eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
966 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
10 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
شادی روح این شهید بزرگوار صلوات🌹
التماس دعای شهادت🕊
یا زهرا✋
✨خواستگاری به سبک حاج‌اصغر✨ پسرم خیلی باحیا و شوخ بود؛ وقتی می‌خواست #ازدواج کند، این مسئله را مستقیم به من نگفت. 🤔یادم هست از مهاباد که برگشت یک عکس را به من نشان داد؛ در آن عکس چادر بر سر یکی از سربازهایش انداخته بود و خودش کنار سرباز ایستاده بود. ❗️وقتی این عکس حاج‌اصغر را دیدم فکر کردم آن سرباز یک خانم است؛ به او گفتم «این خانم کیه؟» 💍گفت «من آنجا نامزد کردم» گفتم «بدون اجازه من؟» گفت «آره» گفتم «خودت می‌دانی! عروسی کردی الان داری به من می‌گویی؟» 😔خیلی ناراحت شدم و گفتم «تو چطوری دست این خانم نامحرم را گرفتی؟» گفت «عقد کردیم» گفتم «این خانم نگفت تو پدر و مادر نداری؟!» 😁بعد کلی خندید و گفت «مادر صاحب این عکس سرباز منه»😂😂 خندیدم و گفتم : «خب چرا با من این کار را می‌کنی؟ بگو زن می‌خواهم؛ من می‌روم و برایت زن می‌گیرم» #مدافع_حرم #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور به روایت مادر معزز🌹
پیش ما مذهب هر کس به خودش مربوط است ما که هستیم مسلمان اباعبدالله...❤️🍃 #پُـروف #محـرم
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
چرا #ابراهیم_هادی؟🌹 🗣نویسنده کتاب 👇👇👇
M.soltani: -بر-ابراهیم1 سیزدهم کشتی 🌺 👇👇👇 💢هنوز مدتي از حضور ابراهيم در ورزش باستاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ کشتي رفت. 💢او در باشگاه ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد. 💢آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم در آن دوران بودند. 💢آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوـت داشــت. 💢آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت. هميشــه ميگفت: اين پســر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل پلنگ حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته! بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد! 💢سال های اول دهه 50 در مسابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد. ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکست داد. او در حالي که 15 سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد. 💢مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد! 💢مربي ها خيلي از دست او ناراحت شدند. 💢 بعدها فهميديم مسابقات در حضور وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود. 💢ســال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاه ها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن 62 کيلو در قهرماني باشگاه هاي تهران شرکت کرد. 💢در سال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشگاه ها وقتي ديد دوست صمیمی خودش در وزن او، يعني 68 کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در 74 کيلو شرکت کرد. 💢در آن سال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان 18 ساله، قهرمان 74کيلو آموزشگاه ها شد. 💢 تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💢صبح زود ابراهيم با وسائل کشتي از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جائي ميرفت دنبالش بوديم! 💢تا اينکه داخل سالن هفتِ تير فعلي رفت. ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ بود. 💢ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. آن روز ابراهيــم چندکشتي گرفت و همه را پيروز شد. 💢تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشاگرها تشويقش ميکرديم. 💢با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا!؟ 💢گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري. 💢بعد گفت: يعني چي !؟ اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه 💢با تعجب گفتم: مگه چي شده!؟ 💢جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشین بریم خونه. 💢همينطور کــه حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: کشتي نيمه نهائي وزن 74کيلو آقايان هادي و تهراني. ابراهيم نگاهي به سمت تشک انداخت و نگاهي به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک. 💢ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم. مربي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط دفاع ميکرد. نيم نگاهي هم به ما مي انداخت. 💢مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟ بزن ديگه. 💢ابراهيــم هم با يك فن زيبا حريف را از روي زمين بلند کرد. بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد. 💢هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد. آن روز از دست ما خيلي عصباني بود. 💢فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت ميکرديم گفت: آدم بايد ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقات شركت ميكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم. هدف ديگه اي هم ندارم. 💢گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! 💢بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم. 💢آن روز ابراهيم به فينال رســيد. اما قبل از مسابقه نهائــي، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. 💢ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: ورزش نبايد هدف زندگي شود. فردا ساعت ۲۰🕖 💠 با ما همراه باشید
|۰ گفت : بی حسین میشه زندگی کرد؟ |۰گفتم : چند لحظه نفس نکش!! |۰گفت : نمیتونم میمیرم ..! |۰گفتم: پس بی حسین هم میمیریم .. :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قلبت نگاه می‌كند اگر جایى برایش گذاشته باشى می‌آيد می‌ماند لانه می‌كند تا "شهیدت" ڪند...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 ✍ ماجرایِ ؛ ـ نمازگزارانی که؛ بی‌نماز محشور می‌شوند!😢 ـ دیندارانی که؛ بی‌دین محشور می‌شوند! 😰 ـ محجّبه‌هایی که؛ بی‌حجاب محشور می‌شوند! و ....😔 به همین سادگی ❗️
بایڪ‌دخترقوے ازدواج‌کن... شاید‌یه‌روزے بیایدڪه‌اوتنها ارتش‌توباشد⋮♥️✌️🏻 :)
⭕️چند تا از 👥کنار آب جمع شده بودند. یکی­شون برای تفریح به آب تیراندازی ☄می‌کرد! 🍃مهدی سر رسید و گفت: "این تیرها بیت الماله؛ نکنین." طرف جواب داد: "به شما چه⁉️" و با هلش داد! 🍂 مهدی که رفت، اومد و پرسید چی شده؟ بعد گفت: "می‌دونی کي هل دادی اخوی؟" 🍃دویده بود برای غذر خواهی که مهدی جواب داد: "مهم نیست. من فقط امر به کردم، گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته." 🌷
☺️بسم ربِ الشهیده☺️
سلام دوستان✋
امروز میخوام از یه شهیده واستون بگم
🕊شهیده زینب(میترا)کمایی🕊
شهیده میترا در سال ۱۳۴۷ در آبادان متولد شد
مادربزرگش نام میترا را برای او انتخاب کرد
اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض داشت
بارها به مادربزرگش گفت:
مادربزرگ این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟؟؟
اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته اید، چه جوابی میدهید؟؟؟
من دوست دارم اسمم زینب باشد
من میخواهم مثل زینب(س) باشم
یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد
زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود