شرح 🌹فراز بیست و دوم🌹از مناجات امیرالمومنین (ع):
مَولایَ یا مَولای،
اَنتَ الْمُعافی وَ اَنَا الْمُبتَلی
وَهَلْ یَرحَمُ الْمُبتَلی اِلاّ الْمُعافی
مولای من، مولای من،
تو برطرف کننده (مشکلات) هستی و من گرفتارم؛
چه کسی غیر از برطرف کننده (مشکلات) بر گرفتار رحم می کند؟
در این فراز اللّه با صفت ((برطرف کننده «مشکلات») بیان شده که دو معنای مادی و معنوی برای آن گفته شده است. از لحاظ مادی به معنای آن است که خداوند، انسان را از بیماری، شر اشرار و انواع بلا حفظ می کند.
از لحاظ معنوی به معنای آن است که از گناه توبه کاران چشم پوشی می کند و با گذشت از ایشان، ترک عقوبت می نماید؛ چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به پروردگار عرض کرد: ((تویی فرو برنده خشم و عفو کننده مردم)).
در این فراز انسان با صفت ((گرفتار)) بیان شده و به معنای کسی است که توسط خداوند با سختی،مصیبت، خیر و شر و اندوهی که جسم را می فرساید آزمایش شده و می شود
مهم ترین آزمایش و بلایی که انسان هر لحظه گرفتار آن است. امتحان الهی درباره ولایت امیرالمؤمنین علیهم السلام است.
🌹هر روز یک فراز🌹
#ماه_شعبان🌸
#پروفایل_پسرونهـ
چون یتیمی که به تصویر پدر خیره شده......🙃🍃
@mahmoodreza_beizayi
07(1).mp3
5.24M
....چشمامو که ميبندم😔
🎤 #محمد_حسین_پويانفر
@mahmoodreza_beizayi
ایجانم.... گنبد ارباب...🙂🌱
دلمانیکدلسیرگریهکنجحرمتمیخواهد...
•
هرکیآࢪزوداشتهباشه✨
خیلےخدمتکنه
#شهـــیدمیشه...!
یهگوشهدلتپا👣بده،
شهدابغلتمیکنن...❤️
•
ـ مابهچشمدیدیمایناࢪو...👀
ـ ازاینشهــدامددبگیرید،🖐🏼
ـ مددگرفتناز #شهدا ࢪسمه...
•
دستبذاࢪࢪوخاکقبرشهید💭بگو...
حُسین﴿ع﴾بهحقاینشهید،🥀
یهنگاهبهمابکن..
|• #حاجآقاپناهیان
┄┅┅❀𖠇•🌺•𖠇❀┅┅┄
@mahmoodreza_beizayi
سلام🌸
سوالات، پیشنهادات و نظرات خود را در رابطه رمان #فدای_بانوی_دمشق
با نویسنده این رمان در میان بگذارید👇🏻
@z_beyzaei
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#تو_شهید_نمیشوی📚 قسمت سی و یکم🌱 | ادامه ی هوادارِ تمام عیارِ انقلاب | محمودرضا در ایام فتنه غیر
#تو_شهید_نمیشوی📚
قسمت سی و دوم🌱
| پُرکار ها شهید میشوند |
اسفند سال ۱۳۸۸ بود.
مثل هر سال در در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهیدان آقا مهدی و آقا حمید باکری مراسمی برگزار شده بود.
تهران بودم آن روزها.محمودرضا زنگ زد و گفت:((می آیی مراسم؟))
گفتم:((میآیم.چطور؟))
گفت:((حتماً بیا.سخنران مراسم حاج قاسم است.))
مقابل تالار باهم قرار گذاشته بودیم.
محمودرضا زودتر از من رسیده بود.من با چندنفر نفر از دوستان رفته بودم.
پیدایش کردم و با هم رفتیم و نشستیم طبقه ی بالا.
همه ی صندلی ها پُر بود و جا برای نشستن نبود.
به زحمت روی لبه ی یکی از سکوها جایی پیدا کردیم و همان جا نشستیم روی سکو.
در طول مراسم با محمودرضا مشغول صحبت بودیم،ولی حاج قاسم که آمد محمودرضا دیگر حرف نمیزد.
من گوشی موبایلم را درآوردم و همان جا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی حاج قاسم.
محمودرضا تا آخر،همین طور توی سکوت بود و گوش می داد.
@mahmoodreza_beizayi
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
سلام🌸 سوالات، پیشنهادات و نظرات خود را در رابطه رمان #فدای_بانوی_دمشق با نویسنده این رمان در میان
سوالاتتون راجب شخصیت های داستان و سوالات دیگه... 😉
نظرات خوبتون🌸
پیشنهادات برای بهتر شدن رمان😍
.... ♥️....
#شاید_تلنــــــــگࢪ
میدونی، :)🌱
استادپناهیانمیگه:
¤گیرتوگناهاتنیست!↓↓
گیرتو کارایخوبیه...✨
کهانجاممیدی...🌤
ولی نمیگی"خدایابهخاطرتو"...!🥀
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
🌸بسم رب عشق🌸
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، 🥀وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ❄️❤️
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌺 أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،🌼 وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .🌈☀️
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ💐، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .🌺🌙
☘يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ،☘ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، 🌱أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ🌷، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🍃، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.⛅️🌦
#یا_صاحب_الزمان
#دعای_فرج
#صبحتون_امام_زمانی
🌸زیارت ائمه در روز سه شنبه🌸
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللّٰهِ🌺، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْىِ اللّٰهِ،🎊 السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَىٰ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقىٰ، 🌼السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللّٰهِ، أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ، مُعادٍ لِأَعْدائِكُمْ، مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ، بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمِّى، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ .❄️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَوالىٰ آخِرَهُمْ كَمَا تَوالَيْتُ أَوَّلَهُمْ، وَأَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ، وَأَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَاللَّاتِ وَالْعُزَّىٰ🍃 . صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوالِىَّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَسُلالَةَ الْوَصِيِّينَ،💐 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً فِى الْقَوْلِ وَالْفِعْلِ، يَا مَوالِىَّ هٰذَا يَوْمُكُمْ وَهُوَ يَوْمُ الثُّلَثَاءِ،🌸 وَأَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ، فَأَضِيفُونِى وَأَجِيرُونِى بِمَنْزِلَةِ اللّٰهِ عِنْدَكُمْ وَآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.☘
🌸『@mahmoodreza_beizayi』
🌸ذکر روز سه شنبه🌸
🍃صد مرتبه🍃
✨🌙یا ارحم الراحمین 🌙✨
🌸『@mahmoodreza_beizayi』
{ #تلنگࢪانھ 🚫}
هرڪاریمیتونےبکنکہ گناه نکنی‼️
وقتایی که موقعیت گناه پیش میاد🚦دقیقا قافله کربلاے حسین زمان(ع) روبروته! ویھ دره عمیق خطرناک پشت سرته ها... 🚧
🗯️اگه به گناه بله بگی☝️
به هَل مِن مُعین... 👇
مهدی فاطمه #نه گفتی💔..
فقط چهل روز بہ خاطࢪ خدا گناھ نڪنیم😔👊
به خاطر ظهوࢪ آقامون....
به خاطر تنهایے اش.. 😔💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢صحبت های شهید #ابو_مهدی_المهندس دربارهـ رابطه سردار شهید سلیمانی و امام زمان(ع)🌷
@ mahmoodreza_beizayi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺یه روزی یه جوانی مثل شهید معماریان به مادرش میگه، مادر میخوام ساکِ جبههامو تو برام ببندی
🔻یا اون همسر شهید مدافع حرمی که میگفت شرط ضمن عقد من رفتن به جبهه بود...
👈روایت حاج حسین یکتا رو بشنوید
@mahmoodreza_beizayi
میگفت :
من دوست دارم
هر کاری می توانم
برای مردم انجام بدم
حتی بعد ازشهادت !
چون حضرت امام گفت :
مردم ولی نعمت ما هستند …
🌷شهیدمحمدرضاتورجی زاده
.
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
@mahmoodreza_beizayi
سلام سلام رفقای عزیز😍🌸
ان شاءالله از امشب ادامه رمان رو میزارم🌺
شرمنده کمی کسالت داشتم نتونستم بزارم به لطف خدا بهترم، کم کاری بنده رو به بزرگی خودتون ببخشید♥️
تشکر ویژه بخاطر صبوریتون🎊
با من کاری داشتین ایدیم توی بیوکانال هست در خدمتم☺️🌼
فدای حسین بشین🌹
یاعلی✨
نوکرشما:سیده بیضایی
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_19
زنگ خونه رو زدم و منتظر شدم درب باز بشه که با تیکی در باز شد😂(من اینجوری توصیف میکنم مشکلی داره😂)
اول با عمو جون و زن عمو سلام و احوال پرسی کردم و بدو رفتم توی اتاق آسیه 🏃♀🏃♀
_سلااااااااااام😜
+کوفت سلام، جیغ جیغو، ترسیدم😨
_باچه منم میلم با توام گهرم 😢
+عه عه شوخی کردم ببخشید😰
_میدونم گولت زدم😝😜😆
+آدم بشو نیستی 😑
_عزیزم برای دفعه ی هزارم، فرشته ها آدم نمیشن😜
+وای زینب خیلی استرس دارم😓
_نترس آجی جون خودم کنارتم🙃😉
بگو کاراتو انجام دادی?
+نمیدونم از بس استرس دارم قاطی کردم😁
_خب من همه کارارو برات ردیف میکنم😉
+آجی جون همیشه پشتیبانم بودی واقعا مرسی😍😍
_فدای آبجی خنگم😂
خب بگو لباس انتخاب کردی؟
+نه هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه☹️
_باشه خودم برات انتخاب میکنم😀
رفتم بالا سر کمد لباساش
اووو چه همه لباس داره این دختر 😂😧
بعد از کلی فکر کردن براش یه دست لباس شیک انتخاب کردم که خیلی بهش میومد😍😉
بعد از اینکه همه کارای آسیه رو ردیف کردم رفتم توی آشپزخونه که به زن عمو کمک کنم😜😂(خودشیرینی😂)
_زن عمو جونمممم کمک نمیخوای؟☺️
+سلام دختر گلم، اگه زحمتی نیست میوه هارو بشور و بچین توی ظرف
_به روی چشمم 😉
مشغول کار شدم که گوشیم زنگ خورد آخرین میوه رو گذاشتم و گوشی و جواب دادم و درهمون حین رفتم تو اتاق آسیه ☘💐
به آسیه اشاره کردم که ساکت باشه🤫
_سلام،جانم داداش کاری داری؟
+سلام به روی ماهت آبجی کوچولو،جونم برات بگه که این علیرضامون سکته کرد بیا کارت داره بهش بگو یکم آروم باشه دیوونه کرد منو😑😐🤦♂
_چشم گوشیو بده بهش
+سلام دختر عمه
_سلام، چی شده چرا اینقدر استرس دارین؟ خب دو ساعت دیگه باید بیاین یکم خودتون رو جمع کنید اینا داماد اینجوری نمیخوان گفته باشم💁♀💁♀
+ااووو چه خبره یکم زبون به دهن بگیردختر عمه، از بچگی پر حرف بودی😂
(صدای خنده ی محمدحسین و علیرضا میومد🤨)
_منم باهر دوتون قهرم به من میخندین آره؟؟
بعدم سریع گوشی رو قطع کردم🤣😂
از این حالات خنده ام گرفت
آخه دختر بزرگ شدی دیگه این کارا چیه میکنی 😂😂
دوباره زنگ زد ولی جواب ندادم ☺️
پیام فرستاد👇🏻
_آبجی غلط کرد ببخشید دیگه😂
+فقط همین امشب چون خاستگاری شه 😒دست شماهم درد نکنه بجایی که دعواش کنی باهاش میخندی🔪
_ببخشید خواهری آخه راست میگه از بچگی پر حرف بودی ولی من از همون بچگی میمردم برای هرکلمه از حرفات
+باشه برو خودشیرینی نکن😂
بعدش دوباره گوشی زنگ خورد📞
_سلام 😒
+سلام بر آبجی زیبایم😜
_گول نمیخورم تلاش نکن، گوشیو بده به اون اقا علیرضای زن ذلیل😂🤣
+رفتن سوار ماشین شدن چون تا یک ساعت دیگه باید اونجا باشیم ترافیکه شاید دیر برسیم😩
_باشه منتظرم
الان قطع کن کار دارم خداحافظ
+خدانگهدار خواهر مهربونم😜😂
اسیه:چی میگه؟
+هیچی
_هیچی که بهش گفتی زن ذلیل؟
+آره دیگه زن ذلیله حالا نمیخواد عصابتو خورد کنی😂بیا برو آماده شو الانا میرسن
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_20
زنگ خونشون به صدا در اومد 🔔
منو آسیه باهم رفتم کنار درب هال ایستادیم تا اونا بیاین تو خونه🔹🔸
بعد از اینکه مامان جونم وبابایی وزن دایی و دایی وخلاصه همه اومدن علیرضا و محمدحسین باهم وارد شدن😜
من محمد حسینو آوردم اینور که اونا راحت باشن😂🤪
آسیه👇🏻🌸
خیییلی استرس داشتم😰😥
وقتی آقا علیرضا جلوم ایستاد خیلی بدتر شدم😥
دیدم زینب داره با یک لبخند ملیح نگاهم میکنه و مژه هاشو روهم فشارمیده یعنی نگران نباش😅
_س.. سلام😥
+سلام آسیه خانم🙈
بفرمایید این گل برای شماست🌸
_خیلی ممنون
رفتم توی آشپزخانه و زینب رو صدا زدم بیاد 😀
_وای زینب خیلی باحال بود😂
+چشمم روشن👀تا دو دقیقه پیش داشتی پس میوفتادی الان اینقدر بلبل زبون شدی🤨
_بله بله درست میفرمایین😂😂
با صدای مامانم که میگفت آسیه جان مادر چاییو بیار به خودم اومدم
زینب رفت چایی رو ریخت و چادرمو درست کرد سینی رو داد دستم وگفت
*چایی هارو نریزی روی اون پسرداییه بدبختم😜😂
چایی رو تعارف کردم وزینب زحمت کشید شیرینی رو تعارف کرد ☺️
بعد از صحبت های بزرگترا عمو مهدی گفت
_خب حالا بچه ها برن توی اتاق باهم حرف بزنن اگه باهم به تفاهم رسیدن مبارکه😍👏🏻👏🏻
با اجازه ی بابا و بقیه آقا علیرضا رو به سمت اتاقم راهنمایی کردم😅😄
زینب👇🏻🌸
بعد از نیم ساعت اومدن بیرون
از لبخندعلیرضا معلوم بود جواب آسیه مثبته 😍😍😍
یهو صدای دایی اومد که گفت
_مباررررکه ان شاءالله 😍👏🏻👏🏻👏🏻
همه دست زدن و انگار همه خوشحال بودن مخصوصا من😍😍
جای فاطمه خالی اگه میبود یه عالمه میخندیدم ولی حیف که برای عمو احمد کاری پیش آمد ومجبور شدن برن روستامادربزرگش 😕🙁
قرار شد عقد سه روز دیگه باشه توی مسجد جمکران😍😋
مهریه هم به خواست آسیه 14تا بود😋
قرار شد دو هفته ی دیگه هم عروسی باشه🤩 چون خانواده ی ما زیاد اهل نامزدی نبودن واینکه ماها همدیگه رو کاملا میشناسیم😍😌😉😉
آماده شدیم بریم که آسیه صدام کرد
_زینب آبجی یه خواهش
+جونم
_فردا باهام بیا بریم واسه عقدخرید کنیم چون وقت کمه میترسم دیر بشه😕
+باشه عروس خانم فردا ساعت 9با فاطمه دم در خونه ایم
_باشه برو منتظرتونم. یاعلی
(اسیه:بازگفتن کلمه عروس خانم قند تو دلم آب شد😍)
+علی یارت🌸
ادامه دارد.... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت21
خیلی پر انرژی بیدار شدم و اول کار رفتم سراغ محمدحسین😈🤪
دیدم خیلی مظلوم خوابیده😍
آخه الهی فداش شم یه آدم چقدر میتونه خوشگل باشه😍😍
آخه این داداشمو چطور میتونم زن بدم😕
اصلا اصلا اصلا دلم نمیخواد از کنارم بره
وقتی کنارمه انگاریه لشگر حواسشون بهم هست😇😍💛
از فکرو خیال اومدم بیرون و رفتم توی لیوان آب کردم که بریزم روی داداشی 😜😂
خیلی یواش رفتم کنار تختش😈
میخواستم بریزم که یهو بلند شد و دستامو گرفت 😱
یا خدا گیر افتادم 😓😂
چنان جیغی زدم که بابا گفت :محمدحسین اینقدر دخترمو اذیت نکن
منو کشید رو تختش و افتاد به جونم تا تونست قلقلکم داد 🤣 وای کشت منو😂بدبختی اینه که دراز کشیده ام. نمیتونم تکون بخورم اونم سوءاستفاده میکنه بدتر قلقلک میده
اونقدر دندونم برد که لپم سوراخ شد
_داداش غلط خوردم اخخخخ ولم کن🤣
+میخواستی منو خیس کنی آره؟؟ 😈دفعه چندمه بر علیه من نقشه میکشی🔪
_نه نه غلط کردم داداش ولم کن خفه شدم هم وزن خرس قطبی ای بعد فکر منم نمیکنی که خفه شدم این زیر اخ داداش ولم کن 🤣🤣🤣غلط کردممممم
+نخیر نمیکنم😂تا توباشی دیگه خیسم نکنی 😜عمرا ولت کنم
+داداشی خفه شدم😂ولم کن
یه دندون برد که نزدیک بود گریم بگیره
_گفتم نمیکنم پس اینقدر نگو که دندون میبرمت
با یک حرکت کاراته ای پرتش کردم پایین تخت و فرار کردم سمت اتاقم لامصب همون موقع بلند شد اومد دنبالم چه زودی بلند شد😩
منم با جیغغغ گفتم
_دادااااش غلط کردم ولم کن😂🤣
+الان بیای بیرون کاریت ندارم ولی اگه نیای بعدا بدجور تلافی میکنمااا
_قول میدی کاریم نداشته باشی؟🙄
+آره بیا
رفتم بیرون که یهو یه پارچ آب ریخت رو سرم💦
همون موقع که من موش آب کشیده شدم اون فرار کرد سمت دستشویی
محمد حسیننننننننننننننن😤
_جانم آبجی گوگولیم جونم داداش فدات شه
+میکشمتتتتتتت😡
محمد حسین اومد کنارم
_ای جان چه بد ترکیب شدی🤣موش آب کشیده الان از تو خوشکل تره😂
بیا بریم لباساتو عوض کن سرما میخوری 😁
محمد حسین یه بوس آبدار روی دستم زد و از اتاق رفت بیرون رفتم توی آشپزخونه که محمد حسین گفت
_خواهری جونم بیا موهاتو ببافم😍
محمد حسین خیلی دوست داشت موهامو ببافه 😍این کارو از مادربزرگم یاد گرفته بود 😍مادربزرگم همیشه موهامو میبافت و قربون صدقه ام میرفت
وای خدای من چندوقته نرفتم پیشش😭دلم براش تنگ شد من چقدر میتونم بد باشم که نرم پیشش اون عاشق منه
رفتم روی مبل نشستم ومحمد حسین اومد و شروع کرد به بافتن موها 👧
خدایی خیلی خوب میبافت😍
بعدش باهم صبحانه خوردیم و آماده شدیم که بریم دنبال فاطمه و علیرضا
وقتی دنبال همه رفتیم به داداش محمدحسین گفتم مارو برسونه پاساژ.. 💐
ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد🚘
آسیه و علیرضام تنها رفتن که خرید کنن😁😂😜
ماهم باهم رفتیم 🚶♂🚶♀
تلفن محمدحسین زنگ خورد از سپاه بود
_آبجی جان من میرم این تماسو جواب بدم توهم برو هرچی لازم داری بخر من بعدش میام
+باشه چشم 😚
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
🌸بسم رب عشق🌸
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، 🥀وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ❄️❤️
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌺 أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،🌼 وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .🌈☀️
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ💐، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .🌺🌙
☘يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ،☘ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، 🌱أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ🌷، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🍃، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.⛅️🌦
#یا_صاحب_الزمان
#دعای_فرج
#صبحتون_امام_زمانی
🌸ذکر روز چهارشنبه🌸
🍃صد مرتبه🍃
✨🌙یا حی یاقیوم 🌙✨
🌸『@mahmoodreza_beizayi』