#من_میترا_نیستم 🌸
#قسمت_سی_و_هشتم
بعد از چند ماه هنوز به جوّ شاهین شهر عادت نکرده بودیم هر هفته شبهای جمعه من و مادرم و بچهها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان میرفتیم.
مرتب سر قبر حمید یوسفیان می رفتیم و مادر حمید را میدیدیم آنها هنوز در محله دستگرد بودند از وقتی به اصفهان رفته بودیم قد زینب خیلی بلند شده بود.
چادرش را تنگ می گرفت کفش کتانی پایش میکرد و تند تند راه میرفت دبیرستان زینب از خانه فاصله داشت من هر ماه مبلغی پول بابت کرایه ماشین به او می دادم که با تاکسی رفت و آمد کند.
اما زینب پیاده به مدرسه میرفت و با پولش برای مجروحان کتاب میخرید و هفته ای یکی دو بار به بیمارستان «عیسی بن مریم» میرفت.
کتابها را به مجروحان هدیه می کرد چند بار هم با مجروحان مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را سرصف مدرسه برای دانش آموزان پخش کرد تا آنها هم بفهمد که مجروحان و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند.
خصوصاً سفارش مجروحان را درباره حجاب پخش میکرد آرزویم شده بود که زینب با پولهایش چیزی برای خودش بخرد. وقتی زینب را برای خرید لباس به بازار می بردم ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب میکرد.
خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب میکرد و میخرید.
هر وقت می گفتم چه غذایی درست کنم می گفت :هر چیزی که ساده تره و درست کردنش برای شما راحت تره.
#زینب_کمایی
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_سی_و_هشتم
زری اصرار داشت روپوش آن سال مدرسه مان را من بدوزم اما راستش من فقط
به اندازه ای خیاطی یاد گرفته بودم که بتوانم به مادرم در دوخت زیر شلواری آقا و داداشها کمک کنم.
آن سال علاقه ام به کتاب و داستان مرا مسئول روزنامه های دیواری مدرسه کرد در قسمت فکاهی و معماها از زری و مهناز کمک می گرفتم. نقاشی ها و طراحی را هم به کمک همکلاسیها انجام می دادم ولی شبها خودم مطالب روزنامه را با خط خوش و خوانا مینوشتم. گاهی بعضی از مطالب را از خانم حاصلی میگرفتم که این کارم مورد اعتراض مدیر واقع می شد. خانم مدیر میگفت فقط باید درباره ی خودتان و وقایع و
موضوعات داخل مدرسه بنویسید. اما خانم حاصلی سرنخ خوبی بود. مهم این بود که بچه ها او را می شناختند و حرفهای او از جنس آنچه همه میگفتند نبود. او با لحن ملایم و سبدی پر از گل و محبت که چاشنی دین می کرد قدم به دیواری ما گذاشته بود. خانم حاصلی یک معلم به تمام معنا بود. ردپای او فقط در روزنامه های دیواری پیدا نبود چرا که او در روح بچه ها جا باز کرده بود. خانم حاصلی دست ما را گرفته بود و قدم به قدم با اسلام آشنا می کرد؛ اسلامی از سر منطق و شعور نه شور و برای درس حرفه و فن کلاسهای مهارت آموزی مثل ،آشپزی، گلدوزی، خیاطی روزنامه نگاری فن سخنوری و.... به ساعت کلاسهای رسمی اضافه شده بود. این کلاسها معمولاً پنجشنبه ها برگزار میشد بچه ها در کلاس های رسمی استعدادیابی میشدند و با این برنامه چهره ی خشن و خشک مدرسه به چهره ای دوست داشتنی تبدیل شده بود.
بعد از تمام شدن مدرسه و گرفتن کارنامه تصمیم گرفتم در کلاس خیاطی پیشرفته ی خانم دروانسیان که شامل ظریف دوزی و ضخیم بود؛ شرکت کنم اما متاسفانه هرا چیک از درس ریاضی تجدید نداشت و یک ضرب قبول شده بود. اما من به دنبال یادگیری چیز دیگری بودم.
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄