eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
288 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 بیخیال این افکار مزاحم و پریشان شدم و از ماشین پیدا شدم. سوز سرد به صورتم اصابت کرد و امسال پاییز چرا زود آمده بود؟ منتظرم ایستاد که اشاره ای به در درمانگاه کردم و با هم وارد درمانگاه شدم. نیم ساعتی منتظر ماندیم و دوتایی وارد مطب دکتر شدیم. می گفت خوبم اما دکتر می گفت گلویش بدجور عفونتی شده است، می گفت بدنش صعیف است و باید بیشتر مراقب خودش باشد، می گفت تب دارد و اگر مراعات نکند این تب بدتر هم می شود، می گفت زیر باران ماندن برای اونی که می دانست سیستم ایمنی بدنش ضعیف است احمقانه ترین کار ممکن است. دکتر این ها را می گفت و نگاه من به نجلا سرزنشگر تر می شد و او آنقدر از نگاهم هراس داشت که تمام وقت یا سرش پایین بود یا به دکتر خیره بود. از اتاق بیرون آمدیم و بدون حرفی سوار ماشین شدیم. دکتر که این طور می گفت بیشتر عصابم به هم ریخته بود. حسابی از دست خودم و او کفری بودم که می دانست این طور مریض می شود و باز هم دل داد به باران، من حدس زده بودم او بدنش ضعیف است و باز هم همراهی اش کردم. لعنت به من... سوار ماشین شدیم و تا داروخانه نه من حرفی زدمم و نه او، من ترجیح دادم لحن عصبی ام را به رخش نکشم و او هم انگار از همین لحن هراس داشت. جلوی داروخانه ترمز زدم و داروهایش را گرفتم. سوار ماشین شدم که اشاره ای به موبایلم کرد. -چند بار زنگ خورد. صدایش ضعیف بود. پلاستیک داروها را به سمتش گرفتم و موبایل را از روی داشبورد برداشتم. همین طور که دنده را عوض می کردم دکمه ی سبز را لمس کردم. -بله. -کجایی؟ دارم میام دنبالت بریم. ضربه ای به پیشانی ام زدم. قولم به آرش را به کلی فراموش کرده بودم، هیچ حوصله ی رفتن به آن مهمانی را نداشتم اما دلم نمی آمد وقتی این طور خواهش کرده بود ردش کنم. -بیرونم، خودم رو می رسونم. -کجا بیرون. -آرش میشه سوال نپرسی؟ -باشه بابا، معلوم نیست باز چشه سگ شده. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
👊 حفظ چادر زخم ها را مرحم است دست رَد بر سینه نامحرم است حفظ چادر التیام درد هاست سد محکم در برابر نامردهاست 『
نسل ‌ما فقط‌ یه‌ چیزایی ‌از چهارده ‌خردادِ ۶۸ شنیده بود؛ تا اینکه سیزدهِ ‌دی ۹۸ رو به‌چشم ‌دید... ...💔 『
✨ ‌ °.حاج قاسم سلیمانی. ° 1:20🖤💔 ‌ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 نفس کلافه ای کشیدم و موبایل را قطع کردم. امیدوار بودم تا رسیدن به خانه کمی آرام شوم، دلم نمی خواست با این حال با آرشی روبه رو شوم که خودش هم حالش داغون است و نیاز به مرهم و همدمی دارد. موبایل را روی داشبورد پرت کردم. -امیرپاشااا. -بله. -میشه این طور نباشی؟ جوابش را ندادم و فقط به راهم ادامه دادم. بعد از این همه سال.... نگران کسی شدن... نمی دانم... دستم روی فرمان خشک شد. چقدر نداشتن کسی بد بود، چقدر نبود کسی آدم را آزار می داد... اصلا من چطور تنهایی تاب آورده بودم؟ و جه حس قشنگی بود کسی را داشته باشی تا نگرانش شوی، که دغدغه اش را داشته باشی، که... -امیرپاشا. -بله. با تعجب به سمتش برگشتم. -جوابم رو سرد نده. دوباره حواسم را جمع رانندگی کردم و سعی کردم لب هایم را کنترل کنم تا به لبخندی باز نشود. این که سرد بودنت برای کسی مهم باشد خب قشنگ بود دیگر! -امیرپاشاااا. -بله. این بار لحن صدایش مظلوم شد و نتوانستم باز هم سرد بمانم. اصلا این نگاه مظلومش نمی گذاشتند، اصلا این مژه هایی بلندی که تیله های درشتش را در برگرفته بودند اجازه نمی دادند که. -جانم. لبخند بزرگ و دندان نمایی زد. -افرین پسر خوب. با لحن بچگانه اش خندیدم و باز هم حواسم را جمع رانندگی ام کردم. -میگم... باز هم عطسه ای کرد. اما دیگر عصابم خرد نبود، با همان لبخند، با همان لحن مظلوم، با همان صدا زدن هایش تمام دلخوری ها را انگار شسته بود و برده بود. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
زن‌دراسݪام...↓ زندھ...، سازندھ...، ورزمندھ‌اسٺ...؛ بہ‌شرطےڪه‌لباس‌رزمش، لباس‌عـفتش‌باشد...(: ✨ ••✾ ✾••
_حضࢪٺ مـاه: با خـود ڪتاب داشتہ باشیـد و از وقٺ های اضافے خـود برای کتابخوانےاستفاده کنیـد. 💫
زن‌دراسݪام...↓ زندھ...، سازندھ...، ورزمندھ‌اسٺ...؛ بہ‌شرطےڪه‌لباس‌رزمش، لباس‌عـفتش‌باشد...(: ✨ ••✾ ✾••
دارد تمام چادر تو بوی آسمان😌 اينجاست سايه سار پر و بال فاطمه😇 فرمود آشيانه‌ی‌ امن الهی‌ست🕋 نخ های چادر تو،حرم آلِ‌فاطمه📿 🦋 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 -امیرپاشا، تو کسی رو ایران نداری؟ سرم را تکان دادم. هیچ دلم نمی خواست وقتی با او هستم خانواده ام را به یاد بیاورم، می خواستم برای همین چند ساعتی که با او می گذرانم هم دلم گرم شود و بخندم. -خب چرا؟... یعنی... خب اون خونه... -مادر پدرم توی اون اتش سوزی سوخته بودند. و من هیچ دلم نمی خواست نام مقدس مادر را روی آن قرار بدهم. آن آتش را پدرم به پا کرده بود، نفت را او روی زمین ریخته بود و کبریت را او کشید اما همه چیز را مادرم به پا کرده بود... اه لعنتی.... نمی خواستم به یاد بیاورم گذشته را. -خواهر و برادری... چیزی نداری؟ دلم نمی آمد جوابش را ندهم، ای کاش خودش می فهمید و تمام می کرد این سوالات مسخره را. -خواهرم سر اون آتش سوزی ریه هاش آسیب دید، چند سال بعد مرد. و نگفتم که چیزی که خواهر من را از پا در آورد نه آن آتش بود و نه ریه های خرابش، درد قلب بود که اوو را شکست داد، مرور گذشته هایی که یک شب هم او را تنها نمی گذاشتند عصابش آن طور بر هم ریخته بودند و آن دختر همیشه آرام شده بود یک دختر عصبی که تعادل روانی ندارد. -متاسفم واقعا.... ولی خاله ای، عمویی، دایی نداری؟ -اگه عمو و خاله فقط یه نسبت خانوادگیه فکر کنم داشته باشم. -یعنی بعد از اون اتش سوزی نیومدن سراغت. نفس کلافه ای کشیدم. آن ها اگر می خواستند کاری کنند وقتی زندگی پدر و مادرم داشت از هم می پاشید به فکر چاره بودند، یا هیچ گاه آن ها را اجبار نمی کردند فقط برای دوستی خانوادگی با هم ازدواج کنند که عاقبتش بشود آن آتش و ویرانی و دختر جوانی که با همه ی ارزوهایش زیر خاک خوابیده و من... پسری که تا به حال طعم دوست داشته شدن واقعی را نچشیده بود. آرش بود، خوب هم بود اما مرد... مرد که نمی توانست به خوبی دوست داشتن را بفهماند. -اومدن ولی ما از کسی کمک نخواستیم. -خب درسته کمک نخواستین اما نیاز به خانواده دارین که... مثلا برین خونه شون، به هم سر بزنین، مهمونی، جشن، عزایی... -علاقه ای به شرکت توی اون مراسمات نداشتم، بعد از دو سال که از اون اتیش سوزی گذشت رفتم امریکا. -اها... چرا خونه به اون بزرگی آتیش گرفت؟ من مانده بودم او اگر بدنش درد نمی کرد و گلویش نگرفته بود چقدر سوال می پرسید. باز هم جوابش را ندادم. یک باره می گفتم پدرم پیت نفت را گرفت و ریخت روی تمام خانه؟ ریخت کنار دخترش؟ریخت زیر پای پسر مات و مبهوتش که خیال می کرد قاتل است؟ ریخت سر زنش که با خیانتش باز هم بدهکار بود؟ یا بگویم ریخت روی بدنش که از بی غیرتی داشت پاره می شد؟ https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔴🥀سنگری_از خون 🦋شهید_امیر_ آذوق 🍁 شما اي خواهران عزيز حجاب خود را حفظ كنيد. همانطور كه امام فرمود امريكا از اين حجابها مي‌ترسد و واقعا هم همينطور است.🍁