eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
291 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
از فراقت به جوانی همگی پیر شدیم بی تو از وادی دنیا همگی سیر شدیم بی خود ازحادثه عشق تو دیوانه و مست عاشق کوی تو گشتیم و زمین گیر شدیم فرج مولا صلواتـــــــ
Ali Fani - Doaa Faraj.mp3
3.55M
【🎧】 🦋اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ... هر‌زمان ... جوانی‌دعای‌فرج‌مهدی"عج" رازمزمه‌کند همزَمان‌‌امام‌زمان"عج" دست‌هاےمبارکشان‌رابه سوی‌آسمان‌بلندمیکنندو‌ برای‌آن‌جوان‌دعامیفرمایند؛ چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که حداقل‌روزیی‌یک‌باردعآی‌فرج را‌زمزمه‌میکنند 🍃 .عَجِّــلْ.لِوَلِیِّکَـــ.الْفَـــرَج🍃 - ـ ـ ـ ـــــ᪥ـــــ ـ ـ ـ 【🎧】⇉ ـ ـ ـ ـــــ᪥ـــــ ـ ـ ـ
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 بالاخره او را دیدم. سرش پایین بود اما من که سنگینی زیر چشمی نگاه کردنش را احساس می کردم. نجلای شیطون من بود. با همه سلام و احوال پرسی کردم. نمی دانستم که چه می گوید فقط می خواستم بگذرم تا به نجلا برسم. دلتنگش بودم، چند روز دوری برای قلب عاشق من کم نبود. اگر این شور و هیجان خواستگاری نبود که گمان نمی کردم اصلا طاقت بیاورم. رو به رویش ایستادم و او هنوز سرش پایین بود. می توانستم در آن تاریکی شب لپ های گل انداخته اش را ببینم. من نقشه ی راه صورتش را به خوبی بلد بودم. حتی بیشتر از نام خودم. -سلام. صدای ضعیفی در آن شلوغی به گوشم رسید. -سلام. خوش اومدی. -ممنونم بانوی اریایی من. دسته گل را به طرفش گرفتم. طاقت نیاورد و سرش را بلند کرد. لب هایش را می گزید تا نخدد، اما من که حسابی او را شناخته بودم. دست گل را از دستم گرفت. نگاهی به گل های نرگس انداخت. این بار زیبا لبخند زد، بدون این که لبش را بگزد. -از کجا می دونستی گل نرگس دوست دارم. -خودت گفته بودی. -جدی؟ صدای سرفه ایی که آمد به سمت جمعیت برگشتیم. سیامک بود که اشاره می کرد تمامش کنیم. همه منتظر ما بودند تا وارد خانه شوند. از نجلا فاصله گرفتم که دوباره سر و صدا سر گرفت و همه به نوبت وارد خانه شدند. و من میان آن آدم ها، در آن طرف دختری را می دیدم که لپ هایش گل انداخته بود و چشم های خجالت زده اش دین و ایمونم را برده بود. ما هم وارد خانه شدیم. کنار آرش نشستم و پا روی پا انداختم. همه نشستند به جز نجلا، او را نمی دیدم. چشم هایم در تمنایش تمام جمعیت را گذارند و چشم های عسلی را ندیدم که من را مجذوب خودش کند. -دنبال کی می گردی؟ https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
امام جواد (ع) فرمودند: هرکس ده مرتبه سوره قدر را بعد ار نماز عصر، بخوانو، به مقداد اعمال خوب همه انسان‌ها‌، برای او نوشته می‌شود.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 گیج به سمتش برگشتم. -ها؟ خندید. -نگاه چه هول هم هست، اگه دنبال نجلایی که رفت آشپزخونه. -چرا؟ -تا حالا خواستگاری نیومدی، نه؟ سرم را تکان دادم که هردویمان خنیددیم. -اشکال نداره، یاد بگیر بعدا برای خواستگاری من لازمت میشه. چپ چپ نگاهش کردم. -همون یک بار کافی بود. سرم را برگرداندم. هنوز نتوانسته بود از آن دختر بیچاره دلجویی کند فکر خواستگاری بعدی را در سرش می پرواند. می گفتم دیوانه بود دیگر. همه مشغول حرف زدن بودند و من همین طور به گوشه ای خیره بودم. آرش هم گاهی زیر گوشم حرفی میزد، اما حرف های او که هیچ وقت معنایی نداشتند. بالاخره بعد از نیم ساعت پدر آرش صدایش را بلند کرد و همه به سمتش برگشتیم. -خب، حالا وقت برای حرف زدن زیاده، ما تازه داریم با هم آشنا میشیم. بهتره بریم سر اصل مطلب. -اصلا مطلب بدون چایی مزه ای نداره. مادر بزرگ نجلا این حرف را زد و بعد از آن شبنم و نجلا را صدا زد. طولی نکشید که نجلا با سینی چایی از آشپزخانه بیرون آمد و من حق نداشتم ضعف بروم برای این هیکل ظریف و کوچکش. سینی سنیگن بود و کمرش این طور درد می آمد. دلم می خواست قید همه چیز را بزنم و از جایم بلند شوم، دلم می خواست کمکش کنم و با هم این چای را دور بدیم. ای کاش در رسم و رسومات ایرانی فکری هم برای دختر های لاغری مثل نجلا می کردند. چای را چرخاند و هر نفری که استکانی بر می داشت من خیالم راحت می شد که کمی از سنگیینی آن سینی کم شده است. چرخاند تا بالاخره به من رسید. -بفرمایید. و من نگاهم به او بود و استکان را برداشتم. دلم برای صورتش تنگ شده بود. دلم می خواست بیخیال تمام جمعیت او را در آغوش بگیرم و باز هم با هم خلوت کنیم. دلم می خواست باز هم سرم را در موهایش فرو ببرم و عطر تنش را حس کنم. -ممنون. -نوش جونت. چایی که از طرف او باشد نوش جان هم می شود. بالاخره سینی را روی میز گذاشت و سر جایش نشست. موهایش را آرام پشت گوشش انداخت. انگار حجاب کردن را دیگر خوب یاد گرفته بود. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
AUD-20210401-WA0087.
1.22M
‌【🤲】 ‌- تجدیدعھدروزانھ‌بـــــا (عج) ‌ باصداۍاستاد: 👤فرهمند ✨الـلہمـ‌عجـل‌ولـیکـ‌الفـرج✨ - ـ ـ ـ ـــــ᪥ـــــ ـ ـ ـ 【🤲】⇉ 【🤲】⇉ ـ ـ ـ ـــــ᪥ـــــ ـ ـ ـ