🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_415
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
لپ هایش را پر از باد کرد و بعد از دقایقی طولانی بیرون داد.
-نمیگی داشتی به چی فکر می کردی؟
-بگم میزاری پنجره رو باز کنم.
قاطع و محکم گفتم:
-نه.
که لبخند روی لب هایش پر کشید. هیچ چیز به سرماخوردگی و درد او نمی ارزید.
-باشه خودمم میگم.
لبخندی روی لب هایم نشست. مگر بانوی اریایی من طاقت داشت چیزی را نگوید؟
دل بی تاب او باید برای همه حرف می زد و من می خواستم تنها شنونده ی حرف هایش باشم!
-اول خیال کردم چقدر خوب میشه که پس فردا توی مراسم عقد آرش لباس ست بپوشیم، بعدش یادم اومد چقدر بهتره که فعلا تظاهر نکنیم به عشق.
با آوردن نام آرش لبخند از لب هایم پر کشید.
من دلم نمی خواست این مراسم عقد برگزار شود اما به خرابی این طور هم راضی نبودم.
این طور که نه چیزی از آن دختر بماند و نه آرش.
یقین داشتم این وسط حال مادر آرش از همه بدتر هست. آن زن مهربان مگر می توانست دل شکستن دختری و ناراحتی پسرش را ببیند؟
ارش میخواست او را خوش حال کند اما بدترین کار ممکن را با او کرده بود.
ای کاش آدم های این شهر می فهمیدند با اجبار و سختی دادن به خودشان هیچ کس خوش حال نمی شود.
کسی که آدم را دوست دارد راضیست به خواسته ها و علایق آدم، کسی هم که دوست ندارد... مگر مهم است؟
-امیرپاشا.
-جانم.
-چیزی شده؟
-نه.
-منم جشن دعوتم دیگه؟
-نه.
از گوشه ی چشم دیدم که لب هایش آویزان شده بودند. سرش را برگرداند اما من که ناراحتی چهره اش را دیده بودم.
حتی او هم برای این جشن نقشه کشیده بود. آرش فقط با این کارهایش همه را بازی داده بود.
-من هم دعوت نیستم.
با سرعت سرش را برگرداند. چشم های درشتش این بار گرد شدند و بیشتر دل بردند از من.
چشم های صحرایی که انگار با شن هایشان با روح و روان آدم بازی می کردند.
-چرا؟ با آرش دعوا افتادی.
-نه.
-ای بابا امیر پاشا من رو که جون به لب کردی بگو چی شده.
-عروسی در کار نیست اصلا.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
مداحی آنلاین - الحمدالله - استاد عالی.mp3
702.7K
🏴 #شهادت_امام_علی(ع)
♨️سه دوره بسیار سخت امیرالمومنین(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجتالاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#اللهم_العن_قتلة_امیرالمؤمنین_من_الاولین_والاخرین
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
#مولای_غریبم💔😔
با یتیمان آمدم
پشت سرای زینبت
شیر آوردم پدرجان
دیر آوردم چه سود؟😭😭
#اللهم_العن_قتلة_امیرالمؤمنین_من_الاولین_والاخرین
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
مداحی_آنلاین_گلهای_باغچه_پژمرده_حمید_علیمی.mp3
6.91M
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
گلهای باغچه پژمرده
نگاه خونه افسرده
🎤 #حمید_علیمی
#اللهم_العن_قتلة_امیرالمؤمنین_من_الاولین_والاخرین
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_416
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
سرم را نچرخاندم اما سنگینی نگاه پر از سوالش را حس می کردم. دخترکم در شوکی فرو رفته بود و حق هم داشت. آن ها حتی حلقه هایشان را هم خریده بودند، وقت محضر بود.
خوش حال بودم که از این دیرتر نشده بود و کار به بعد از عقدشان نرسیده بود اما... آرش بد تمامش کرده بود.
-آرش به خانواده اش گفت.
سرم را تکان دادم.
-ای بابا، الان حال آرش خوبه؟
پوزخندی کنار لبم نشست. نمی فهمیدم چرا این قدر بیزار بودم از نامرد و نامردی و حالا آرش هم شده بود یک نامرد به تمام معنا.
-چرا باید بد باشه؟
دیگر نه او سوالی پرسید و نه من حرفی زدم. در سکوت راهی خانه شدیم. اصلا چیزی هم برای پرسیدن نبود وقتی خودم هم همین قدر می دانستم.
شاید بهتر بود دیشب خودم هم همراه آرش می رفتم، یا اول با او حرف می زدم و همه چیز را به خودش واگذار نمی کردم.
آخر من کی فکر می کردم که این گند را بزند. خیال می کردم وکیل هست و حداقل راه مواجه با این مسائل را می دادند.
اما آن قدری این سال ها بدون مشکل بزرگ شده بود که هنوز هم بچه بود و در دنیای بچگی اش سیر می کرد.
ای کاش هیچ وقت من این مردی نمی شدم که بخواهم نامردی کنم، ای کاش هیچ وقت من بوی از مادر و پدرم نمی بردم، ای کاش نجلا آن ها را به من وصل نمی کرد.
سوار آسانسور شدیم که بالاخره نجلا لب هایش را باز کرد.
-میگم امیرپاشا.
-شب میای شام خونه ی من؟
ابروهایم را بالا انداختم.
-مگه آشپزی بلدی؟
-در حال حاضر که نه و از اون جایی که می دونم حال و حوصله نداری مجبوریم از بیرون غذا بگیریم.
-در حال حاضر؟
با ذوق دست هایش را در هم قفل کرد و کشید.
-آره به خاطر این که زندایی بهم قول داده آشپزی یادت بده، تازه خودش هم از عزیزجون یا گرفته.
چه کدبانو باشد و چه نباشد من غذاهایش را با تمام وجود می خوردم. اصلا غذایی که عطر و طعم نجلا را به خود بگیرد که نمی تواند بد مزه باشد.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【💛】
•
سورهۍقدر
آرامشباکلامخـــــدا✨
•🌱• #استورۍ_مناسبتۍ
•🌱• #مذهبۍ_استورۍ
✄--------•﴾✨🌙✨﴿•----------
#ڪپےباذڪرصلوات
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_417
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
از آسانسور بیرون رفتیم که نجلا یکی از ظرف های غذا را به سمتم گرفت.
-ممنون.
-خداحافظ.
با همان خنده و حال خوش به سمت در رفت.
-نجلا.
ایستاد، به سمتم برگشت. چشم هایش را منتظر به من دوخت اما من نتوانستم حرفی بزنم.
نتوانستم بگویم کمی بغلم کن که دلم تنگ است برای آغوش نرمت.
نتوانستم بگویم چون می ترسیدم اذیت شود، شاید هم خیال می کرد من او را فقط برای آغوش می خواهم و...
من که این همه مدت صبر کردم و با این که می دانستم آغوشش چقدر آرامش دارد اما به سمتش نرفتم!
-هیچی برو.
و نتوانستم بگویم.
نفهمیدم برای چه اما زبانم نچرخید تا بگویم لحظه ای در آغوشم بیا و بعد برو.
چه کسی گفته است که فقط دختر ها با آغوش آرام می شوند؟
خب مرد عاشقی مثل من هم آرام می شود.
کلید را در قفل گذاشتم و در را باز کردم. کفش آرش را که دم در دیدم نفس راحتی کشیدم. با این که حسابی از او کفری بودم اما هیچ دوست نداشتم به کوچه و خیابان بزند.
کفش هایم را در آوردم و وارد خانه شدم. صدای تلویزیون تمام خانه را پر کرده بود.
طولی نکشید که به سمتم آمد.
-سلام.
مانند خودش با صدای ارام جوابش را دادم. او از روی خجالت بود و من از روی عصبانیت.
به سمت اشپزخانه رفتم که سر راهم قرار گرفت.
-غذا گرفتی؟
-مادر بزرگ نجلا داد.
چشم هایش برق می زدند. خنده ام می گرفت از این بچه بازی هایش اما دلم نمی خواست بخندم و پررو تر شود.
ظرف غذا را به سمتش گرفتم که با ذوق آن را گرفت. این پسر همه چیزش وصل غذا بود.
-تو خوردی؟
-نمی خورم.
به سمت اتاق رفتم و در را باز کردم. لباسم را با یک لباس راحتی عوض کردم.
روی مبل نشسته بود و همین طور که یک چشمش به تلویزیون دو لپی غذایش را می خورد.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【💛】
•
سخنامامخامنہا✨
•🌱• #ڪلیپ
•🌱• #کلام_بزرگان
✄-------•﴾✨🌙✨﴿•---------
#ڪپےباذڪرصلوات
هدایت شده از بـــارانعــــ❤ـشــق
1_414483086.mp3
1.22M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 💚
#دعای_عهد 📖
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الفرج🌤
┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄┄
❄️ #ڪپےباذڪرصلوات ❄️