eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد🇮🇷🏴
138 دنبال‌کننده
11هزار عکس
11.2هزار ویدیو
404 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله حائری شیرازی -رضوان الله تعالی علیه- اگر گروه نداشتید، در هستید. 💖 قرآن می‌فرماید: «والعصران الانسان لفی خسر»: انسان در حال است. یعنی عمرش دارد می‌رود؛ اما جای عمرِ به این عزیزی، چیزی نمی‌آید. بعد می‌گوید: «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات» یعنی ایمان، تو را از خسران تطهیر می‌کند. اساسِ خسران تو، در شرک است. حالا که ایمان آوردی، باید «عملوا الصالحات» انجام دهی. «عملوا الصالحات» یعنی: «خدایا، خودم را خرج تو می‌کنم». بعد می‌گوید: باز هم ضرر می‌کنی! ایمان آوردی، عمل صالح هم بجا آوردی، اما باز هم در خطری! خطرت چیست؟ خطرت این است که تنها تنها راه بروی. «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» یعنی باید با یک گروهی متحد شوید؛ با همدیگر قرار بگذارید، همدیگر را به و توصیه کنید. چرا اگر بدون اینها باشد، خسران است؟ را از منقل بردار و بگذار در خاکستر و بادش هم بزن؛ زغال می‌شود. هزار تا حبۀ آتش بگذار در هزار تا خاکستر و هزار نفر هم باد بزنند؛ هیچ فایده ندارد! آخرش زغال می‌شوند! حالا این هزار تا را کنار هم بگذار در منقل، هیچکس هم باد نزند. خودش شعله می‌کشد! «تواصوا بالحق» یعنی اگر با هم شدید . با همدیگر تشکیل دهید و بگویید ما می‌خواهیم با هم قرار بگذاریم؛ به هم توصیۀ به حق و به صبر کنیم. تو هوای من را داشته باش، من هوای تو را دارم. «هوایم را داشته باش» معنایش این نیست که اگر ناحق گفتم بیا به نفع من شهادت بده. خیر. اگر ناحق گفتم بیا به من بگو حیا کن، چرا حرف ناحق می‌زنی؟ برای این دنیای دو روزه چرا این کار را می‌کنی؟ ┄┅═✧❁•🌺•❁✧═┅┄
سلام وقت بخیر جایی خوندم که اگر کسانی که با هم دعوا میکنن حرف های زشت میزنن مورد لعن فرشته ها قرار میگیرن... حالا اگر کسی حرف بد به ما بزنه..ما اگر جوابش رو بدیم مورد لعن قرار می‌گیریم؟؟ لطف میکنید دراین باره توضیحی بدید.. جواب: سلام اصل اولیه در برخورد با دیگران از نظر تربیت اسلامی، و است. انسان تنها با صبر در برابر مشکلات می‌تواند روحی بزرگ، توام با انشراح صدر پیدا کند. براستی اگر همه افراد در برابر ما وظایف خود را انجام می‌دادند و هیچ حقی از ما ضایع نمی‌کردند، آیا می‌توانستیم بگوییم: ما به درجه صابران رسیده‌ایم؟! دقت کنید؛ منظور از این بیان، تایید ظلم و آزار دیگران نیست؛ بلکه مقصودم این است که بدانیم و باور کنیم که یکی از لوازم صبر، تحمل آزار دیگران است در این مورد هم ابتدا باید صبوری کرد و با محبت و احترام با فرد مذکور رفتار کرد. ولی اگر با این برخورد، طرف مقابل نه تنها متنبه نشد بلکه جری‌تر شد، در این صورت بخاطر اصلاح او و ارزش قائل شدن برای خود الهی, باید با او رفتاری متناسب با تنبیه و اصلاح، کنید. البته منظور ما از برخورد، پرخاش و ناسزاگویی نیست؛ بلکه مقصود, رفتاری مناسب با این موضوع است. مثلاً می‌توانید تنها با سکوت کردن و ترک محل, یا سکوت و چهره درهم کردن ویا قهر موقت و... به طرف خود بفهمانید که این رفتار او را نمی‌پسندید. یا مثلاً اگر احساس کردید آن ها مى خواهند بر شما تکبر ورزند و شما را تحقیر کنند به آنان خدمت نکنید تا از کارهایشان دست بردارند. در روایتی آمده که با متکبر رفتار تکبرآمیز داشته باشید. البته بهتر است در فرصتی مناسب و بدون عصبانیت، دلیل رفتار او را بپرسید. نکته مهم و عامل موفقیت شما این است که بتوانید خونسردی خود را حفظ کنید و عصبانی نشوید و با حفظ آرامش راههای پیشنهادی را عملی کنید که در لینک قابل مشاهده هست. https://www.porseman.com/article/%D8%A8%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%A7-%D8%A8%D8%AF%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86--%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D8%A8%D8%AF%D9%8A/12161
💕 8⃣ 👈رکن اول زنده شدن یک قوم وملت است ملتی دارد که و بی نیازی در او باشد. ابن علی درس و و در شداید وسختی ها به مردم داد. وقتی می گوید ابن علی چه کرد وچطور شد که دین اسلام زنده شدن.⁉️ ابن علی خونهارا به جوش آورد، هارا تحریک کرد، و آل به مردم داد، استغنا در مردم به وجود اورد، و داد، ها را ریخت؛ همان مردمی که تا آن مقدار میترسیدند، تبدیل به یک عده مردم شحاع شدند.💪 اینهاست 👆👆 درس های آموزنده که از قیام ابن علی باید آموخت. وقتی از مکه حرکت می کند می فرماید : «من فردا صبح حرکت میکنم؛ هرکس که آمادهٔ جانبازی است وحاضر است خون قلب خود را در راه ما بریزد و تصمیم به ملاقات حق گرفته است، فردا صبح حرکت کند که من رفتم.دیگر بیش ازین حرفی نیست» این مقدار از نظیر ندارد 👌 💎بالاتر ازین در شب عاشورا است.👇 پس از ین که تقدیر وتشکر می کند از یاران واهلیت خود می گوید: اهل بیت و یارانی بهتر و باوفا تر از شما سراغ ندارم. بعد به آنها می گوید : من بیعت خودم را از شما برداشتم شما مسؤلیتی در مقابل بیعت با من ندارید اینها با من کار دارند هرکس که میخواهد برود آزاد است. و هرگز سخنانی ازین قبیل که من را تنها نگذارید. من غریبم مظلومم، نمی گوید. سوره انعام آیه /۲۴ آیه عجیبی است یا ایَّهَا الَّذین امنو استجیبولله وللرسولِ اِذا دَعا کُم لِمایُحییکُم؛ ای مردم این دعوت پیامبر را اجابت کنید؛می خواهد شمارا زنده کند. حیات یک ملت به داشتن ثروت زیاد نیست. حتی به علم هم نیست. 👈بلکه حیات یک ملت به حس شخصیتی است که در خودش احساس می کند. اینهاست درس های قیام حسین ابن علی 🌷 گرداورندگان: خانم فهیمی و خانم خلیل زاده 📚 منبع:حماسه حسینی اثر استاد متفکر شهید مطهری
💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم: «گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم: «تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد: «دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم. شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید: «نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت: «والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید: «دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد: «نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم: «پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم: «آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد: «نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید: «کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد: «بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد: «بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد: «هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت: «خدا کنه نزنه!»...
تنها_میان_داعش 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
31.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلمی کمتر دیده شده از دیدار شهید همت، فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) با بسیجیان و پاسداران گردان سلمان، 🍁 آبان ۱۳۶۲ 🌿 اردوگاه کوخلان، دشت شیلر- منطقه عمومی مریوان در آستانه آغاز مرحله سوم عملیات کوهستانی والفجر چهار ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ 🌴 توصیه های شهید همت به نیروهای رزمنده:👇 و دوران -------------------------------------------
✨بسم الله الرحمن الرحيم✨ 🌹 🌹 آیه 148 سوره نساء 💥 لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيما ً : خداوند، آشكار كردن گفتار بد را دوست نمى دارد، مگر از كسى كه به او ظلم شده باشد و خداوند، شنواى داناست. 🌷 : آشکار کردن 🌷 : بدى 🌷 : سخن، گفتار 🌷 : شنوا 🌷 : دانا اين آيه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است. نخست مى‌ فرمايد: لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ؛ خداوند آشکار کردن گفتار بد را دوست نمی دارد. یکی از نام های ستّار العيوب است یعنی عیب های دیگران را می پوشاند به این خاطر دوست ندارد كه افراد، عيب های مردم را آشکار سازند و آبروى آنها را ببرند. داروها تلخ هستند و این یعنی خداوند را در دل تلخی ها قرار داده است بنابراین اگر وقتی از طرف کسی به ما تلخی رسید صبور باشیم باور کنیم که شادکامی ما در دل همین تلخی هاست. به این خاطر بارها انسان را دعوت به صبر می کند. اما همین می گوید بعضی جاها نباید سکوت کرد و جایز نیست و آن هم جایی که پایین دست از بالا دست ظلمی ببیند و حق او خورده شود. إلا من ظلم؛ مگر از کسی که به او ظلم شود. چنين افرادی براى دفاع از خودشان در برابر ظلمِ ظالم دارند اقدام به شكايت كنند و از ستمگری ها آشكارا مذمّت و انتقاد نمايند و تا حقّ خود را نگيرند و دفع ستم نکنند از پاى ننشينند. و در پايان آيه براى اين كه افرادى از اين استثناء نيز سوء استفاده نكنند می فرماید: وَ كانَ اللّهُ سَمِيعاً عَلِيماً؛ و خداوند همواره شنوای داناست. پس در مواردی که می توان برای گرفتن حق مظلوم افشای بدی کرد از مرز حق تجاور نشود و فقط در موردی که بدی شده می توان افشا کرد و عیب های دیگر آن فرد را نباید آشکار کرد زیرا هم شنواست و هم داناست. 🔹🔹 ✅ افشاگرى و بیان عیب های مردم حرام است، مگر در موارد خاص. ✅ ، به هر نحو باشد حرام است. (با شعر، طنز، تصریح، تلویح، حكایت، شكایت و ...) ✅ نشانه ى آن است كه مظلوم بتواند با آزادى كامل، علیه ظالم فریاد بزند و ، حامى مظلومان است. ✅ سوء استفاده از ممنوع است. ستمگران بدانند كه حرمت غیبت، راه ستمگرى را برایشان باز نمی کند. ✅ تنها ، اجازه ى غیبت از ظالم را دارد، آن هم در مورد ظلم او، نه عیوب دیگرش. ✅ ، در جامعه ى اسلامى احترام ندارد، باید محكوم و به مردم معرفى شود. ✅ در موارد جواز افشاى عیوب، از مرز حقّ تجاوز نكنید، چون شنوا و داناست. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 «تَواصَوا بِالحَقِّ وَتَواصَوا بِالصَّبرِ» (سوره عصر، آیه ۳) 🍃سعی کنید این ارتباطات را حفظ کنید. این زنجیره‌ی مبارک را، این ارتباطات را ... ؛ مصداق «وَ تَواصَوا بِالحَقِ‌ّ وَ تَواصَوا بِالصَّبر» بشوید؛ همدیگر را حفظ کنید و نگه دارید؛ مثل کوه‌نوردها در جاهای خطرناک که با ریسمان یکدیگر را، کمرها را، به هم وصل میکنند؛ یکی اگر پایش بلغزد، پرت نمیشود تا آخر کوه؛ وقتی به همدیگر شدند، ریسمان بستند، اگر یکی لغزید، دیگران که هنوز نلغزیده‌اند، او را نگه میدارند و بالا میکشند؛ ، این‌جوری است. 🍃تَواصَوا بِالحَقِ‌ّ وَ تَواصَوا بِالصَّبر؛ هم به پیمودن راه حق یکدیگر را توصیه کنید، هم به صبر؛ صبر یعنی استقامت، ایستادگی، ثبات قدم، در مقابل حوادث تلخ نلغزیدن، نلرزیدن، مردّد نشدن؛ این عرض ما با شما است. 📚منبع: بیانات رهبر معظم انقلاب، ۱۳۹۵/۰۲/۰۱ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹آیه 10 سوره انعام 💥وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُواْ مِنْهُم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ‏ : و قطعاً پیامبرانى پیش از تو هم مسخره شدند، سرانجام بر کسانی که پیامبران را مسخره می کردند، عذابى كه همواره به استهزا می گرفتند نازل شد و آنان را فرا گرفت. 🌷 : مسخره می شدند 🌷 : پیامبران 🌷 : فرا گرفت 🌷 : مسخره‌‌ کردند این آیه همانند سایر آیات سوره أنعام در مکه نازل شده است. در اين آيه، به پيامبرش دلدارى مى ‌دهد و مى‌ فرماید از مخالف و لجاجت و سرسختى آنها نگران نباش، زيرا جمعى از پيامبران پيش از تو نيز مورد قرار گرفتند امّا سرانجام آنچه را، مسخره مى‌ كردند، دامانشان را گرفت و عذاب الهى بر آنها نازل شد. در حقيقت اين آيه هم، مايه تسلّى خاطرى است براى «صلّى اللّه عليه و آله» و هم، تهديدى است براى مخالفان لجوج كه به عواقب شوم و دردناک كار خود بينديشند. مخالفان در طول ، تعالیم پیامبران را مورد تمسخر قرار می دادند امروزه هم این روش را شاهد هستیم که رسانه های مختلف دنیا تعالیم را مورد تمسخر قرار می دهند تا دیگران را به این وسیله از دین دور کنند مطمئنا چنین کسانی به عذابی سخت گرفتار می شوند. در این آیه هم به نوعی بقیه را دلداری می دهد که اگر کسانی به خاطر اعتقاداتی مانند نماز، روزه ، حجاب و... شما را مورد تمسخر قرار دادند بدانید که شما جا پای پیامبران گذاشتید پس دلیلی برای دلتنگ شدن و ناراحت شدن نیست چون از کار شما راضی است و در اعتقادات ثابت قدم باشید. مخالفان دین چون نمی توانند این را تحمل کنند سعی به تمسخر می کنند ولی وقتی می بینند شما ثابت قدم هستید با شما بحث خواهند کرد و شاید بعدها اعتقادات شما را پذیرفتند و در زمره دین داران قرار گرفتند. 🔹پيام های آیه ۱۰ سوره أنعام🔹 ✅ یاد مشكلات دیگران، انسان را زیاد مى‏ كند و کسی که دین را تبلیغ می کند نباید از استهزا و تمسخر مخالفان دلتنگ شود. ✅ و‌ ، یكى از جنگ ‏هاى روانى دشمن و براى تضعیف روحیه ‏ى رهبران است كه باید در برابر آن مقاومت كرد. ✅ مسخره كنندگان، عاقبت ذلیل مى‏ شوند. ✅ استهزاى دین، یكى از گناهان كبیره است كه وعده‏ ى بر آن داده شده است. ✅ حامى انبیاست و استهزا كنندگان را هلاک مى ‏‌كند. ✅ ، شیوه دائمى كافران است. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری