eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
137 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🥀🥀🥀 📜📜📜📜 🔹سؤال: 👇👇 ➖ در خانه فکر می کنم همه چیز است یا مثلا می روم یک غسل را چند بار انجام می دهم اما باز فکر می کنم غسل ام صحیح نیست و درهنگام لباس فکر می کنم تمیز نمی شوند. الان دیگر مریض شده ام . من را راهنمایی کنید و راهی به من نشان دهید. 🔹 پاسخ اجمالی: 👇👇 ➖ شما دچار بیماری وسواس شده اید و همه مراجع معتقدند، افراد باید به حدی که دیگران به پاک شدن یقین پیدا می کنند اکتفا کنند حتی اگر خود به پاک شدن پیدا نکنند. یعنی اگر فرد وسواسی با نیم دقیقه شستن لباس زیر شیر آب یقین به پاک شدن نمی کند چون فرد عادی به این مقدار اکتفا می کند و آن را پاک می داند . جسم نجس فرد وسواسی نیز با همین مقدار شستن پاک می گردد و نیاز به تکرار شستن و دقت بیشتر نیست.(۱) همچنین امام خمینی ره می فرمایند: وسواسی نباید به شک خود کند و اگر اعتنا کند کار حرامی مرتکب شده است.(۲) از سوی دیگر بعضی از کارهایی که وسواس ها خود را ملزم به رعایت آن می دانند به حرام می انجامد؛ معصیت های بزرگی مثل اسراف، وهن دین ، قطع رحم و قطع ارتباط با دیگران و متهم کردن آنان به فسق. 🔹 چند نکته:👌 ✔️ ۱. از القائات است و تشدید پذیر است و باید سریعا درمان گردد. ✔️ ۲. از لحاظ شرعي هر چيزي كه قبلا پاك بوده، تا يقين به نجاست آن نداشته باشيم، پاك است و نبايد آن را نجس فرض كرد، زيرا مخالف شريعت است. ✔️ ۳. به خدا توكل كنيد و از او استعانت بجوييد تا هر چه زودتر بر مشكل وسواس فايق آييد. ✔️ ۴. (لا اله الاالله) و ( لاحول و لا قوة الا با الله) اذکاری هستند که با تکرار آنها انشاءالله وسواستان خاتمه می یابد. ____________ 📚 منبع: 👇👇 ۱. توضیح المسائل (المحشى) [همراه با رساله های دیگر مراجع]، ج1، ص: 134، موسسة النشر الاسلامی التابعة لجامعة المدرسین، قم، چاپ هشتم، 1424 ه.ق . ۲. استفتائات امام خمینی، گرفته شده از سایت درگاه پاسخگویی به مسائل دینیwww.porsojoo.com/fa/node/71741 ___________________ 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🔺فقط به بگذارید👇 ╭═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╮ http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 ╰═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╯ ‌‌╲\ ╭``┓ ‌ ╭``🌺``╯ ┗``╯ \╲‌
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد: «یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد: «خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید: «با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت: «پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد: «زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت: «واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد: «مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد: «پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد: «برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد: «برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد: «میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد: «از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد: «دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. 💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹 آیه ۹۱ سوره مائده 💥 إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَآءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلَاةِ ۖ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ. : همانا شیطان می‌ خواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنی و كینه بوجود آورد، و از یاد خدا و نماز بازتان دارد؛ آیا شما خودداری خواهید كرد؟ 🌷 : می خواهد 🌷 : بوجود آورد 🌷 : دشمنی 🌷 : کینه 🌷 : هر چیز مست کننده 🌷 : قمار 🌷 : باز می دارد 🌷 : نماز 🌷 : پس آیا 🌷 : خوداری خواهید کرد این آیه در مدینه نازل شده است. در اين آيه به بخشى از زيان هاى آشكار و پرداخته. نخست مى‌ فرماید: «إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ؛ همانا شیطان می خواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنی و کینه بوجود آورد و از یاد خدا و نماز بازتان دارد» با آن كه طبق آمارى كه ارائه مى‏ شود، بسیارى از قتل‏ ها، جرایم، تصادفات، طلاق‏ها، بیماری های روانى، كلیوى و... ناشى از شراب است، امّا در این آیه در بیان فلسفه‏ ى تحریم، روى دو نكته تأكید دارد: یكى ضرر اجتماعى یعنى دشمنی و کینه، و دیگرى ضرر معنوى یعنى غفلت از نماز و یاد خدا. این آیه برجسته ‏ترین اثر شراب و قمار را بازداشتن از یاد خدا و دانسته است. سپس می فرماید: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؛ آیا شما خودداری خواهید کرد» يعنى پس از اين همه تأكيد باز جاى بهانه جويى يا شکّ و ترديد در مورد ترک اين دو گناه بزرگ باقى مانده است؟ 🔹پيام های آیه ۹۱ سوره مائده🔹 ✅ هر كسی كه عامل كینه و دشمنی در میان مردم شود، مانند شیطان است. ✅ جامعه‏ اى كه در آن دشمنی باشد، است. ✅ از الفت و وحدت پاسدارى كنیم و با هر چه آنها را از بین مى‏ برد مبارزه كنیم. ✅ الفت و مهربانى بین اهل ایمان، مورد عنایت خاص است. ✅ و ، ابزار كار شیطان براى ایجاد كینه و دشمنى است. ✅ ، یاد خداست. ✅ بیان فلسفه‏ ى ، یكى از عوامل تأثیر كلام در دیگران است. ✅ با تمام عواملى كه باعث ایجاد كینه و دشمنى مى ‏شود باید مبارزه كرد. ✅ بعضی از مسلمانان که در صدر اسلام با اینکه شراب و قمار حرام شده بود باز به آن مشغول بودند، مورد توبیخ قرار گرفتند. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 آیه ۱۲ سوره اعراف 💥 قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ‏ : (خداوند به ابلیس) فرمود: وقتى كه من فرمانت دادم، چه چیز تورا از سجده كردن باز داشت؟ (شیطان) گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گِل آفریدى. 🌷 : گفت 🌷 : چه چیز تو را مانع شد 🌷 : فرمانت دادم 🌷 : بهتر 🌷 : من را آفریدی 🌷 : آتش 🌷 : او را آفریدی 🌷 : گِل این آیه در نازل شده است. در اين آيه مى‌ فرمايد: «ابليس» را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد «قالَ ما مَنَعَكَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ: فرمود: وقتی که من فرمانت دادم، چه چیز تو را از سجده کردن بازداشت؟ او در پاسخ به يک عذر ناموجّه متوسّل گرديد، «قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِين: گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گل آفریدی. گويا چنين مى‌ پنداشت كه آتش برتر از است، و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد به خاطر تكبّر و خودپسندى دروغ مى‌ گفت. امّا امتياز در اين نبود كه از خاک است، بلكه امتياز اصلى او همان «روح انسانيّت» و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است. غ✅ در اينجا يک سؤال باقى مى‌ ماند، و آن اين كه چگونه شيطان، با سخن گفت، مگر وحى بر او نازل مى‌ شده است؟ پاسخ اين سؤال اين است كه: هيچ مانعى ندارد كه با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلكه از طريق الهام درونى، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان! 🔹پيام های آیه ۱۲ سوره اعراف🔹 ✅ قبل از صدور حكم، محاكمه و بازپرسى لازم است. ✅ ، پایه‏ گذار نافرمانى و گناه است. ✅ شیطان در برابر ایستاد، نه در برابر حضرت آدم. ✅ شیطان نیز همچون داراى تكلیف و اختیار است. ✅ میزان، اطاعت امر خداست. سنّ و نژاد و سابقه و... هیچ كدام معیار نیست. ✅ در ، به مجرمان نیز فرصت اظهارنظر بدهیم. ✅ قبول خالقیّت به تنهایى كافى نیست، اطاعت و تسلیم هم لازم است. شیطان، خالقیّت خدا را پذیرفته بود، ولى از او اطاعت نكرد. ✅ نژادگرایى، از ارزشهاى است. ✅ ، از قیاس استفاده كرد كه اساس علمى ندارد، بلكه بر مبناى گمان است. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری