🔴 فاطمه و دفاع از امام زمان
فاطمیه به تمام منتظران یاد می دهد که وقتی دنیای مصیبت به تو روی می آورد و بین در و دیوار هستی،صدا بزنی یا مهدی...
🔺 آری
◾️🔻 مادر ما یاد می دهدکه برای دفاع از امام زمان خویش ، باید#زخم بخوری ، باید #پهلویت_بشکند
⭕️ باید به #حریم_خانه ات بی احترامی کنند ، باید با تمام وجود، با شمشیر و بدون شمشیر به #قیام_برخیزی. باید به جایی برسی که بگویی ، #من_را_بزنید و #امام_زمانم_را_نزنید...
زهرای مرضیه، آن روز در کوچه ها برای دفاع از امام زمانش لگدکوب شد و آماج تازیانه های دشمن قرار گرفت و به آن زخم #شهید شد..
اما پیش خدای خویش #شرمنده نیست که چرا مظلومیت امام زمان خود رادید و غافل بود
◾️🔻 پیش پدر خود خشنود است که فرمود : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است
🔺 امروز ، من و تو و همه انسانهایی که #منتظر امام زمان خویش هستند ، باید از فاطمه (سلام الله علیها ) یاد بگیریم که چطور از امام زمان خویش #دفاع کنیم و چطور خود را #سپر کنیم تا تیر دشمنان به او نخورد.
🔴 فاطمه و دفاع از امام زمان
فاطمیه به تمام منتظران یاد می دهد که وقتی دنیای مصیبت به تو روی می آورد و بین در و دیوار هستی،صدا بزنی یا مهدی...
🔺 آری
◾️🔻 مادر ما یاد می دهدکه برای دفاع از امام زمان خویش ، باید#زخم بخوری ، باید #پهلویت_بشکند
⭕️ باید به #حریم_خانه ات بی احترامی کنند ، باید با تمام وجود، با شمشیر و بدون شمشیر به #قیام_برخیزی. باید به جایی برسی که بگویی ، #من_را_بزنید و #امام_زمانم_را_نزنید...
زهرای مرضیه، آن روز در کوچه ها برای دفاع از امام زمانش لگدکوب شد و آماج تازیانه های دشمن قرار گرفت و به آن زخم #شهید شد..
اما پیش خدای خویش #شرمنده نیست که چرا مظلومیت امام زمان خود رادید و غافل بود
◾️🔻 پیش پدر خود خشنود است که فرمود : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است
🔺 امروز ، من و تو و همه انسانهایی که #منتظر امام زمان خویش هستند ، باید از فاطمه (سلام الله علیها ) یاد بگیریم که چطور از امام زمان خویش #دفاع کنیم و چطور خود را #سپر کنیم تا تیر دشمنان به او نخورد.
🔺 #منتظر یعنی #بسیجی
◻️ اگر بخواهیم #منتظر امام زمان(ارواحنافداه) را به زبان امروزی معنا کنیم، #بسیجی بهترین واژه خواهد بود و دلیل آن هم روشن است؛ زیرا:
🔸 معصومین(علیهم السلام) منتظر را به #مجاهد در راه #احیا و #حاکمیت_دین معنا کردهاند.
امام سجاد(علیه السلام) در ضمن سخنی فرمود:
المنتظرين لظهوره... بمنزلة المجاهدين بين يدي رسول الله بالسيف أولئك المخلصون حقا و شيعتنا صدقا و الدعاة إلى دين الله عز و جل سرا و جهرا؛
#منتظران ظهور مهدی(ارواحنافداه) همانند #مجاهدانِ با شمشیر در محضر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هستند.
آنان، #مخلصان_حقیقی و #شیعیان_صادق و #دعوتکنندگان_پنهان_و_آشکار به دین خدا هستند.
📚 کمال الدین و تمام النعمه، ج ۱، ص ۳۲۰.
🔸 ویژگی بارز یک بسیجی هم همین #مجاهدت است.
امام خامنهای(مدظله العالی) فرمود:
هرجا #مجاهدت هست، در آنجا حضور #بسیج هست؛ مجاهدت در میدان #علم، مجاهدت در میدان #سیاست، مجاهدت در میدان فعالیت های #اجتماعی، مجاهدت در میدان وسیع و عرصه عظیم #بینالمللی.
📚 ۱۳۸۹/۸/۲
⏮ بنابراین یک #بسیجی_واقعی همان #منتظر_واقعی است.
همان گونه که همه کسانی که در طول تاریخ برای احیا و حاکمیت دین جهاد کردهاند، منتظر هستند، در حقیقت همه آنها بسیجی هم هستند.
◻️ و امام خمینی(رحمت الله علیه) چه زیبا فرمود:
#بسیج، #لشکر_مخلص_خداست که دفتر تشکل آن را همه #مجاهدان؛ از اولین تا آخرین، امضاء نمودهاند.
📚۱۳۷۶/۲/۹
🎙 حجت الاسلام و المسلمین حسن ملایی(دامت برکاته)
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🖊 بعون الله و توفیقه
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
eitaa.com/jz_tasnim
#تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر، جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد:
«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند،
اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب، خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه، پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد:
«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد