eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ خدا ڪند ڪہ ڪسے حالتش چو ما نشود ز دام خال سیاهش ڪسے رها نشود خدا ڪند ڪہ نیفتد ڪسی ز چشم نگار بہ نزد یار چو ما پسٺ و بے بها نشود جواب نالہ ے ما را نمےدهد "دلبر" خدا ڪند ڪہ ڪسےتحبس الدعا نشود ✨صبحت بخیر همه ی دنیای من✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حدیث روزانه 🍃قال المهدی (عج): إِنَّا غَيْرُ مُهْمِلِينَ‏ لِمُرَاعَاتِكُمْ‏ وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَكُمُ الْأَعْدَاء 🍃ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم ، که اگر جز این بود گرفتاریها به شما روی می آورد و دشمنان شما را ریشه کن می کردند . بحار، ج ٥٣، ص ۱۷۵
🌸💕 پیاده روی و کوهنوردی رو دوست داشتم... یک بار با هم رفتیم تا ارتفاعات شهرک شهید محلاتی موقع برگشتن پام پیچ خورد، خیلی ناراحت شد! رفتیم عکس گرفتیم دکتر گفت: + تاندون پا کمی کشیده شده نیازی نیست گچ بگیریم. فردای اون روز رفت یک جفت کتونی خوب برام خرید. با اینکه وضع مالی‌اش چندان تعریفی نداشت کلا آدم دست و دلبازی بود. اهل پس انداز و این چیزا نبود... حتی بهش فکر نمیکرد. موقع خرید اگه از کارت بانکی استفاده می‌کرد رسید نمی‌گرفت.. براش عجیب بود که ملت می‌ایستن تا رسید خریدشون رو نگاه کنن. میخواست خونه رو عوض کنه ولی میگفت: +زیر بار قرض و وام نمیرم. حتی به این فکر افتاده بود پژویی که پدرم به ما هدیه داده بود رو با یک سوزوکی عوض کنه وقتی دید پولش نمیرسه بی‌خیال شد. محدودیت مالی نداشتم. وقتی حقوق می گرفت مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزینش برمی‌داشت و کارت رو میداد به من... قبول نمی‌کردم میگفت: + تو منی، من توام، فرقی نمیکنه. البته من بیشتر دوست داشتم از جیب پدرم خرج کنم و دلم نمی اومد از پول اون خرید کنم. از وضعیت حقوق سپاه خبر داشتم از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم که پدرم برام پول واریز می کرد بعد از ازدواج همون روال ادامه داشت. خیلی ها ایراد می‌گرفتن که به فکر جمع کردن نیست و شمّ اقتصادی نداره اما هیچ وقت پیش نیومد به دلیل بی‌پولی به مشکل بخوریم. از وضعیت اقتصادی اش باخبر بودم. برای همین قید بعضی از تقاضاها رو میزدم. برای جشن تولد، سالگرد ازدواج و اینها مراسم رسمی نمی‌گرفتیم اما بین خودمون شاد بودیم. سرم نمیرفت هیئتمون نمیرفت...رأیة العباس چیذر، دعای کمیل حاج منصور تو شاه عبدالعظیم، غروب جمعه ها هم می رفتیم طرف خیابان پیروزی هیئت گودال قتلگاه.
🌸💕 حتی تنظیم می کردیم شب های عید تو هیئتی که برنامه داره سالمون رو تحویل کنیم‌. به غیر از روضه هایی که اتفاقی به تورمون می خورد؛ این سه تا هیئت رو مقید بودیم.. حاج منصور ارضی رو خیلی دوست داشت تا اسمش میومد میگفت: + اعلی‌ الله مقامه و عظم شأنه. رد خور نداشت شبهای جمعه نریم شاه عبدالعظیم...برنامه ثابت هفتگی مون بود. حاج منصور اونجا دو سه ساعت قبل از نماز صبح دعای کمیل میخوند. نماز صبح رو میخوندیم و می‌رفتیم کله پاچه می‌خوردیم به قول خودش: +بریم کَلَپچ بزنیم.. تا قبل از ازدواج به کله پاچه لب نزده بودم... کل خانواده می‌نشستن و به به و چه چه می‌کردن.. فایده‌ای نداشت! دیگِ کله پاچه رو که بار میذاشتن، عوق می‌زدم و از بوش حالم بد میشد، تا همه ظرف هاش رو نمی شستن به حالت طبیعی برنمیگشتم. دو سه هفته می رفتم فقط تماشاش می کردم.. چنان با ولع با انگشتاش نون ترید آبگوشت رو به دهان می کشید که انگار از قحطی برگشته. با اصرارش حاضر شدم فقط یک لقمه امتحان کنم، مزه اش که رفت زیر زبونم، کله پاچه خور حرفه ای شدم! به هر کسی گفتم کله پاچه خوردم و خیلی خوشمزه بود و پشیمون هستم که چرا تا به حال نخوردم، باور نمی‌کرد... می‌گفتن: +تو؟ تو با این همه ادعا اطوار؟ قبل از ازدواج خیلی پاستوریزه بودم، همه چیز باید تمیز می بود... سرم میرفت دهن زده کسی رو نمی خوردم. بعد از ازدواجم به خاطر حشرونشر با محمدحسین خیلی تغییر کردم. کله پاچه که به سبد غذایی‌م اضافه شد هیچ... دهنی‌ش رو هم می خوردم.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇 گنجینه مهدویت در اندیشه امام خامنه ای مدظله العالی 🔸فایل دوم ✅ جایگاه و مفهوم انتظار(2) 🎤
🌴پیامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) : ✍ اذا ماتَ الاِنْسانُ اِنْقَطَعَ عَمَلُهُ اِلاّ مِنْ ثَلاثٍ: صَدَقَةٍ جارِيَةٍ، اَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ، اَوْ وَلَدٍ صالحٍ يَدْعُو لَهُ؛ 👌 پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) : هرگاه انسان بميرد ، عملش هم قطع می‌شود ، مگر از سه راه 1️⃣ صدقه جاريه 2️⃣ عملى كه از آن سود می‌برند 3️⃣ فرزند شايسته‌اى كه براى او دعا می‌كند. 📚 نهج الفصاحه ، حديث 239 ☀️ به ما بپیوندید 👇 http://eitaa.com/joinchat/243138561C1ffca3526e
📚 حکم حدث اصغر هنگام غسل 💠 سؤال: اگر هنگام کردن، کاری که صرفا را باطل می کند () پیش آید، آیا غسل هم باطل می شود؟ ✅ جواب: غسل باطل نمی شود، اما برای نماز باید وضو بگیرد. 🆔 @leader_ahkam مقام معظم رهبری
بانوان فرهیخته ی فلارد
📚 حکم حدث اصغر هنگام غسل 💠 سؤال: اگر هنگام #غسل کردن، کاری که صرفا #وضو را باطل می کند (#حدث_اصغر)
✅اسباب حدث اسباب که تنها موجب وضو مى‌‌گردند، عبارت‌اند از: خروج ادرار؛ مدفوع؛ باد معده؛ خوابى که بر قوّۀ شنوایى و بینایى چیره گردد، به گونه‌‌اى که چشم نبیند و گوش نشنود؛ زایل شدن عقل بر اثر پیدایى جنون، بیهوشى، مستى و غیر آن و استحاضۀ قلیله. اسباب که با غسل برطرف مى‌‌گردند، عبارت‌اند از: جنابت، نفاس، حیض، استحاضۀ متوسطه و کثیره، و مسّ بدن میّت. : حدث اصغر با وضو و حدث اکبر با غسل بر طرف مى‌‌گردند.‌ در صورت عدم دسترسى یا عدم امکان استفاده از آب، تیمّم بدل از وضو در حدث اصغر و بدل از غسل در حدث اکبر مشروعیّت مى‌‌یابد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 مهدی ولیّ خدا در زمین است...🍀 💠 فرازی از سخنان پیامبر اکرم در دربارهٔ امام زمان: ✅ آگاه باشید؛ او (مهدی) بر تمامی ادیان پیروز خواهد شد.
◀️ ۱۳ روز مانده تا عید غدیر خم   •┈┈••✾••┈┈• 💠 @ghadiriyeh110 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخشش شادی ✍استادی با شاگردش از باغى مي گذشت چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان مي کنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار مي کند. بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين! 💰مقدارى پول درون آن قرار بده شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد. با گريه فرياد زد : خدايا شکرت ! خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت. استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحالى ات ببخشى نه بستانی.....
📚درمان شوره سر: ✍ سرکه سیب🍾🍎 و آب گرم 🚰را به طور مساوی مخلوط کنیدو روی موهای خشک خود ریخته و ماساژ دهید و پس از چند دقیقه موهای خود را با آب شستشو دهید . 👈 هفته ای دو بار به مدت یک ماه انجام دهید تا ریزش موی تان به صورت کامل قطع شود .
📚مطالب آموزنده: درمان بیماریها با عسل🍯به زبان شعر😃🥰 بسیار زیبا👌👌 ✍ آنچه دربین طبیبان مثل است هرشفایی که بگی درعسل است آنکه بیمارنمی گرددهیچ رمزآن مصرف دائم عسل است گرکه خواهی بشودعمر دراز بشنوازبنده که رمزش عسل است گرکه لاغرشدی یاگشتی چاق هردوراچاره درمان عسل است گرشده حافظه وهوش زِمغزت زائل باعث تقویت مغز بدان که عسل است میگرن ار داری و یا که سینوزیت داروی هردوبدان که عسل است داروی صرع وغش ومجنونی گرشفا خواهی فقط درعسل است دیده ات رابِنِگر،گشته ضعیف نورآن دیده بیاور،عسل است گر که بی خواب شدی یابدخواب داروی خواب خوشِ خوب عسل است لکنت ارموقع صحبت داری آفیت خواهی اگر،درعسل است گرعفونی شده هرجای بدن ضدهرنوعی که باشدعسل است گر که تب داری وسرماخوردی دارویت لیموی درآب عسل است بهر اسهال ویبوست هردو بهترین چاره،دواباعسل است گر که دستگاه گوارش شده سرد داروی گرمی معده عسل است استرس گرکه شده غالب تن ضدآن راچوبخواهی عسل است گرذکه وسواس شده درتوعیان ضدوسواس هماناعسل است گرکه اِم اِس داری یا ای ال اِس بهترین داروی درمان عسل است بهرتسکین کمریازانو بهترین نوع مُسکن عسل است برشب ادراری وزودانزالی بهترین راه برایش عسل است هرعقیمی ونزایی، داند بهردرمان دوتاشان عسل است میوم وفیبرم وکیست داری اگر هرسه راچاره درمان عسل است درفروشگاه، عسل چون دیدی مکُن هرگزتوگمان،آن عسل است عسل پرورشی همچومرباست،بدان عسل کوهی⛰ وحشی وطبیعی🐝 عسل🥃 است 😃😃😃😃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصلا طبیعت این است که قشنگترش میکند. تقصیر خودش که نیست نه دستی در چهره اش برده و نه خواسته که خودش را بیاراید حیا در حد اعلی نه در در فیس و افاده طبیعتِ این قطعه پارچه این است که چهره دخترک را چنان عیار می‌بخشد که نه فقط بابا و داداش و عمو و دایی دوست دارند قربان صدقه اش بروند، بلکه بقیه هم... زیاد دیدم و شنیدم که مردم وقتی با چنان تکه های ماهی مواجه می‌شوند ناخودآگاه لا حول و لا قوه الا بالله می‌گویند. چادر و حجاب در اطراف وجود آنهاست که چنان می‌آرایدشان که زبان به حمد و ثنا میگشایند به قول یکی دیوانه تر از خودم؛ قشنگ تر شده ای با و دست تو نیست گناه اگـر بنویـسند پـای اسـلام است... الهی ،چادر را حفظ کن🤲 الهی ،چادری ها را حفظ کن😌 الهی چادری ها با چادرشان پای هم پیر شوند.🙏
🔘 داستان کوتاه هیچ وقت عادت نداشته ام و ندارم موقعی که دو نفر با هم گپ می زنند، گوش بایستم، ولی یک شب که دیروقت به خانه آمدم و داشتم از حیاط رد می شدم، به طور اتفاقی صدای گفت و گوی همسرم و کوچک ترین پسرم را شنیدم. پسرم کف آشپزخانه نشسته بود و همسرم داشت با او صحبت می کرد. من آرام ایستادم و از پشت پرده به حرف های آنها گوش دادم. ظاهراً چند تا از بچه ها در مورد شغل پدرشان لاف زده و گفته بودند که آنها از مدیران اجرایی بزرگ هستند و بعد از بابِ من، پرسیده بودند که پدرت چه کاره است؟ باب درحالی که سعی کرده بود نگاهش به نگاه آنها نیفتد، زیر لب گفته بود: «پدرم فقط یک کارگر معمولی است.» همسرِ خوب من منتظر مانده بود تا آنها بروند و بعد درحالی که گونه خیس پسرش را می بوسید، گفت: پسرم، حرفی هست که باید به تو بزنم. تو گفتی که پدرت یک کارگر معمولی است و درست هم گفتی، ولی شک دارم که واقعاً بدانی کارگر معمولی چه جور کسی است، برای همین برایت توضیح می دهم. - در همه صنایع سنگینی که هر روز در این کشور به راه می افتند. - در همه مغازه ها، در کامیون هایی که بارهای ما را این طرف و آن طرف می برند. - هر جا که می بینی خانه ای ساخته می شود. - هر جا که خطوط برق را می بینی و خانه های روشن و گرم، یادت نرود که کارگرها و متخصصین معمولی این کارهای بزرگ را انجام می دهند! درست است که مدیران، میزهای قشنگ دارند و در تمام طول روز، پاکیزه هستند، این درست است که آنها پروژه های عظیم را طراحی می کنند، ولی برای آن که رویاهای آنها جامه حقیقت به خود بپوشند، پسرم فراموش نکن که باید کارگرهای معمولی و متخصصین دست به کار شوند. اگر همه روسا، کارشان را ترک کنند و برای یک سال برنگردند، چرخ های کارخانه ها همچنان می گردد، اما اگر کسانی مثل پدر تو سر کارش نروند، کارخانه ها از کار می افتند. این قدرت زحمتکشان است. کارگرهای معمولی هستند که کارهای بزرگ را انجام می دهند. من بغضی را که در گلو داشتم، فرو بردم، سرفه ای کردم و وارد اتاق شدم. چشم های پسر من از شادی برق می زدند. او با دیدن من از جا پرید و بغلم کرد و گفت: « پدر! به این که پسر تو هستم، افتخار می کنم، چون تو یکی از آن آدم های مخصوصی هستی که کارهای بزرگ را انجام می دهند.» ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🌸💕 اگر سردردی، مریضی، یا هر مشکلی داشتی معتقد بودیم بریم هیئت خوب میشیم. میگفت: +میشه توشه تموم عمر و تموم سالتو تو هیئت ببندی. تو محرم بعضی ها یه هیئت که میرن میگن بسه. ولی اون از این هیئت بیرون میومد می‌رفت هیئت بعدی... یه سال روز عاشورا از شدت عزاداری چند بار آمپول دگزا زد. بهش میگفتم: - این آمپولا ضرر داره. ولی اون کار خودش رو میکرد. آخر سر که دیدم حریف نیستم به پدر و مادرم گفتم شما بهش بگین ولی باز گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. خیلی به هم ریخته میشد ترجیح میدادم بیشتر تو هیئت باشه تا تو خونه... هم برای خودش بهتر بود هم برای بقیه. میدونستم دست خودش نیست. بیشتر وقت‌ها با سر و صورت زخم و زیلی میومد بیرون. هر وقت روضه ها اوج می گرفت و سنگین شد دلم هُری میریخت. دلشوره می افتاد به جونم که الان اون طرف خودشو میزنه.. معمولاً شالش رو مینداخت به سرش که کسی اثر لطمه زنی ها شو نبینه! مادرم میگفت: + هر وقت از هیئت برمیگرده مثل گلیِ که شکفته! تو ماشین مداحی میذاشت با مداح همراهی می‌کرد و یک وقت هایی پشت فرمون سینه می‌زد، شیشه ها رو میداد بالا صدا رو زیاد می کرد آنقدر که صدای زنگ گوشیم رو نمی شنیدیم. جز آرزوهاش بود تو خونه روضه هفتگی بگیریم اما نمی شد، چون خونمون کوچیک بود و وسایل مون زیاد... می‌گفت: + دو برابر خونه تیر و تخته داریم. فردای روز پاتختی چندتا از رفقاش رو دعوت کرد خونه... بیشتر از پنج شیش نفر نبودن، مراسم گرفت. یکیشون طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردن زیارت عاشورا حدیث کساء خوندن. این تنها مجلسی بود که تونستیم تو خونه برگزار کنیم.