eitaa logo
بانوان نمونه
49هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
71 فایل
✳️برای رزرو تبلیغات در مجموعه اَسرا بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2186347655C6187e57a27 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/zB7W.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠💠 💠💠 💠 📚 آسایش جان جلد ۲شجاعت سوده 🔹 سوده مجبور شدبه عنوان گله و شکایت نزد معاویه برود. وقتی پیش معاویه رسید، بلافاصله معاویه گفت:( تو همان کسی نیستی که در جنگ صفیّن مردم را علیه من می شوراندی و اشعار می خواندی)؟ سوده گفت: (آری، من اشعاری را سروده ام و دروغ نمی گویم) معاویه گفت: (چه چیز باعث شد که تو در دشمنی من چنین استوار و ثابت بایستی و مردم را بر من بشورانی و بر جنگ علیه من تحریص نمایی)؟ سوده گفت: 🔹(ای معاویه! مگر نمیدانی که محرّک امور جزئی و کلی محبت است؟! مرا محبّت و ارادت علی علیه السلام وادار کرده تا با تو و همۀ دشمنان او ،دشمن باشم. هر قدم که در راه علی علیه السلام علیه تو برداشتم و هر سخنی که در مدح او گفتم و هرگونه علاقه ای که نسبت به وجود مقدسش نشان داده ام، هر آینه در آن دنیا پیروز هستم و خداوند به من پاداش خواهد داد. ای معاویه! گذشته ها را در بوته فراموشی بگذار). 🔹معاویه گفت: (ای سوده آن رنجی که من در صفیّن از برادرت دیدم و از اقوام و خویشان تو به یاد دارم، چگونه فراموش نمایم)؟! سوده گفت : 🔹(شجاعت و شهامت برادر من چنان است که اسماء دختر عمرو در حق برادر خویش گفت. (۲۲) ای معاویه تو را به خداوندی که بازگشت همه به سوی اوست، سوگند می دهم که روزگار گذشته را به یاد نیاور و کینه های کهنه را تازه نگردان). 🔹 معاویه گفت: (کینه و قضایای گذشته را بخشیدم. اکنون بگو کدام حاجت موجب شد که تو به این جا بیایی)؟ ادامه دارد... منابع: ۲۲.سیمای زنان صدر اسلام،ص۳۴ 📚 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 📚آسایش جان جلد(۱)استقامت ام شریک و استقبال پیغمبر علیه السلام یکی از زنانی که در راه عقیده ثابت قدم بود و توانست دین خود را محفوظ بدارد ،ام شریک بود.او از جمله زنانی است که بعد از هجرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و به مدینه آمد تا با حضرت در یک شهر زندگی کند. در راه که می‌آمد ،مرد جهودی با وی ملاقات کرد، پرسید: "کجا می روی؟ گفت: به زیارت رسول خدا صلی الله علیه و آله." . این سخن بر جهود بسیار ناگوار آمد، ولی چیزی نگفت و عکس العملی نشان نداد، اما قدری از ماهی شور به او داد که بخورد. امّ شریک بعد از خوردن ماهی و در اثر گرمی هوا گرفتار تشنگی شد و از آن مرد جهود آب خواست. جهود گفت :"من آب نخواهم داد تا این که نسبت به محمد کافر شوی و دست از ایمان خود برداری ام شریک گفت: "معاذ الله! من هرگز این پیشنهادت را نمی پذیرم حاضرم از عطش بمیرم ولی از محمد جدا نشوم و دست از ایمان خود بر ندارم" ام شریک قدری صبر کرد و نهایتاً از تشنگی شدیداً احساس ناراحتی کرد. ناگهان کوزه آبی در کنار خود دید. از آن آب نوشید و آن را بسیار خوش گوار یافت. ادامه دارد... 📚 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
💠💠💠 💠💠 💠 📚آسایش جان جلد(۲)زینب کذّابه ادامه... 🔹متوکل رو به آن زن کرد و گفت:( با این پیشنهاد چه نظر داری)؟ گفت:( هرگز چنین مطلبی قابل قبول نیست. او می خواهد با این پیشنهاد مرا بکشد). 🔹حضرت فرمود:(امتحان کنید. اینجا جماعتی از فرزندان حضرت فاطمه هستند .هر کدام را که مایل هستید، بفرستید در میان درندگان تا مطلب روشن و معلوم گردد).در این حال همه ترسیدند و جرأت به این کار پیدا نکردند. بعضی از حضار گفتند: (شما به طور مسلّم فرزند حضرت فاطمه اید. بهتر آن است که خودتان را در معرض امتحان قرار دهید). 🔹حضرت بدون تأمل از جای خود حرکت کرد و به سمت مکان درندگان( بركة السباع) رفت. در این حال نردبانی نهادند و حضرت در میان درندگان در آمد و نشست. شیرها از روی خضوع و خشوع سر خود را جلوی آن حضرت بر زمین نهادند. آن حضرت دست بر سر ایشان کشید و امر کرد که کنار بروند. شیرها هم کنار رفتند و اطاعت کردند. وزیر متوکل از ترس این که مبادا مردم با دیدن این ماجرا و به طول انجامیدن آن، تحت تأثیر حضرت هادی علیه السلام قرار گیرند و اعتقادشان به حضرت بیشتر و زیادتر گردد، از متوکل خواست تا حضرت را بیرون آورد. 🔹متوکل هم از آن حضرت استدعا کرد که بیرون آید. حضرت از جای برخاست. همین که پا به نردبان گذاشت ،شیران دورش جمع شدند و خود را بر جامه اش مالیدند. پس اشاره کرد که برگردند. شیرها هم برگشتند. حضرت هادی علیه السلام پس از بازگشت به جمع حضار،از متوکل خواست تا آن زن را میان درندگان ببرند. در این حال زن از ادعای خود پشیمان شد و گفت: (فقر و احتیاج مرا به چنین عملی واداشته است). متوکل فرمان داد او را میان درندگان بیندازند، ولی مادر متوکل از او شفاعت کرد و آزاد شد. (۱۸) منابع: ۱۸.منتهی الامال،ج۲،در معجزات حضرت علی النقی۷،با تغیر عبارت- نقل از داستان زنان،ص ۱۱۹ 📜 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
💠💠💠 💠💠 💠 📚آسایش جان(جلد۲) دختر اساطرون و شاپور ذوالاکتاف 🔹در شهری کنار فرات سلطانی به نام اساطرون سلطنت می کرد. وی در اداره امور کشور خویش به اندازه‌ای قدرتمند بود که شاپور ذوالاکتاف نیز او را پاس می داشت. وقتی شاپور با دولت روم صلح کرد،در فکر تسخیر شهر اساطرون افتاد. سپاهی مجهز حرکت داد و گرداگرد شهر را گرفت، ولی به واسطه‌ی استحکام حصار،از فتح آن مأیوس گردید و پیوسته در قسمت خارجی شهر راه می رفت تا شاید چاره ای برای این کار پیدا کند. روزی دختر اساطرون به نام نضیره بالای حصار آمد و لشکر دشمن را تماشا می‌کرد. ناگاه چشمش به قامت مردانه شاپور افتاد. با همین یک نگاه فریفته ی او شد. نامه ای پنهانی رو به شاپور نوشت که اگر مرا به ازدواج خود در آوری،امکان تسخیر شهر را برایت فراهم می کنم. شاپور هم پذیرفت و دختر نیز شبانه ورود لشکریان را امکان پذیر ساخت.شاپور با سپاه خود وارد شد و آن جا را فتح کرد و اساطرون را کُشت.دستور داد سر او را بر نیزه ای نهاده و به مردم شهر نشان دهند. 🔹مردم پس از مشاهده سر سلطان از شاپور اطاعت کردند. شهریار ایران هم به پیمان خود وفا نمود و با دختر ازدواج کرد و مدّتی هم به او به سر برد. شبی چشم شاپور بر پشت دختر افتاد که بر اثر خراشیدگی خون آلود شده بود،پرسید:(این خراش از چیست )؟ 🔹گفت:(شب گذشته در محل استراحت من (برگ مویی) بوده و بر اثر تماس آن برگ با بدنم خراش برداشته است). 🔹شاپور گفت:(پدرت تو را چه اندازه به ناز پرورده که پوستی به این لطیفی پیدا کرده ای)؟گفت:(پدرم مرا با بهترین وسایل استراحت پرورش می داد، غذایم را مغز سر گوسفند و زرده تخم مرغ و عسل قرار داده بود). 🔹شاپور از شنیدن این حرف سر به زیر انداخت و مدّتی در اندیشه بود. بعد سر برداشت و گفت:(تو که با پدری چنین مهربان این طور بی وفایی کردی،با من چگونه پایداری خواهی کرد)؟ 🔹پس دستور داد گیسوان او را بر دم اسبی بسته در میان خارستانی کشیدند تا هلاک شد.(۱۶) پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان منابع: ۱۶.پند تاریخ،ج۲،ص۹_نقل کامل ابن اثیر،ج۱،در ملوک الطوایف _داستان زنان،ص ۱۸۸ 📜 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
💠💠💠 💠💠 💠 📚آسایش جان جلد ۲شفای فوزیه زیدان 🔹زنی به نام فوزیه زیدان از خانواده ای صالح و متّقی و پرهیزکار در یکی که از قراء جبل آمِل به نام جویه به درد پای بی درمانی مبتلا شد ،تا جایی که برای عمل جراحی به بیمارستان های متعدد مراجعه کرد، اما کوچک ترین نتیجه به دست نیامد و به کلی سستی در رانها و ساق پای وی پدید آمده و هیچ قادر به حرکت نبود مگر اینکه نشسته و به کمک دو دست راه می رفت و روی همین اصل ۲۵ سال تمام ،خانه نشین شد و با همان حال صبر میکرد تا اینکه عاشورا فرا رسید. 🔹 او که دیگر از مرض به ستوه آمده بود و عنان صبر از دست وی به در رفته بود به برادران و خواهران خود که از اطیاب مؤمنین به شمار می رفتند، پیشنهاد کرد و از آنان تقاضا کرد که او را به شام و حرم حضرت زینب عليه‌السلام برده تا در اثر توسّل به ذیل عنایت دختر کبرای علی علیه‌السلام شفا یافته و از گرفتاری مزبور به در آید. ادامه دارد... 📚 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
💠💠💠 💠💠 💠 📚آسایش جان جلد(۲)شفای فوزیه زیدان ادامه... 🔹 برادران پیشنهاد وی را نپذیرفتند و گفتند زیبنده نیست که تو را با این حال به شام ببریم. اگر بنا است توسط حضرت زینب عليه‌السلام از خدا شفا بگیری، همین جا هم امکان پذیر است. فوزیه هر چه اصرار کرد بر اعتذار آنان می افزود. ناچار خود را به خدا سپرد و صبر بیشتری کرد. 🔹روزگار گذشت تا در یکی از روزهای محرم در همسایگی منزلش مجلس عزاداری سیدالشهداء عليه‌السلام بر پا شد. فوزیه به حال نشسته و به کمک دو دست به خانه همسایه رفت. از بیانات واعظ استفاده برده و در اثر ذکر مصیبت گریه کرد و توسل جست و دعا کرد و بعد از پایان عزاداری به همان حال به خانه آمد. شب هم بعد از ادای فریضه و خوردن غذا با همان توسل خوابید. نزدیک صبح بیدار شد تا این که نماز بخواند ولی هنوز فجر طالع نشده بود. وی به انتظار طلوع فجر نشست. 🔹 در این اثناء متوجه شد که دستی آمده و بالای مچ وی را گرفته و یک نفری می گوید (قومی یا فوزیه)؛ یعنی برخیز ای فوزیه . ادامه دارد... 📜 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
💠💠💠 💠💠 💠 📚 آسایش جان جلد ۲ عتابه مادر جعفر برمکی 🔹محمد بن غسان هاشمی می‌گوید: (در یکی از اعیاد مذهبی «عید اضحی» به خانه مادرم رفتم. زنی را دیدم که نزدیک مادرم نشسته بود امّا لباس‌های کهنه و مندرس بر تن داشت و آثار عفّت و نجابت و بزرگی از او ساطع بود. مادرم گفت: این زن را شناختی؟ گفتم: نه، گفت: این زن عتابه، مادر جعفر بن یحیی برمکی، وزیر هارون الرشید است. من نزدیک رفتم و او را تجلیل و تعظیم کردم و از جریان امر و حالات او جویا شدم. بعد از نقل مصائب و شگفتی ها به او گفتم: مادر! از میان تحوّلاتی که جهت شما پیش آمد، کدام یک از آنها عجیب تر و شگفت انگیزتر بود؟ 🔹 گفت:‌ ای فرزند! عیدی چون امروز بر ما گذشته است که چهارصد کنیز در اطراف من منتظر فرمان و دستورم بودند و با این حال من ناراضی بودم و پسرم را نسبت به خودم نامهربان خیال می‌کردم. امروز هم عید اضحی است که بر من می‌گذرد و آرزویم در این ساعت این است که دو قطعه پوست گوسفند داشته باشم که یکی را لحاف قرار داده و روی دیگری بنشینم و بخوابم). 🔹محمد بن غسان می گوید: (من پانصد درهم به او دادم. به اندازه ای خوشحال و مسرور شد که نزدیک بود جان بسپارد). (۴۱) منابع: ۴۱.داستان زنان،ص۱۶۳_مجموعه قصه های شیرین،ص۴۲_نقل از تاریخ این خلطان ،ج۱. 📚 ✍فاطمه‌زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
💠💠💠 💠💠 💠 📚 آسایش جان جلد ۲طوعه 🔹طوعه کنیز اشعث بن قیس بود و از وی فرزندی داشت .از این رو اشعث او را آزاد کرد. طوعه نیز پس از آزادی به همسری اسید حضرمی در آمد و از او پسری به نام بلال به دنیا آورد. (۳۸) 🔹شبی که حضرت مسلم در شهر کوفه غریبانه میگشت و نمی دانست به کجا برود، سر از محله بنی بجیله در آورد. طوعه بیرون خانه اش ایستاده و منتظر پسرش، بلال بود. وی که شیعه و از هواداران مسلم بن عقیل به شمار می آمد، نگاهی بر مسلم انداخت، ولی او را نشناخت. مسلم جلو رفت، سلام کرد و گفت:(ای زن !شربتی آب به من بده)! 🔹طوعه آب آورد. مسلم نوشید، سیراب شد و ظرف را به طوعه باز گرداند. وی ظرف را در خانه گذاشت و برگشت؛ اما دید که آن مرد هم چنان ایستاده .به وی رو کرده و گفت: (مگر آب نخوردی)؟! - آری. طوعه چند بار این جمله را تکرار کرد، ولی دید که مسلم هم چنان حرکت نمی کند. سرانجام گفت: 🔹(برخیز !و به خانۀ خویش برو !بودن تو در این جا برای من خوب نیست ،من راضی نیستم). ای زن! من در این شهر خانه و خانواده ای ندارم! مگر تو کیستی؟ من مسلم بن عقیل هستم! آیا ممکن است به من احسان کنی؟ شاید روزی بتوانم جبران کنم!! 🔹آن گاه طوعه، مسلم را به خانه اش دعوت و با نهایت احترام و خضوع و خشوع از او پذیرایی کرد و در خدمتگزاری مسلم بن عقیل از هیچ تلاشی کوتاهی نکرد .(۳۹) منابع: ۳۸.زنان نمونه،ص۱۸۱_زندگانی امام حسین،ص۲۷۲،به نقل از ارشاد مفید. ۳۹.ارشاد مفید،ج۲،ص۵۵ 📚 ✍فاطمه‌زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄