eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸💕 این آخری ها حرفای بوداری می‌زد. زمانی که تلگرامش روشن می‌شد، اون قدر حرف برای گفتن داشتم که به بعضی از حرفاش دقت نمی‌کردم. هی ‌می‌نوشت: +من یه عمره که شرمندتم! منو حلال کن! منو ببخش‌! تو رو خدا! خواهش می‌کنم..! ماموریت های قبلی هم می‌گفت، ولی شاید تو کل سفرش یکی دوبار.. این دفعه تو هر‌تماس تلگرامی یا تلفنی، چندین بار این کلمات‌ رو تکرار می‌کرد. وقتی خیلی طلب حلالیت می‌کرد، با تشر می‌گفتم: - بجای این ننه من غریبم بازیا، بلند شو بیا! از اون آدمایی نبود که خیلی اسم امام زمان{عج} رو بیاره! ولی تو ماموریت آخر قشنگ می‌نوشت: +واقعا اینجا حضور دارن! همون طور که امام حسین{ع} شب عاشورا دستشون رو گرفتن و جایگاه یارانشون رو نشون دادن، اینجام واقعا همون جوریه! اینجا می‌تونی حضورشون رو پررنگ تر حس کنی. در کل بیست و نه روزی که تو منطقه بودم، سه بار زنگ زد. اونجا اینترنت نداشتم، ارتباط تلگرامی‌مون هم قطع شد. خیلی محترمانه و مودبانه صحبت می‌کرد و مشخص بود کسی کنارش ایستاده که راحت نبود... هیچ وقت این‌قدر مودب ندیده بودمش.
🔸 چون خدا به من گرفتاری داده نمی خوانم؟ 🔸 ❇️ در دعایی بسیار زیبا از علیه السلام می‌خوانیم: اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ‏ الْآنِسِينَ لِأَوْلِيَائِكَ ... إِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصَائِبُ‏ لَجَئُوا إِلَى‏ الِاسْتِجَارَةِ بِكَ عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّةَ الْأُمُورِ بِيَدِك‏ ؛ [بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۲۳۰] ❇️ خدایا، تو با دوستانت بیش از همه انس می‌گیری ... و اگر باران بلا بر آن‌ها ببارد، به پناه جستن به تو توسل می‌جویند، چون می‌دانند سر رشته کارها به دست قدرت توست و منشأ آنها قضا و قدر توست. ❇️ حضرت می‌فرمایند: علامت بندگان خوب خدا این است که اگر تمام مصائب بر سر آنها ببارد، به خدا پناه می‌برند. به همان خدایی که این بلاها و امتحانات را آورده است. ❇️ بدون اذن خدا هیچ برگی حرکت نمی کند، هیچ ابتلایی پیش نمی آید. تمام این مسائل به دست خود خداست و لذا آنها به خود خدا پناه می‌برند. کسی مثل علیه السلام بلا و مصیبت ندیده است. ❇️ در زیارت عاشورا می‌گوییم : مصیبت شما در عالم اسلام، بلکه در تمام آسمانها و زمین چقدر بزرگ بود! «مُصِيبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ‏ رَزِيَّتَهَا فِي الْإِسْلَامِ وَ فِي جَمِيعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» امام حسین به خود خدا پناهنده می شود و شب عاشورا از دشمن مهلت می‌گیرد ❇️ و می‌فرماید: خدا می داند که من نماز، دعا ، استغفار و تلاوت را دوست دارم. «فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَارَ» (ارشاد شیخ مفید ، ج 2 ، ص 91) ❇️ ظهر عاشورا هنگام نماز که می‌شود، می‌آید در خانه کسی که این همه ابتلائات و امتحانات را برای او قرار داده است و نماز جماعت برگزار می‌کند. [اما گروهی از مردم تا به ابتلائات و امتحانات می رسند ارتباط خود را با خدا قطع می کنند و نماز نمی خوانند] ❇️ باید همه ابتلائات را از جانب خدا بدانیم و بدانیم حلال مشکلات هم اوست، یا مشکلات را بر می‌دارد، یا [به ما قدرت تحمل می دهد و] ما با آن کنار می‌آییم و به آرامش می‌رسیم. اگر ما آن پناهگاه را نداشته باشیم، جز پریشانی و سردرگمی هیچ چیز دیگری نخواهیم داشت. 📚 زیبایی های نماز ؛ استاد فرحزاد ؛ خلاصه ای از صفحه 59 تا 61. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🆔 @namazmt
*🌹۲شهریور سالروزشهادت چریک۱۰۰۰چهره حجةالاسلام سيدعلی اندرزگو* ♦️امام خمینی:ما نیمی از انقلاب را ازین شهید داریم، اگر۱۰تن مثل اوداشتیم، دنیا تحت سلطه اسلام بود 🕊شادی روحش صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولایم از عاشورا تا زمان آمدنتان هر روز روزهای مصیبت است ... اسارت رأس‌های خونینِ بر نیزه پاهای زخمی و آبله خورده دلتنگیِ یتیمانِ بی پدر دست‌هایِ بسته و پاهایِ در زنجیر آوارگی و دربدری و شادیِ هلهله بی امانِ حرامیان !! مولای من حق دارید که بجای اشک خون گریه کنید ... ▪️خدایا به یتیمی آل محمد ▫️به یتیمی ما خاتم عنایت فرما
🔆 امام حسین علیه السلام: 🔺بدانید که نیازمندی‌های مردم به شما، از نعمت‌های الهی بر شماست. پس از این نعمت‌ها خسته نشوید که هر آینه به سوی دیگران سوق یابد. 📚 مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص ۳۶۹
روضه رو که خوندم داشتم از مسجد میرفتم بیرون، دیدم پشت سرم راه افتاده و صدام میکنه + حاج اقا... _ جونم بابا جان ؟! + من خادم همین مسجدم؛ خونمون اون اتاقه که تو حیاط مسجده (اشاره کرد به یه اتاق کنار حیاط مسجد) _ بله در خدمتم! کمکی ازم بر میاد ؟ (اول فکر کردم کمک نقدی میخواد) + حاج اقا من خانومم زمین گیره نمیتونه بیاد بشینه تو مجلس روضه ؛ میشه تشریف بیارید یه چند خط براش روضه بخونید؟! (نگار مغزم سوت کشید) جلو جلو رفت، درو باز کرد و یه چادر کشید رو سر خانومش... یه پیر زن رو ویلچر تو یه اطاق کوچیک پیرزن تا منو دید گل از گلش شکفت نمیتونست حرف بزنه ولی با چشماش کلی ازم استقبال کرد. روضه رو شروع کردم دیدم انگار پیر زن داره جون میده، دلم نیمد بیشتر گریشو ببینم خودمم حالم خراب شده بود و میخاستم داد بزنم روضه رو تموم کردم گوشه چادرشو بوسیدم. اومدم بیام بیرون.... دیدم پیرمرد پاکت گذاشت توجیبم؛ قبول نکردم زد زیرگریه گفت اگه قبول نکنی شکایت میکنم به حضرت زهرا. پاکتو داد گفت: "کمه ولی امام حسین زیادش میکنه" پشت فرمون از خود مسجد تا خونه گریه کردم تا آخر عمر این دو تا ده هزار تومنی رو نگه می دارم _ و به خونواده و رفقام وصیت میکنم وقتی مُردم اینو بذارید تو قبرم... چون پیرمرد بهم وعده داد امام حسین زیادش میکنه! 🔥ابوامیر
☀️☀️ امام حسین علیه السلام شایسته شأن مؤمن نیست که ببیند کسی خدا را معصیت میکند، ولی به او اعتراض نکند. کنزالعمال،ج۳
4_310226054725763529.mp3
2.35M
عزادار حقیقی (۱۱) 🎧 آنچه می شنوید؛ ✍امروز چندباراین جمله روتکرارکردیم؟👇 خدالعنت کنه کسانی روکه درکشتن حسین، نقش داشتند. 🖤راستی؛ مطمئنیم خودمون،درزمره این لعن شدگان نیستیم؟
🍃درس‌های قرآنی عاشورا 🍃قسمت شانزدهم 🍃صـبر، اخلاق رفتاری در برابر مشکلات و سختی ها 🍃در سخت ترین لحظات روز عاشورا و هنگام افتادن از اسب با آن هـمه جـراحات، این جملات از امام (علیه السلام) نقل شده اسـت 🍃صـبرا علی قـضائک یـا رب لااله إلا سـواک، یا غیاث المستغیثین.(مـقرم۳۵۷:۱۳۹۱ ) 🍃پروردگارا بر قضای تو صبر می کنم. معبودی جز تو نیست ای فریادرس فریاد خواهان. فَاصْبِرْ کمـا صـَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل»احقاف/۳۵) 🍃پایدار بـاش، خـویشتندار بـاش، اسـتقامت داشـته باش، «وَ اسْتَقِمْ کمـا أُمـِرْتَ» 🍃استقامت کن چنانچه فرمان داده شده ای .(شوری /۱۵)در زیارت امام حسین (علیه السلام) آمده است «و لقد عجبت من صبرک ملائکه السّماوات» (مجلسی،۹۸/۳۱۷:۱۳۵۱) 🍃از امام سجاد (علیه السلام) اسـت کـه هـر چه کار بر او پیچیده و سخت تر می شد، رنـگ چـهره اش درخـشیده تر و سـرتاسر وجـودش پر اطـمینان تر می گشت تا جایی که دشمن کینه توز با شگفتی بسیار او را قهرمانی خواند که در راه حق و عدالت هرگز به مرگ نمی اندیشد. طبرسی، ۳۵۰:۱۳۸۰ 🍃سَلَامٌ عَلَیکمُ بِمَا صَبرَتمُ فَنِعْمَ عُقْبی الدَّار»(رعـد/۲۴ ) سلام و درود خداوند به شما بر آنچه که صبر کردید؛🍃 کلام ملائکه که اولوالالباب را به امنیت و سلامتی جاودانی و سرانجام نیک نوید می دهند، 🍃سرانجامی که هرگز دستخوش زشتی و مذّمت نگردد. طباطبایی، ۱۱/۴۷۵:۱۳۷۸
🌸💕 گاهی که دلم تنگ میشه، دوباره به پیام هاش نگاه می کنم می بینم اون موقع به من همه چیز روگفته! ولی گیرایی من ضعیف بوده و فهوای کلامش رو نگرفته‌م... از این واضح تر نمی تونست بنویسه! +قبل از اینکه من شهید بشم خدا به تو صبر و تحمل می‌ده‌. +مطمئنم تو و امیرحسین سپرده شدین دسته یکی دیگه. سفرم افتاده بود تو ایام محرم؛ خیلی سخت گذشت، از طرفی بلاتکلیف بودم که چرا اینقدر امروز و فردا می کنه! از طرفی هم هیچ کدوم از مراسم اونجا به دلم نمی چسبید... زمان خاصی داشت بیشتر از دو ساعت هم طول نمی کشید. سال های قبل با محمد حسین محرم و صفر سرمون رو می گرفتی هیئت بود تَهِمون رو می‌گرفتی هیئت. عربی نمی‌فهمیدم. دست و پا شکسته فرازهای معروف مقتل رو متوجه میشدم. افسوس می خوردم چرا تهران نموندم، ولی دلم رو صابون زدم برای ایام اربعین... فکر می‌کردم هرچی اینجا به ظاهر کمتر گذرم می افته به هیئت و روضه، بجاش تو مسیر نجف تا کربلا جبران می‌شه. قرار گذاشته بود از ماموریت که برگشت با هم بریم پیاده روی اربعین. یادم نمی‌ره یکشنبه بود زنگ زد! بهش گفتم: - اگه قرار نیست بیای راست و پوست کنده بگو برمیگردم ایران. گفت: +نه هر طور شده تا یکشنبه هفته ی بعد خودمو میرسونم. نمی‌دونم قبل از نماز ظهر بود یا بعد از نماز... شنبه هفته بعد، چشمم به در و گوشم به زنگ بود. با اطمینانی که به من داده بود باورم نمیشد بد قولی کنه. یک روز دیگه وقت داشت. ۲۸ روز به امید دیدنش تو غربت چشمم به در سفید شد...
🌸💕 حاج آقا اومد. داخل اتاق راه می رفت. تا نگاهش می کردم چشمش رو از من میدزدید. نشست روی مبل فشارش رو گرفت.. رفتارش طبیعی نبود. حرف نمیزد دور و بر امیرحسین هم آفتابی نشد! مونده بودم چه اتفاقی افتاده. قرآنِ روی عسلی رو برداشتم که حاج آقا یهو برگشت و گفت: +پاشو جمع کن بریم دمشق. مکث کرد و نفس به سختی از سینه اش بالا اومد. خودش رو راحت کرد: + حسین زخمی شده. یدفعه حاج خانم داد زد: + نه شهید شده به‌ همه اول میگن زخمی شده. سرم روی صفحه قرآن خشک شد. داغ شدم لبم رو گاز گرفتم پلکم افتاد... انگار بدنم شده بود پر کاه و وسط هوا و زمین می چرخید. نمی‌دونستم قرآن رو ببندم یا سوره رو تموم کنم. یک لحظه فکر کردم ممکنه شهید شده باشه! سریع رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز... نفسم بند اومده. فکر میکردم زخم و زار شده و داره از بدنش خون می‌ره. تا به حال مجروح نشده بود که آمادگی‌اش رو داشته باشم. نمی تونستم جلوی اشک هامو بگیرم. مستاصل شده بودم و فقط نماز می خوندم. حاج آقا گفت: + چمدونتو ببند. اما نمی‌تونستم.. حس از دست و پام رفته بود. خواهر کوچک محمدحسین وسایلم رو جمع کرد. قرار بود ماشین بیاد دنبالمون. تو این فرصت تند تند نماز می‌خوندم. داشتم فکر میکردم دیگه چه نمازی بخونم که حاج آقا گفت: + ماشین اومد... به سختی لباسم رو پوشیدم. توان بغل کردن امیرحسین رو نداشتم. یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین...
کلام ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تفاوت‌های روانشناختی زن و مرد ⭕️ خاطره‌ی جالب استاد پناهیان از یک اردوی دانشجویی 🆔 @khanevadeh_313
استاد محمدی ؛ پسرم می گوید من مسیحی ام و نماز نمی خوانم؟.mp3
4.39M
🔹 فرزندم می گوید : «من مسیحی ام و نماز نمی خوانم» ، چگونه با او رفتار کنم؟ 🔹 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🆔 @namazmt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وزرای جدید بلافاصله بعد از گرفتن رای‎اعتماد در محل کار خود حاضر شدند ♦️ عبدالملکی، وزیر کار و خاندوزی وزیر اقتصاد دفاتر کاری خود در وزارت خانه های مربوطه را شبانه تحویل گرفته و کار خود را بلافاصله آغاز کردند 🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا 🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
🌸💕 انگار این اتوبان کش میومد و تمومی نداشت. نمی‌دونم صبر من تموم شده بود یا دلیل دیگه ای داشت. هی‌می‌پرسیدم: - چرا هرچی می‌ریم، تموم نمی‌شه؟! حتی وقتی راننده نگه داشت عصبانی شدم که: - الان چه وقت دستشویی رفتنته؟ لب هام می‌لرزید و نمی‌تونستم روی کلماتم مسلط شم! می‌خواستم نذر کنم. شاید زودتر خون ریزی‌ش بند اومد... مغزم کار نمی‌کرد، ختم قرآن، چله قربانی، ذکر، نماز مستحبی؛ به کی‌؟ کجا؟ می‌خواستم داد بزنم. قبلا چند بار می‌خواستم نذر کنم سالم برگرده.... شاکی شد و گفت: +برای چی؟ اگه با اصل رفتنم مشکل نداری، کار درستی نیست! وقتی عزیز ترین چیزت رو به راه خدا می‌فرستی که دیگه نذر نداره! هم می‌خوای بدی هم می‌خوای ندی؟؟ می‌گفتم: - درسته چمران شهید شد و به آرزوش رسید، ولی اگه بود شاید بیشتر به درد کشور می‌خورد. زیر بار نمی‌رفت... می‌گفت: +ربطی نداره.
🌸💕 جمله شهید آوینی رو می‌خوند: +شهادت لباس تک سایزیه که باید تن آدم به اندازه اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تک سایز دراومدی، پرواز می‌کنی؛ مطمئن باش..! نمی‌خواست فضای رفتن رو از دست بده، می‌گفت: +همه چی رو بسپار دست خدا. پدر و مادر خیر بچه شونو می‌خوان. خدا که بنده هاش رو از پدر و مادرشون بیشتر دوست داره! حاج آقا و حاج خانوم حالشون رو نمی‌فهمیدن، با خودشون حرف می‌زدن، گریه‌ می‌کردن... اون قدر دستام می‌لرزید که نمی‌تونستم امیرحسین رو بغل کنم، مدام می‌گفتم: +خدایا خودت درست کن! اگه تو بخوای با یه اشاره کارا درست می‌شه. نگران خونریزی محمدحسین بودم. حالت تهوع عجیبی داشتم، هی اوق می‌زدم. نمی‌دونم از استرس بود یا چیز دیگه... حاج آقا دلداری‌م می‌داد و می‌گفت: +گفتن زخمش سطحیه! با هواپیما آوردنش فرودگاه، احتمالا باهم می‌رسیم بیمارستان. باورم شده بود. سرم رو به شیشه تکیه دادم. صورتم گُر گرفته بود. می‌خواستم شیشه رو بدم پایین، دستام یاری نمی‌کردن! چشمام رو بستم، چیزی مثل شهاب از سرم رد شد. انگار تو چشمم لامپی روشن کردن... یک نفر تو سرم دم گرفت شبیه صدای محمدحسین: +از حرم تا قتلگاه زینب صدا می‌زد حسین/ دست و پا می‌زد حسین/ زینب صدا می‌زد حسین.