eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
291 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 -به به، دیدین گفتم به این اقا امیر بگین قشنگ میدونه کجاست؟ حالا هی این اقا ارش می گفت نگو، نگو حالا امیرپاشا بده، نگو عصبی تر میشه، نگو نمی تونه پیداش کنه فقط خودش نابود میشه. این اقا امیرپاشا ختم روزگار و ارش خبر نداره. با حرف سیامک نگاهم به سمت امیرپاشا برگشت که خیره ی من بود. با همان چشم هایی که می خندیدند. ای کاش من هم دوستی مانند ارش داشتم که همه طور حواسش به من بود. هر چند که این دوری هردویمان را نابود کرد اما اگر زودتر می گفت شاید خشم امیرپاشا بیشتر بود و آن چیزهایی که نباید اتفاق می افتاد. حاج مرتضی می دانست. نمی دانستم خودش فهمیده بود یا از نوه هایش پرسیده اما یقین داشتم ماجرا را می دانست. ان را از نگاه های پر از حسرتش به نجلا و همدردی هایش به خودم می فهمیدم. و نگاه های دیگران که انگار منتظر واکنشش بودند. اما طوری رفتار می کرد که نجلا متوجه ی این دانستنش نشود. -حاجی. همه به سمت من برگشتند و سکوتی در سالن حکم فرما شد. -با اجازتون فردا یه عقد ساده توی محضر صورت بگیره. -عه، نخیر، نه چک زدی نه چونه، عروس رو می بری به خونه؟ نخیر اقا پاشا، باید دوباره جشن بگیری. -وا، سیامک عمه، یه بار جشن گرفتن بنده خدا ها. شانه ای بالا انداخت. -من که نرقصیدم. -حالا عقد بکنیم، بعدا برای شما جشن می گیریم. -نخیر دختر عمه، من می دونم که بعدا پولی می کنید، نمی خوام. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃