خیلی هوای منو داری! با خودت نمیگی این زن حامله چطور صدتا پله رو بالا و پایین بره؟)) گفتی:((الان درستش میکنم!)) رفتی بیرون و کمی بعد صدای حاج حسین آمد که با تلفن صحبت میکرد:((ما مریض داریم، نمیشه از در اصلی بیایم؟ از در بالا؟)) هماهنگی انجام شد و با خوشحالی گفتی:((عزیز راه بیفت که باغ شازده عجب دیدنیه!)) رفتیم و از در بالا وارد شدیم. ناهار دل چسبی خوردیم و از آن بالا به منظره رو به رویمان نگاه کردیم. ادامه دارد...✅🌹
🌷قسمت پنجاهم🌷 وای که چقدر زیبا بود! درختان و گل ها و عمارتی قرینه. در رستورانش بودیم و کنار آب فیروزه ای و روان. چند تا عکس گرفتی که حاج حسین آمد و شروع کرد به تعریف از تو:((حاج خانم، سید ابراهیم یه چیز دیگه‌س توی رزمنده ها!)) او تعریف میکرد و من سکوت کرده بودم. در دلم قند آب میشد، اما لب از روی لب بر نمیداشتم. این عادتم بود. خوب یا بد، هروقت کسی از تو تعریف میکرد با همه شادی و غرور سکوت میکردم، سکوت. شب دوم هم در خانه حاج حسین بادپا بودیم. صبح برای نماز که بیدار شدم، صدای صحبت تورا با حاج حسین شنیدم. _حاجی حالا چیکار کنیم؟ سرک کشیدم. دیدم حاج حسین روبه روی تلویزیون نشسته بود و تسبیج می انداخت:((توکل به خدا.)) چادرم را سر کردم و آمدم داخل، پرسیدم:((چیزی شده آقا مصطفی؟!)) _به یمن حمله کردن! حاج حسین گفت:((اُفَوَّضُ أمری إلَی الله)) نگران نباشین!)) بعد از خوردن صبحانه حاج حسین گفت:((آماده بشین بریم خونه فامیل شیخ محمد.)) _کجاست حاجی؟ _یکی از روستاهای کرمان، پشت کوه دشتی. پا به ماه بودم و اوضاع و احوالم خوب نبود، اما نمیشد نه بیاورم. این بار با یک ماشین راه افتادیم. من و خانم بادپا و بچه ها عقب، تو و حاج حسین جلو. در راه صحبت میکردیم که حاج حسین گفت:((خانمِ من هر وقت میخوام راهی سوریه بشم، جلوتر از اینکه به زبون بیارم، ساکم رو حاضر میکنه!)) رو کردم به خانمش:((واقعا؟)) _بله! وقتی میبینم این قدر دوست داره بره، مانعش نمیشم. _آهی کشیدم و آهسته گفتم:((لابد صبر شما خیلی زیاده، ولی من وقتی به رفتن آقا مصطفی فکر میکنم دیوونه میشم!)) _همیشه به خودم میگم اگه حاجی قسمتش باشه اون اتفاقی که باید می افته، اگه نباشه نه. _واقعا راست میگین؟ _چرا که نه! _نه، من نمیتونم مثل شما باشم! _به حاج حسین گفتم بعد از شهادتش شفاعتم رو بکنه. _ولی من نمیتونم خودم رو راضی کنم مصطفی بره. ترس از ندیدنش خیلی اذیتم میکنه! تو در حال رانندگی بودی. از پشت سر نگاهت میکردم و دلم میلرزید. من و خانم بادپا با هم آهسته حرف میزدیم. انگار میترسیدیم کمی بلند تر بگوییم همان اتفاق بیفتد. حتی خانم بادپا هم. حاج حسین گفت:((همین جا نگه دار سید ابراهیم.)) _چیزی شده؟ _نماز اول وقت! پیاده شدیم. از صندوق عقب زیر اندازی در آوردی و پهن کردی. هر کس مُهری از جیب و کیفش در آورد و ایستادیم به نماز. حاج حسین جلو و ما پشت سرش. باد می آمد، بادی ملس که با خود بوی غربت و عطر شهادت می آورد، البته شاید این حس من بود. بعد از نماز رفتیم خانه آقای سیدی، یک خانه ویلایی درروستا. مادر شیخ محمد را آنجا دیدم. او هم همان حرف خانم بادپا را میزد:((اگه اتفاقی بیفته خدا خواسته، هرچی او بخواد. پس توکل به خدا!)) وقتی شنیدم خواهرش گفت:((دعا میکنم شیخ محمد شهید بشه))،دست هایم می لرزید. آن ها را مشت کرده و پنجه هایم را به هم فشار میدادم و دهانم خشک شده بود. در سرم این جمله می پیچید:((من فقط مصطفی رو میخوام، هیچی نمیخوام. شفاعت و این چیزا رو هم نمیخوام. فقط مصطفی رو.)) سر ناهار حاج حسین گیر داد:((باید خانمم کنار من غذا بخوره!)) خانمش خجالت میکشید، اما حاج حسین به زور اورا کنار خود نشاند:((اگه نشستی ناهار میخورم وگرنه که هیچ!)) بعد از ناهار وقتی آماده شدیم که راهی شویم، صاحب خانه تو و حاج حسین را بغل کرد و گفت:((میخوام با این دو شهید عکس بندازم!)) از اینکه با شهادت تو شوخی میکردند، حالم بد شد. با ناراحتی رفتم داخل ماشین نشستم و هر کسی هر چه گفت جواب ندادم. خانم بادپا که متوجه شده بود، آهسته دلداری ام داد:((خودت رو اذیت نکن عزیزم!)) _نمیتونم. همه‌ش ترس دارم. ترس دارم وقت زایمانم آقا مصطفی نباشه! خانم بادپا سرش را جلو برد و در گوش حاج حسین گفت:((کاری کن سید ابراهیم فعلا نتونه بره!)) حاج حسین بلند گفت:((خانم سید ابراهیم نگران نباشین، خیالتون راحت! حاج آقاتون این یه مدت رو پیش شما میمونه.)) قرار بود تا به دنیا آمدن پسرمان بمانی. پس باید نفسی از سر راحتی میکشیدم و کشیدم. از خانواده بادپا که جدا شدیم رفتیم یزد. جمعه بود و همه جا سوت و کور. از آنجا به قم و به دیدن شیخ رفتیم که مادر و همسرش لبنانی بودند. ادامه دارد....✅🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰🥀✨⊱ . . هرکسی با یک‌ شهیدی خو گرفت 💕 روز محشر آبرو از اوگرفت :)🍃 🎞⃟🔗|⇜" ♥️⃟🔗|⇜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتگوی جالب استاد غلامی با یک بدحجاب ⭕️ میخوای من بمیرم تا شما راحت باشی؟!🤔
🔴 دلیل دلگیری عصرهای جمعه 🔵 از آیت‌الله بهاءالدینی پرسیدند: علت این‌که عصرهای جمعه دل انسان می‌گیرد و غمگین می‌شود چیست؟ فرمودند: چون در آن لحظه _مقدّس امام عصر (ارواحنا فداه) به‌سبب عرضه‌ی انسان‌ها، ناراحت و گرفته است، آدم و عالم متأثر می‌شوند، قلب و مدارِ وجود است.😔💔 📚 شرح چهل حدیث ص ۴۳۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| تفکر صهیونستی باور دارد جمعیت دنیا باید کم شود؛ و سالهاست که با دو ابزار مهم، در حال نسل کشی است! ـــــــــــــــــــــــ 🚨پایگاه خبری 💠 @passdar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هیچکس نمیتواند از یک هیولای دیو سیرت، چهره یک مظلوم بسازد... ‌🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
❣️ 🌱همیشه میگفت:" برای اینکه گره محبت ما برای همیشه محکم بشه باید در حق همدیگه دعا کنیم ." ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__مادر دکتر عزيزی، بسیار زیبا راز شهرت او را برملا کرد.🌺 آسمون حضرت زهرا رو تو زندگیت پیدا کن.🌺🌸🌺😭