بسم رب الشهداء
🔸 #معرفی_شهید 🔸
🌷 #شهید_رزان_النجار 🌷
(پرستار و امدادگر فلسطینی)
🔸تولد: ۱۱ سپتامبر ۱۹۹۶، روستای خزاعه، جنوب غزه، فلسطین
🔸شهادت: ۱ ژوئن ۲۰۱۸، فلسطین، نوار غزه، راهپیمایی بازگشت
این بانوی امداد رسان در روستای «خزاعه» در جنوب غزه و در نزدیکی مرز فلسطین اشغالی ساکن بود. پدر وی یک فروشگاه قطعات موتورسیکلت داشت که در حملات صهیونیستها به نوار غزه در سال ۲۰۱۴ به کلی تخریب شد. او بزرگترین فرزند خانوادهای ۸ نفره بود. رزان النجار به مدت دو سال دورههای پزشکی را در بیمارستانی در خان یونس گذرانده بود.
این بانوی پرستار درحالی که تنها ۲۱ سال داشت و به تازگی مادر شده بود، داوطلبانه لباس رزم خودش، همان روپوش سفید را بر تن کرده و چشمش را بر زیباییهای مادرانه بسته و قدم در راهی گذاشته که بازگشت از آن را کسی نمیدانست.
شبکه خبری المیادین در جریان مشارکت رزان النجار در کادر پزشکی راهپیماییهای بزرگ بازگشت مصاحبهای را با النجار انجام داده است. وی در این مصاحبه تاکید کرده است: من در سرزمینم باقی خواهم ماند و حق خودم را با دست خودم خواهم گرفت.
وی همچنین در این مصاحبه به تجربه خود در نجات جان تعدادی از زخمیها در خطوط اولیه تماس با دشمن صهیونیستی اشاره کرده که خطاب به صهیونیستها گفته است: من با تمام توان و قدرت و با وجود تمامی خطرات موجود به روند کاری خود ادامه میدهم و تمامی مصدومان را نجات خواهم داد تا بازگردند و بار دیگر از سرزمینمان دفاع کنند. ما در اینجا باقی خواهیم ماند تا اینکه سرزمین خود را باز پس بگیریم.
مادر رزان میگوید: "دختر من گناهی نکرده بود که تاوانش این باشد، سلاح دخترم جلیقه سفیدش بود. شبی که دخترم به خانه بازنگشت، تا صبح نخوابیده و جلیقه او را در آغوش گرفتم و گریه کردم. رزان با کمک به مجروحان احساس خوشبختی میکرد و برای شرکت در فعالیتهای امدادرسانی مُصر بود. هر شب سراپا خونین به خانه می آمد، اما اصلا اعتراض نمی کرد و می گفت اینها "پاکترین خون جهان" یعنی خون پاک شهدا و مجروحان است. او به معنای واقعی کلمه امدادرسان بود و با پسانداز خود لوازم پزشکی میخرید. در امور مراقبت از بیماران مجرب بود، امکان ادامه تحصیل در این خصوص نداشت، اما آرزو داشت این رشته را در دانشگاه بخواند."
«من برگشتم و عقبنشینی نخواهم کرد! با گلولههای خود به من حمله کنید، من نمیترسم!» اینها آخرین جملاتش در صفحه اجتماعی شخصیاش بوده، روزی که به حصار مرزی غزه میرود، با روپوش سفید.
روز جمعه آنها در حصار شرقی خان یونس در جنوب غزه و در چند نقطه مختلف جمع شده و میخواستند به مانند تمام جمعههای هفتههای اخیر صدای اعتراضشان را به جهان برسانند. ارتش اسرائیل هم با گازهای اشکآور و دیگر مهمات جنگی از آنها پذیرایی کردند.
اما نقطه عطف مبارزات روز گذشته جایی بود که یکی از فلسطینیان با نارنجک به سوی حصارها میرود و زخمی میشود، در این میان پرستار فلسطینی در حالیکه دستانش را بالا گرفته برای کمک به زخمی به سمت حصارها حرکت میکند، روپوش سفید و دستهای بالا گرفته نشان از پرستار بودن او و حضورش برای کمک داشته، اما تکتیراندازهای اسرائیلی حضورش را تاب نمیآورند و یک تیر در سینهاش مینشانند. وی در هنگام شهادت، لباس سفید پرستاری بر تن داشت.
شهادت این بانوی ۲۱ ساله در شبکههای اجتماعی هم واکنشهای زیادی را در پی داشت. بسیاری خشم از اسرائیل و تجاوزش به خاک فلسطین را در کنار شهادت این پرستار قرار دادند و از این رفتار ابراز انزجار کردند. «مگر اسرائیل قانون سرش میشود که بخواهد به نیروهای پزشکی شلیک نکند؟» «واقعا کسی نیست که به این موضوع اهمیت دهد، چون او یک زن مسلمان بود.» «کدام کنوانسیون ژنو؟ کدام جان؟ کدام اتحادیه اروپا؟ هیچکس اهمیت نمیدهد، برای هیچکس فلسطین مهم نیست؟» «این اتفاق یک جرم علیه انسانیت است، اما هیچ انسانیتی در اسرائیل وجود ندارد.» «اسرائیل قابل کنترل نیست، آنها روی غیرنظامیان، پزشکان و کودکان آتش میکشند و بعد پولها خرج میکنند تا جنایات خودشان را پنهان کنند.» اینها تنها تعداد کمی از واکنش مردم از سراسر جهان به شهادت «رزان اشرف النجار» بود.
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
بسم رب الشهداء
🔸 #معرفی_شهید 🔸
🌷 #شهید_نجمه_قاسم_پور 🌷
🔸تولد: نهم اسفندماه ۱۳۵۷، شیراز، استان فارس
🔸شهادت: ۲۴ فروردین ۱۳۸۷، حسینیه سیدالشهدای شیراز، کانون رهپویان وصال، استان فارس
(عکسی از این بانوی شهید در دست نیست.)
از نامحرم فراری بود. هیچ وقت کسی او را بدون چادر ندید. روزی در دارالرحمه شیراز سر مزار شهدا بودیم که به من گفت: آبجی زمانی که من را در قبر میگذارند، میخواهم نامحرمی بالای سرم نباشد!
مسئول بیدار باش اعضای خانواده برای نماز صبح بود. ابتدای اذان یکییکی همه را صدا میزد. میگفت:«نماز اول وقتش خوبه! بلند شید.» خانوادهاش عادت کرده بودند که بین الطلوعین نجمه را در سجده ببینند.
در سفر کانون رهپویان وصال در عید نوروز ۱۳۸۷ که برای سال تحویل به مشهد رفته بودند، عهدنامه ای بین او و حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بسته شده و او امضا کرده،که اینگونه است:
"در زمانهای که دلها را دلیلی برای ماندن بر سر پیمانها نیست، دلم بهانه عشق شما را کرده است، مولا! میخواهم وفاداری کنم، حرکت از من و برکت از شما. و این عهدی است ماندگار بین نجمه و امام علی بنموسیالرضا(ع)...:
۱-نماز اول وقت ۲-احترام به پدر ومادر ۳-ادای امانت ۴-دوری از غیبت ۵-دوری از دروغ ۶-تلاوت هر روز قرآن ۷-درس خواندن ۸- کنترل نگاه
آقا جان! قول می دهم در صورت عدم پایبندی به قراردادمان یکی از کارهای مورد رضایتمان را انجام دهم:
صدقه، روزه، تلاوت قرآن"
یکی از دوستانش در همان سفر نوروز نقل میکند: سال تحویل از ایشان پرسیدم که چه آرزویی داری؟ نجمه گفت:«از خدا میخواهم شهادت را نصیب من کند.»
🌷خاطراتی از دوستان نجمه:
اتوبوس توی راه(مشهد مقدس) خراب شد. توی سربالایی گیر کرده بودیم و داشتیم عقبعقب بر میگشتیم. همه بچهها ترسیده بودن! با مسئول اتوبوس رفتیم بین بچهها که آرومشون کنیم. هر کسی یه چیزی میگفت. یکی ناراحت بود، یکی میخندید، یکی دیگه دعا میکرد.
نجمه قاسمپور کنار من بود، یه دفعه گفت: بچهها یعنی میشه شهید بشیم؟ بچهها خندیدن و گفتند: بابا شهادت کجا بود؟ دلت خوشه ها!
چهرهاش آروم و جدی شد، گفت: اما اگه خدا بخواد، میشه.
توی مراسم تشییع یاد جمله قشنگش افتادم.
✨✨✨
سفر مشهد مشکل تنفسی داشتم، تو حسینیه زیر اکسیژن خوابیده بودم. نجمه مراقبم بود، بالای سرم نشسته بود، قرآن میخوند و گریه میکرد. برام حرف میزد، نمیفهمیدم چی میگه، حالم بد بود. فقط یه جملهش یادمه، صبور باش، ما انتخاب شدهایم!
✨✨✨
بار آخر جلوی درب دوم حسینیه دیدمش. دو شاخه گل رُز قرمز دستش بود! حالم را پرسید و گفت: این دو شاخه گل را به نیت بچههای کانون خریدم. این یکی مال تو.
بعد گفت: حلالم کن دیگر نمیبینمت!
ناراحت شدم و گفتم: یعنی چی؟ مگر کانون نمیآیی؟
گفت: چرا، اما به دلم افتاده دیگر بچههای کانون را نمیبینم.
اما ما دیگر او را ندیدیم...
✨✨✨
حسینیه سید الشهدای شیراز و کانون رهپویان وصال که نجمه در آن خدمت میکرد، یکی از پایگاههای معنوی برای جوانان مومن و انقلابی شده بود. گروهک تروریستی و سلطنتطلب تُندر، بهار ۸۷ این حسینیه را برای انجام جنایت تروریستی خود انتخاب کردند.
انفجار مهیبی بود. ضربه ی شدیدی به سر نجمه خورد. صورتش پر از خون شده و روی زمین افتاده بود.
بعد از انفجار، دکتر بالای سرش رفت. آن پزشک نقل میکند: "بالای سرش رفتم در حالی که رمق نداشت؛ همین که متوجه نامحرم شد، چادرش را دور خودش جمع کرد و روی صورتش کشید…"
این اولین و آخرین حرکت نجمه بعد از انفجار بود…
✨✨✨
نجمه یک دفترچه داشت که داخل آن پر از درد دل با خدا بود. علاوه بر این، دفتر حساب و کتاب اعمالش نیز بود. همیشه این دفتر را در کیفش داشت. یک بار به من گفت: یک دفتر درست کن و بعضی چیزها را داخل آن بنویس، تا بعد از مدتی بفهمی اشتباهت چیست و آن را ترک کنی.
این دفترچه تا شب ۲۴ فروردین و لحظه انفجار با نجمه بود. اما بعد از انفجار، هیچ ردی از این دفترچه باقی نماند!
✨✨✨
بعد از شهادت نجمه تصمیم گرفتیم مادرم را به کربلا ببریم. چون نجمه همیشه در کنار مادر بود و نبودنش برای مادرم خیلی سخت بود.
روز اول قرار شد استراحت کنیم و ساعت دوی نیمهشب به حرم برویم. خیلی خسته بودم. به بچهها گفتم شما بروید من خودم میام. خواب دیدم در میزنند. در عالم رؤیا در را باز کردم. با تعجب دیدم نجمه پشت در ایستاده؛ با همان چادر سفیدش که برای نماز استفاده میکرد. با چهرهای زیبا و نورانی به من نگاه کرد و گفت: مگر نمیای بریم حرم؟ ساعت از دو گذشت.
من با حالت تعجب نگاهش میکردم. گفتم مگه شما شهید نشدی؟
نجمه فقط لبخند می زد. گفت: زودتر بریم. همه رفتند حرم. فقط من و شما ماندیم...
✨✨✨
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
🔸 #معرفی_شهید 🔸
🌷 شهیده معصومه زمانی 🌷
🔸تولد: هفتم خردادماه ۱۳۴۷، آباده، استان فارس
🔸شهادت: بیست و پنجم مرداد ۱۳۶۵، شهر مقدس قم، در جوار حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها)
یکی از وظایف پدر و مادر، انتخاب نام نیکوست برای فرزند؛ شاید چون اسمها رسم میسازند و رسمها سرانجام را.
انگار که نام، راهنمایی ست کوتاه و فشرده که به تو میگوید باید چطور زندگی کنی. مثلا شهید حججی در آن وصیتنامه صوتی، به پسرش گفته بود: "اسمت را علی گذاشتم که مولا و پیشوا و الگویت بشود علی(علیهالسلام)".
"نام" هویتبخش است، هدفآفرین است، سرنوشتساز است. انقدر که گاه اگر نام کسی را از او بگیری، تمام او از خودش خالی میشود.
بعضی نامها انقدر مقدسند و انقدر پرمعنایند که اگر تمام زندگیات را بگذاری تا شبیه نامت بشوی، ضرر نکردهای.
یک نامی مثل معصومه...
فکر میکنم معصومه زمانی، انقدر شبیه نامش شده بود که لیاقت شهادت در جوار صاحبِ نامش را داشته باشد. معصومه به راهنمای فشردهی زندگیاش عمل کرده بود.
از زندگیاش چیز زیادی ننوشتهاند. تنها چیزی که بعد از جستجو دستگیرم شد، این بود که در هفت سالگی به قم آمده، تا پایان دبستان درس خوانده و در هفده سالگی با یکی از طلاب قم ازدواج کرده است.
چیزی که فهمیدم این است که دختری بوده اهل نماز جمعه، اهل دعای کمیل، مومن، اهل نماز شب حتی. دختری که حسرتِ شهدا را میخورده، حسرت جبهه نرفتن را. و یکی از آن هزاران دختری که امام خمینی را از جان دوستتر میداشت.
بیست و پنجم مرداد، روز میلاد حضرت معصومه، با همسر و فرزند شش ماههاش میروند حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها). نمیدانم زیارت آخرش چطور بوده. نمیدانم چی به بانو گفته... شاید آرزوی همیشگیاش را؛ سکونت ابدی در حرم حضرت معصومه.
شاید آن زیارت آخر، داشته با خودش فکر میکرده که چقدر شبیه نامش شده است؟
منافقین نزدیک حرم بمب گذاشته بودند؛ جایی نزدیک بابالقبله، سهراه موزه. انفجار آن خودروی بمبگذاری شده، معصومه را به صاحبِ نامش رساند، همراه دوازده شهید دیگر.
معصومه با معصومه(سلاماللهعلیها) محشور باد...
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
♦️آخرین حرفهایش در گوشم مانده است
🔹فرخ ناز عباسی همسر شهید از لحظه آخرین وداع با او چنین میگوید: " آخرین وداعمان را هرگز فراموش نمیکنم؛ سه بار از من خداحافظی کرد. بار سوم گفتم چه خبر است؟ چند دفعه خداحافظی میکنی. سرش را انداخت پایین. من ناخواسته گریه کردم و گفتم تو را به حضرت زهرا (سلام الله علیها) سپردم. منوچهر رفت و من بعد از رفتنش دلم چنان شور می زد که توانم را گرفته بود. فردای آن روز، اول ماه رمضان بود برای خوردن سحری بلند شدم اما نتوانستم یک لقمه غذا بخورم؛ ظهر از رادیو شنیدم که ناو سهند را زدهاند. به دلم افتاد منوچهر شهید شده است."
#معرفی_شهید
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄