خدا چقدر قشنگ میگه
والله یعلم ما فی قلوبکم
حواسم هست تو دلت چی میگذره...
💜@aarammesh💜
.
دَرهَرنَفَسَم،
جانبِههَوایِ«تُـــو»زَنَدبال 💞🥂✨
.
.
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی
به بودنها
شُدنها
و ماندنها
مربوط است تا به داشتنها…
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ℒℴνℯ♥️
بی دلیل میخندم !
و تمام شهر فهمیده اند
که گفته ای دوستت دارم . . .
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨این گل
✨ تقدیم بہ
✨ اعضاے گل
عشقـــم رادرقالب این گل زیبا
تقدیمتون میڪنـــــم 💕💕
مرســـــــــــــے ڪ هستـــــین
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
عطر نارنج،
بوی عصر...
برای دوست داشتنت،
روشنی را،
در فنجان شعرم نشانده ام!!
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
.و تظُنُّ أنها النِّهاية ثم يُصلِحُ الله كلَّ شيء.»
و گمان میکنی که پایان است، سپس خداوند همهچیز را درست میکند...
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
گر تو را خاطر ما نیست، خیالت بفرست
شبیه این جمله اس
با هیچکسم میل سخن نیست
ولی تو پی ام بده
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف . .
این زمان یوسف من نیز به من باز رسان . .
#شهریار
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجا که #مولانا میگه:
جان من است او، مثل ندارد.
تورو میگه ها :)))
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راغب
سکوت عاشقانه
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
هدایت شده از 🫀عـــاشــقــانــه🫀
بهترین شُونه واسِه موهایِ تُو
دستای مَنه دلبَر جان... :)😌💋
#صبحتون_بخیر_عشق_ها 🥰🌙❤️
#دِلـــــبــــری 🫀
#همینقد_قشنگ🥰
♥️⊹⊱ عــضۉۺۉدلـبرےیادبـگیڔ 😍⊰♥️
••♥️『 @Ashghanh_love 🦋🗝
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
.
هر کار خوبی میکنی
خاکش کن
خدا رشدش میده🌱🫀••
.
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
#رمان
رمان عشـق بی پایان
#پارت3
کلاس که تموم شد استاد خداحافظی کرد و رفت ما هم داشتیم وسیله هامون رو جمع میکردیم که یاد بابا افتادم که گفت زنگ بزن بیام دنبالت.
سریع گوشی رو برداشتم که با چهره متعجبِ نیایش و ستایش مواجه شدم برای همین گفتم :
_ بابام گفت زمانی که کلاست تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت الان زنگ بزنم اجازه بگیرم باهاتون بیام بیرون.
هر دو با هم آهانی گفتند که خنده ام گرفت خودشون هم خندیدن . گوشی رو برداشتم و به بابا زنگ زدم . بعد از دو تا بوق برداشت
_ بله ؟
_ سلام بابا من الان کلاسم تمو....
هنوز حرفم تموم نشده بود که بابا گفت:
_الان میام دنبالت
_ نه بابا واستا یه لحظه من امم من دو تا دوست پیدا کردم برای آشنایی بیشتر میخوام باهاشون برم بیرون اگه اشکال نداره خودم بر میگردم .
بابا باشه ای گفت و تلفن رو قطع کردم . بچه ها هم چادر سر میکردند و هم پرسشگرانه به
من نگاه می کردند که گفتم:
_ اجازه صادر شد میتونم بیام
همه با هم زدیم زیر خنده . که ستایش گفت:
_ ریحانه میشه یه چیزی بپرسم؟
_ اوهوم بپرس
_ تو که اینقدر به حجابت اهمیت میدی چرا چادر سر نکردی ؟
_ قضیه اش مُفَصَله
سریع گفت ببخشید و سرشو انداخت پایین حتما فکر کرده بود موضوع شخصیه و من نمیخوام بگم .
اره درسته موضوع شخصی بود ولی تو این دو ساعت فهمیده بودم که آدم های خوبین پس دلیلی نداشت که بخوام نگم برای همین گفتم:
_اینو نگفتم که ناراحت بشی
ستایش خوشحال شد و سرشو بالا آورد که نیایش گفت :
_ خب اگه گفتگو ها دو نفره تون تموم شده بریم که بدجور دلم هوس بستنی کرده .
بعدش زد زیر خنده و ما هم خندیدیم . با هم به طرف بیرون رفتیم که نیایش به ماشین سایپایی مشکی که اونطرف بود اشاره کرد که بریم اونجا .
ستایش نشست پشت فرمون و نیایش هم صندلی کناری من هم عقب نشستم . برام سوال بود که ستایش چطور میتونه رانندگی کنه و گواهینامه از کجا آورده برای همین پرسیدم :
_ ستایش تو چطور گواهینامه گرفتی ؟
_ خب ما نیمه اولی ایم برای همین بهمون گواهینامه دادن .
_ آها ، حالا کدومتون بزرگتره؟
_ ستایش گفت من بزرگترم
که صدای اعتراض نیایش بلند شد و گفت :
_ کی گفته تو بزرگی فقط ۵ دقیقه زودتر از من به دنیا اومدی .
_ من ۵ دقیقه زودتر به دنیا اومدم برای همین بزرگترم پس به حرف بزرگترت گوش بده
منو ستایش زدیم زیر خنده و نیایش هم از خنده ما حرصش گرفت و گفت:
_ باشه ریحانه خانوم از اول دوستیمون داری طرف اونو میگیری ؟ باشه بعدا کارت به من هم گیر میکنه.
انگشت اشاره اش رو رو به نشونه تهدید تکون
داد و گفت:
_واستا حالا دارم برات
خودشم خنده اش گرفت و همه با هم خندیدیم.
نیایش ضبط رو روشن کرد و آهنگی که خیلی به دل مینشست شروع شد . به شیشه تکیه دادم. نمیدونم چقدر گذاشته بود که نیایش بلند داد زد
_ ریحانهههههه
با هول بلند شدم که دو تاشونم خنده اشون گرفت . با حرص گفتم :
_عه چخبرته نیایش
_ خب ۲۰ بار صدات زدم جواب ندادی دیگه کار به اینجا کشید .
با حرص بهش نگاه کردم و با هم خندیدیم که ستایش گفت:
_ خب دیگه بسه پیاده شید رسیدیم .
ستایش جلوی یه بستنی فروشی شیکی نگه داشت .
سه تایی مون پیاده شدیم و به طرف بستنی فروشی حرکت کردیم .....
CQACAgQAAxkBAAGvBMhmQ79Ecd82ZuMCV0ZUudMCea7bdAACPQwAAqeikVJA9JBJiJxcjDUE.mp3
7.81M
وقتاییکه:❤️🩹
خیلیدوستشداشتی
ولیولتکرده،توموندىوخاطراتش
❥•
.
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
خواجوی_کرمانی :
«بارها گفتم
که دل برگیرم از مهرت ولیکـ ،
بار عشقت بر دلم این بار ،
باری دیگرست...» ✨🌱❣
.
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝