*🌹#معلم ها خیلی عزیزند*
*داستانی جالب و واقعی*
در سال ۵۹ با خانم معلمی به نام خانم نسیمی ازدواج کردم. ایشان معلم یکی از روستاهای چسبیده به شیراز بودند و پس از دو سال معلمی، مدیر مدرسه ای شدند که مختلط بود.
من آن موقع با ژیانی که داشتم در راهِ رساندن ایشان به مدرسه با محل آشنا شدم و زمینی در آن جا خریدم و طبقه پایین را مغازه ساختم، خانه ای هم در طبقه بالا...
و این شد شروع قصه عجیب ولی واقعی
من که اصالتا ایلاتی بودم و مردسالار، حالا در محل بنده را شوهرِ خانم نسیمی میگفتند
مگه میشه؟
یک وجب سیبیل داشتم و آقای علیرضا بازیار شـــــــــــــــــــــــــــورابی که در تلویزیون هم کار میکردم و احساس این که برای خودم کسی هستم تو محل شده بودم شوهر خانم نسیمی
دیدم این طور نمیشه، به بهانه داشتن بچه وادارش کردم با ۲۰ سال سابقهٔ کار بازنشست بشه
فایده نداشت، شدم شوهر خانم نسیمی مدیر سابق
خوب من هم بیکار ننشستم، واسم خیلی مهم بود، اصالتمان از دست رفته بود، مغازه تنها راه چاره بود، مغازه را کردیم قنادی و چند شاگرد با اولویت شاگرد های خانم نسیمی، ولی فایده نداشت، میگفتند توی مغازه شوهر خانم نسیمی مدیر سابق کار میکنیم
این دفعه شاگرد ها را زیاد کردم، بیشتر، از دانش آموزان خانم نسیمی مدیر سابق ولی افاقه نکرد، شاید ده بار شاگردها را عوض کردم ولی جمعیت اون روستا هم زیادتر میشد و مریدان خانم نسیمی مدیر سابق بیشتر...
کار را توسعه دادیم و شیرینی را در جنوب ایران پخش میکردیم. تو جنوب ایران سرشناس شدیم آقای بازیار، اما توی محل بازم همون شوهر خانم نسیمی مدیر سابق
فایده نداشت مثل این که قسم خورده بودند.
موضوع برای من مهم بود، سه تا ماشین پخش خریدم وروی چادر های ماشین از چهار طرف نوشتم پخش بازیار، تلفن بازیار ، قنادی بازیار، ولی محلی ها باز میگفتند ماشین قنادی شوهر خانم نسیمی
یه تابلو دو متر در ده متر از این تابلوهای گلوپی که خاموش روشن میشه دادم نوشتن *قنادی بازیار.* مردم محل گفتند قنادی بازیار شوهر خانم نسیمی
از اون محل خونه ام را جا به جا کردم، فایده نداشت. حالا بچه ام ۳۰ ساله شده بود دکان را سپردم دست او و خودمو بازنشست کردم، سه چهار ماهی یکدفعه میرفتم درِ مغازه...
حالا دیگه شاگردهای خانم نسیمی بچه داشتن، نوه داشتن، بچه هاشون میگفتن مغازهٔ شوهرِ خانم نسیمی مدیر سابق مامان و بابا
تو محل جدید میگن آقای بازیار که خانمش معلمه
الان هم یه ساله درِ مغازه شوهرِ خانم نسیمی
مدیرسابق مدرسه مامان بزرگ و پدر بزرگ ها نرفتم
درود بر همســـــرم
خانم نسیمی و همه معلمها
شوهر خانم نسیمی
علیرضا بازیار شورابـی
*این داستان زیبا و در عین حال واقعی تقدیم همه معلمان عزیز که بدانند در همیشه تاریخ نامشان ثبت و جاویدان است*
✾•#بانوی_بروز
🌱@banuie_beruz🌱
Eitaa.com/banuie_beruz
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
هدایت شده از بفرمائید شعر🌱
✔️ شعر زیبا و خواندنی #محمد_علی_جهرمی درباره #مدرسه
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وخروس
روبه مکارو دزد چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با با روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درس و رنج و کار
بچههای جامههای وصلهدار
بچههای دکه سیگار سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن #آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای #معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانیترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
#مهر_ماه
✍️#شعر
📚@befarma_sher
Eitaa.com/befarma_sher
هدایت شده از تدریس خلاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #معلم دلسوز بازنشسته جناب آقای گلچین که بصورت خودجوش به کودکان کار سواد خواندن و نوشتن می آموزد
(دزفول میدان امام)
👤 غلامرضا خلیلی نیا
✍ #تدریس_خلاق
🕯 @tadris_khallagh 🕯
Eitaa.com/tadris_khallagh
هدایت شده از تدریس خلاق
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معلم
تقدیم به معلمین عزیزتر از جانمان که در نهایت صبوری و رنج بار زحمات طاقت فرسای تعلیم و تربیت را به دوش می کشند.
✍ #تدریس_خلاق
🕯 @tadris_khallagh 🕯
Eitaa.com/tadris_khallagh
هدایت شده از تدریس خلاق
#من_فقط_معلم_نیستم
#داستان_کوتاه
مریم صیاد آموز
لنگان لنگان داشتم تو خیابون راه میرفتم که یه خانم زیبا و شیک پوش بهم نزدیک شد ازم پرسید: شما آقای نصیری هستین؟
گفتم: بله
گفت: من شاگرد شما بودم، دبیرستان توحید، یادتون میاد؟
با اینکه قیافش آشنا بود
گفتم: نه متاسفانه، آخه من خیلی دانش آموز داشتم.
و بعد ادامه دادم: خب مهم نیست شما خوبید خانم؟
گفت: بله ممنون استاد من شیمی خوندم و تا دکترا ادامه دادم البته نه اون سالهای جنگ دکترامو چند سال بعد گرفتم و در حال حاضر محقق هستم. آقای نصیری، سماک بحری هستم یادتون اومد؟
از شنیدن حرفاش خیلی خوشحال شدم وقتی کمی دقت کردم، شناختمش، آره خودش بود خیلی دلم میخواست از احوالش با خبر بشم و حالا دیده بودمش که فرد موفقی شده بود، یه هو رفتم به بیشتر از بیست سال پیش. اون موقعها با اینکه انقلاب شده بود و مدارس تفکیک شده بود ولی به علت کمبود دبیر بعضی از دبیران مرد مدارس دخترانه تدریس میکردند. من هم اون وقتها به دانش آموزان دختر جبر درس میدادم، یادم اومد این دختر چند جلسهای که صبحها من کلاس داشتم دیر سر کلاس میومد و من هم همیشه دعواش میکردم و بدون اینکه چیزی بگه میرفت سر جاش. من هم کلی عصبی میشدم و واسه اینکه بچهها درسو بفهمند سریع درسو ادامه میدادم. همیشه میخواستم واسه دیر کردش به مدیر بگم ولی یادم میرفت تا اینکه یه روز زنگ اخر تو کلاس بغلی، آخرین نفری بودم که از کلاس میرفتم بیرون یه هو همین دانش آموز سماک بحری رو دیدم که به دیوار راهرو تکیه داده و تو چشماش پر از اشکه.
پرسیدم: سماک چی شده؟
با بغضی که تو گلوش بود جواب داد: پام پیچ خورده آقا حالا نمیدونم چه جوری برم خونه
یه هو گفتم: بیا من میرسونمت
اون وقتها یه ماشین پیکان داشتم که هرکسی نداشت
جواب داد: نه آقا خونمون دوره
گفتم: اشکالی نداره میرسونمت، میتونی تا ماشین یه جوری بیای؟
درحالی که برق خوشحالی تو چشماش موج میزد گفت: بله آقا
بالاخره هر جور بود خودشو تا ماشین رسوند من هم که به خاطر معذورات نمیتونستم دستشو بگیرم، بالاخره به سمت خونهاش حرکت کردیم وقتی آدرس میداد تازه متوجه شدم خونه اش خارج از شهر و در یکی از دهات اطراف قرار داره. وقتی رسیدیم سر یه جاده خاکی گفت: آقا تو همین جاده است دیگه خودم میرم ممنون گفتم: نه چه جوری میخوای بری میرسونمت
همین طور که میرفتیم چون راه خیلی طولانی شد ازش پرسیدم: این جارو با کی میای بری مدرسه؟ گفت: با هیشکی آقا پیاده میام تاسر خیابون 5 صبح بلند میشم اما خب گاهی بارونو باد باعث میشه کمی دیر برسم
داشتم دیوونه میشدم این همه راهو این دختر. پیاده میومد !!!!!.خلاصه رسیدیم خونشون یه خونه روستایی دیدم که از امکانات اون زمان هم خیلی چیزها کم داشت. به سختی رفت بالا و گفت: بفرمایید
صدای پیر مردی از تو اتاق شنیده شد که پرسید: سماک کیه؟
دانش آموزم جواب داد: آقا معلممه
پیر مرد اصرار کرد که برم بالا و یه چای بنوشم. من هم رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی پیر مرد که فهمیدم پدر سماک دانش آموزم بود گفت: آقا معلم این دختر همه زندگی منه، الان دوساله مادرشو از دست داده منم مریضم ،هم تو مزرعه کار میکنه هم تو خونه به دوتا برادرهای کوچیکشم میرسه، میگم دختر نمیخواد درس بخونی راه به این درازی چه کاریه آخه ولی هی اصرار میکنه میخوام درس بخونم آه ببینین الان شما رو تو درد سر انداخته
گفتم: این چه حرفیه در حالی که با بغضی که گلومو گرفته بود به زور چایی که سماک آورده بودو میخوردم گفتم: ببخشید من دیگه باید برم
تمام راهو که بر میگشتم گریه کردم پیش خودم گفتم من فقط یک معلم نیستم، من باید بیشتر از اینها از حال دانش آموزم با خبر باشم. از اون روز به بعد بهش زنگهای تفریح کمک میکردم چند تا کتاب بهش دادم و دیگه دعواش نکردم اینها تنها کاری بود که از دستم بر میومد. حالا اون با تمام وجود مشکلات این قدر موفق شده بود و من بهش افتخار میکردم، همینطور که لبخند میزدم، نگاش میکردم که یه هو از گذشته بیرون اومدم چون صدام زد: آقای نصیری .....و ادامه داد: خیلی خوشحال شدم دیدمتون من هیچ وقت محبتهایی که به من کردینو فراموش نمیکنم
گفتم: خواهش میکنم من افتخار میکنم که چنین شاگردی داشتم
خداحافظی کرد و در حالی که ازم دور میشد پیش خودم گفتم: امیدوارم معلمهای امروزی هم بدونند که فقط یک #معلم نیستند.
✍ #تدریس_خلاق
🕯 @tadris_khallagh 🕯
Eitaa.com/tadris_khallagh
هدایت شده از تدریس خلاق
هدایت شده از تدریس خلاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در اجلاس مدیران آموزش و پرورش کشور:
آیت الله گلپایگانی به من گفتند؛
اگر #معلم قوی بشوی مثل هشام ، امام زمان(عج) راضیتر است تا مثل من فقیه شوی...
برای اینکه از تدریس مقتدرانه و موفق خود لذت ببرید ، با ما همراه باشید.
ما را به دوستانتان معرفی کنید.👇
✍ #تدریس_خلاق
🕯 @tadris_khallagh 🕯
استوری یکی ازدوستان منه، #معلمِ!
براندازه دائم تو استوریاش مردم رو به اغتشاشات دعوت میکنه!
اول تا اخر مملکت رو به فحش میکشه!
کاریکاتور از عکس رهبر استوری میکنه!
اقای ج. ا. اینا دارن تومدارس فکر بچه هاتونو علیه خودتون میشورونند نمیخوای اینا رو از مدارس بیرون کنی!
🗣ملیکا مهدوی
✾•#بانوی_بروز
🌱@banuie_beruz🌱
Eitaa.com/banuie_beruz
••┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
هدایت شده از تدریس خلاق
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار زیبای یک #معلم
🔹#چادر دانش اموزانی را که با چادر به مدرسه می آیند، میبوسد
✍ #تدریس_خلاق
🕯 @tadris_khallagh 🕯
Eitaa.com/tadris_khallagh
⭕️ ما در تعلیم و تربیت نسل شیعه واقعی کجای میدانیم؟
اگر هنوز ذرهای تصور میکنید #تعلیم_و_تربیت ، سیاسی نیست و خنثی است، این خبر را بخوانید👇
▪️اولین دوره آموزشی 50 #معلم کشور آذربایجان در فلسطین اشغالی به پایان رسید.
صهیونیستها با نگاهی استراتژیک و بلند مدت درحال تغییر آذربایجان برای اهداف خود هستند. آموزش کودکان بهترین راهکار برای این پروژه است.
پرورش کودک شیعه ای که از ایران شیعی متنفر است!
برگزار کننده این دوره مجموعه ort است.
Ort.org
بودجه متوسط ORT سالانه ۶۳ میلیون یورو است!
بخش زیادی از این مبلغ با کمک خیرین یهودی تامین می شود!
در حلقه اولیه موسسین اسرائیل فارغ التحصیل ORT نقش داشتند.
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
▪️استوری یک #معلم
چقدر خوبه توی شرایط حساس یار جامعه باشیم نه باری بر جامعه
💬 حسین زبرجد
#مسمومیت_دانش_آموزان
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••