eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
292 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 °•|🖤|•° 🍃 ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 این پسر هیچی حالیش نبود. اصلا حواسش نبود چه اتفاقی افتاده. شاید هم حواسش بود و آن قدری برایش مهم نبود. حتی نمی توانستم فکرش را هم بکنم که بهترین رفیقم آن قدری خود خواه باشد که فقط به فکر رهایی خودش باشد. اصلا اگر آرش الان می گفت آن دختر برایش دیگر مهم نیست تمام آن شخصیتی که من از او ساخته بودم یکباره ویران می شد. فقط نگاهش کردم. نگاهش کردم بلکه خودش لب باز کند و بگوید که تمام این بی خیالی اش صحنه سازی است. او که بازیگر خوبی بود، حتما باز هم می خواست نقش بازی کند، اما جلوی من؟ قاشق و عصبی درون ظرف غذا رها کرد که دانه های برنج پریدن و روی میز افتادند. با قیافه ی جمع شده به سمت من برگشت. - چیه زل زدی به من؟ بابا بذارین یه غذا بخورم دیگه. -الا وقت غذا خوردنه؟ -چیه؟ از گرسنگی باید بمیرم؟ -نه، بخور یک وقت سو تغذیه نگیری. چپ چپ نگاهش کردم. خم شدم و کنترل را از روی میز گرفتم و تلویزیون را خاموش کردم. به نظرم هیچ چیز مزخرف تر از تلویزیون نبود. فقظ با آن صدای بلندش روی عصاب راه می رفت و گوش را کر می کرد. آخرین باری که روی به روی تلویزیون نشسته بودم را به خاطر نداشتم. -چرا این رو خاموش کردی؟ فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم. مشغول بازی با کنترل شدم و او هم به گل های قالی خیره بود. یکم باید فکر می کرد. همیشه برای فکر کردن های او دیر بود. آن زمان که باید می گفت راضی نیست نگفت، و آن زمان که باید می فهمید چطور این مطلب را بگوید اشتباه گفت. ولی به هر حال دیر فکر کردن که بهتر از اصلا فکر نکردن بود. پس بهتر است فکر کند. -میشه این طور نگاهم نکنی؟ -چرا؟ -هیچی. اهی زیر لب گفت و از جایش بلند شد. -یک باره بگو سختته خونت باشم. خب حق هم داری تو الان باید با خانمت باشی من این جا مزاحمم. دستش را کشیدم و مجبورش کردم که بشیند. -چی میگی واسه خودت؟ https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
°•|📲|•° 🍃 °•|😍|•° 🍃 °•|🧕|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
#پارت_جدید پارت 697 و 698 رمان #دانشجوی_مغرور_استاد
❌سلام دوستان گلم فایل های رمان که باز نمیشد همه درست شد میتونید بخونید❌
.📸✨. . . . . | 🌱 | 🦋 . . .📸✨. . . 『
|•🌸🌿•| -چادری بر سرم دارم که عاقلانه انتخابش کردم -و عاشقانه عاشقش شدم ♡من این عاشقانه های عاقلانہ را عاشقم♡ ✿↷🎈˘˘‌ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 -ولم کن، می خوای بیرونم کنی یک باره بگو دیگه، چرا این کار رو می کنی. خودش هم خوب می دانست من با ماندنش مشکلی نداشتم. آن همه شب و روز در آمریکا کنارم بود، برای چی باید از بودنش بیزار باشم؟ آن هم آن زمانی که سرم شلوغ بود و فرصت حرف زدن با کسی را نداشتم. از جایش بلند شد و من دیگر مانعش نشدم. می خواست بی خودی من را مقصر بداند دیگه! -میرم. و این یعنی منتظر نرو گفتن های من بود. واقعا هیچ چیز این پسر به مرد ها نمی خورد. -به سلامت. دست هایش مشت شد و به سمت در رفت. از کار هایش خنده ام گرفته بود. درست شبیه بچه ها بود. ان قدر قدم هایش را ارام بر می داشت که انگار امید داشت من باز هم بگویم نرو و نازش را بکشم. -با شلوارک که نمی خوای بری؟ سر جایش ایستاد. نگاهی به شلوارکش کرد و ضربه ای به پیشانی اش زد. او اگر مرد رفتن بود همان اول حواسش به این شلوارکش بود. -واسه آدم حواس نمی ذارین که، اه. برگشت و روی مبل نشست. ابروهایم را بالا انداختم. این قدر زود پشیمون شده بود؟ اما سعی کردم نخندم. لپ هایم را از درون گاز گرفتم تا نخندم به کارهای مسخره اش. حوصله نداشتم باز هم قهر کند و برود. -حالا میذاری بخورم. -بخور. یک قاشق پر را داخل دهانش فرو کرد. این همه اشتها را این پسر از کجا می آورد آخه؟ -کی میری خونه؟ -ای بابا، گفتی بخورم دیگه. -نمی تونی حین خوردن حرف بزنی؟ سرش را تکان داد. نفس کلافه ای کشیدم و پایم را روی پا انداختم. همین طور منتظر ماندم تا غذا خوردنش تمام شود. حالا که فهمیده بود منتظر هستم غذایش تمام شود آرام آرام غذا می خورد.. موردی نداشت، من صبر کردن هم خوب یاد گرفته بودم اما پایان این صبر جواب سوال هایم را حتما از او می گرفتم. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست دیوانه این چنین که منم در بلای عشق دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست تعجیل در فرج سه ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
【💛】 • دلتنگیم‌حاجے💔 •🌱• ✄-------•﴾✨🌙✨﴿•---‌‌------ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌