eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
437 دنبال‌کننده
672 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
💠کاروان لبیکِ مادرانِ ایران مقصد: مازندران 1⃣ «لشکر امهات» اولین بار است که با چند مادر شهید وقتی شنیدم می خواهیم با مادر شهدا برویم با خودم گفتم کار و زندگی و آسایش شان را می خواهند رها کنند و رنج سفر را به جان بخرند که بیایند چه بگویند؟ وقتی رسیدم فرودگاه اول مادر شهید کامران را دیدم. شهید حلال‌زاده‌ای که به دایی‌اش رفته بود هر دو محمد هر دو فرزند وسط هر دو سر ظهر شهید شده بودند هر دو از  ناحیه شاهرگ مادر شهید عکس برادرش شهید دانش آموز محمد خدامی و پسرش شهید محمد کامران را در یک قاب چاپ کرده بود و همراهش آورده بود. سه مادر شهید دیگر، مادر شهید نیکزاد، شهید دباغی و شهید اسداللهی هستند. مادر شهید نیکزاد من را که می بیند با ذوق می گوید بیا علی اکبرم را ببین و عکس پسرش را نشانم می دهد. پسر جوانی حدودا سی ساله با لباس سپاهی اصلا نمی دانم باید چه بگویم «خدا رحمتش کند» را برای شهدا هم می گویند؟ رحمت خدا به شهید که ثابت شده است. مادر شهید رو می کند به بقیه و می گوید عکس علی اکبراتون رو نشونش بدید. چشمانم گرد می شود:« اسم بچه های همه تون علی اکبر؟» لبخند روی لب شان می نشیند:«امروز میلاد حضرت علی اکبر این‌ بچه ها علی اکبر های ما بودند» تازه چشمم می افتد به نام شهید که گوشه ی قاب نقش بسته است: «شهید ابوالفضل نیک زاد» مسئول گروه دختر جوانی است به نام خانم پور احمد، همه ی مادران شهدا را«مامان» صدا می کند، جوری می گوید:«مامان جون» که هرکسی بشنود فکر می کند واقعا دارد با مادر خودش صحبت می‌کند. نقش بازی نمی کند، ادا در نمی آورد، واقعا مادر شهدا را مادر خودش می داند. رفتارش با مادران در نهایت ادب و احترام است، آنها روی صندلی نشسته اند و او پایین پای شان روی دوپا نشسته و گرم گفت و گوست. غیر از این چه طور می توان با کسانی صحبت کرد که پاره ی تنشان را داده اند تا ما بمانیم؟ کارت پرواز را گرفته ایم. هواپیما یک ساعتی تاخیر دارد. توی سالن انتظار منتظریم. امهات کنار دختر جوانی که حجاب مناسبی ندارد نشسته اند و گرم صحبت اند گوش تیز می کنم ببینم چه می گویند. دختر جوان از اینکه چند خانم مسن را دیده که می خواهند با هم مسافرت بروند ذوق کرده است. وقتی می فهمد مادر شهید هستند ذوقش دوبرابر می شود.مادر شهید نیکزاد عکس علی اکبرش را نشان می دهد و با لبخند می گوید اینها برای شما رفتند. پیام هم برای تان دارند. به مادر شهید کامران که کنارم نشسته است می گویم:« شما وقتی بی حجاب می بینید. دلتان بیشتر می سوزد» آهی می کشد:«خیلی سخته جوونت تیکه پاره بشه هیچی هم نتونی بگی»به نظرم سخت ترش آن است که بعضی از اینها شهدای مدافع حرم را اصلا به عنوان شهید قبول ندارند! اصلا دینی احساس نمی کنند که بخواهند در برابرش کاری کنند یا حرمتی نگه دارند. بلندگو پروازمان را اعلام می کند. بلند می شویم که سوار شویم، ساک مادر شهید را که برمی دارم می گوید:« شرمنده، حلال کنید» وجودم از خجالت آب می شود و پشت چشمانم جمع می شود😢🥺. بچه های شان جانشان را داده بودند تا من اینجا راحت و آسوده بچرخم و نام نویسنده را یدک بکشم. آن وقت به من می گویند:«شرمنده»؟ من تمام هستی ام شرمنده ی آنها و پسران شان است. روی صندلی هواپیما که جاگیر می شوم پلک هایم روی هم می افتد از صبح سر کارم و الان که چهار و نیم بعدظهر است حسابی خسته ام. هنوز خوابم عمیق نشده که کلمه ی «دماوند» توجهم را جلب می کند. چشم باز می کنم و سر می چرخانم به سمت پنجره ی کوچک هواپیما جل الخالق چه می بینم، یک تکه خاک پوشیده از برف از دل ابرها سر برآورده، محو زیبایی‌اش می شوم گوشی در می آورم که عکس و فیلم بگیرم اما هیچ کدام نمی توانند این حجم از زیبایی را ثبت کنند. مادر شهید کامران که شور و شوقم را می‌بیند می پرسد:«بار اول است سوار هواپیما شده ای؟» خجالت می کشم:«نه، بار اول است که دماوند را از این زاویه می بینم» من اگر شرکت گردشگری داشتم حتما تور بازدید از دماوند با هواپیما می گذاشتم، ادم ها بلیت بخرند بیایند چند بار، دور دماوند بچرخند. از این همه زیبایی حظ وافر ببرند و برگردند. فتبارک الله احسن الخالقین! سفیدی ها را که رد می کنیم آبی دریا چشم نوازی می کند، بعد از آبی، به سبز می رسیم. سبز پرچم ایران که پهن شده روی خطه ی شمالی دلبری می کند.زمستان هم نتوانسته سبزش را کمرنگ کند. از هواپیما که پیاده می شویم و وارد سالن فرودگاه ساری می شویم لهجه ی مازنی توی فضا می پیچد. مادر شهید رادمهر معروف به علمدار مازندران به همراه دو نفر دیگر آمدند استقبال امهاتهمان مادر شهیدی که چند روز بعد از شهادت فرزندش در ، تصمیم می گیرد لشکری زنانه راه بیاندازد برای حمایت از جبهه ی مقاومت...(ادامه👇) ..............................✍: فاطمه عباسی https://eitaa.com/barayezeinab