#روایت_۷۷
روایت #سبک_زندگی_اربعینی
زنگ زده میگوید: "چه جوابی بدهیم به راننده که میگوید شما ایرانیها با زائر امام رضا اینطور که عراقیها با زائر امام حسین رفتار میکنند رفتار نمیکنید؟"
گفتم: "خوب راست میگوید. حرف حساب جواب ندارد."
گفت: ی چیزی بگو کم نیاریم.😁
گفتم: "بگو #اربعین و سبک پذیرایی و کَرَم عراقی یک مدل است که همه ملتها دارند تمرین میکنند برای یک مشق جدی. شما عراقیها دارید تمرین میکنید برای پذیرایی از کسانیکه میآیند برای دیدار حضرت در مرکز خلافتش و ما ایرانیها مثلا داریم تمرین میکنیم چطور کار فرهنگی زمینه ساز انجام دهیم، همانطور که یک حکومت تشکیل دادیم و تلاش داریم اسلامی باشد که به دنیا نشان دهیم میشود حکومت اسلامی داشت. اصلا اسلام مدل دارد برای جنس حکومت.
و همه ما و شما و ملتهای دیگر داریم تمرین میکنیم نقش خودمان را چطور در دولت مهدوی ایفا کنیم. داریم سهم خودمان را مشق میکنیم.
پس تو توقع نکن ما سهم شما را مشق کنیم هرچند ما هم داریم کنار شما یاد میگیریم و سهم شما را هم یک وقتی دیدی ازتان گرفتیم و با مدل بهتری اجرا کردیم.😊 پس بهتر که دنبال این نباشی که ما هم مثل شما بشویم. ما باید تکههای مکمل هم باشیم تا پازل دولت مهدوی را کامل کنیم."
گویا راننده نجفیِ خوشذوق کیفش کوک شدهبود و راضی شدهبود که ما نباید مثل عراقیها با زائر رفتار کنیم.
اما خودمانیم ما که میدانیم ما هم باید تمرین کنیم و یاد بگیریم.
باید یاد بگیریم در خانههامان را مثل عراقیها به روی همدیگر باز کنیم چون در دولت مهدوی دری به روی کسی بسته نیست و همه با هم ندارند.
رفع بی منت نیازهای دیگران را باید تمرین کنیم چون در دولت مهدوی کسی نیازمند نباید بماند.
کار مردمی با حساب و کتاب را باید تمرین کنیم چون دولت مهدوی دولتی کاملا مردمی است و باید آن را تمرین و یاد گرفته باشیم.
اصلا نظام امت و امام بر مبنای نظام "اخوت" بنا میشود و ما باید اخوت را از #اربعین یاد گرفته باشیم.
ما خیلی از #سبک_زندگی_اربعینی باید الگو بگیریم. خیلی باید مشق بنویسیم و تمرین کنیم و #الگو دربیاوریم تا بیغلط در آن دولت کریمه زندگی کنیم.
ما باید #سبک_زندگی_اربعینی را تمرین کنیم و تکثیر و دنیا را با آن آشنا کنیم تا وقتی مهدی فاطمه گفت:
"ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم؛
ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم؛
ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشانا؛
ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا؛
ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا.
همه عالم؛ حسین را بشناسند و با منتقم او همراهی کنند.
اصلا #اربعین تمرینی برای حضور منتقم خون #حسین است و دولت کریمه او...
🖊زینب شریعتمدار
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۸۴
ساعت دو نیمه شب چند روز مانده به اربعین بود. تنها توی کوچه پس کوچه های کربلا سمت حرم روانه بودم. موکبی ساده در میانه کوچه ای دراز و تنگ میز گذاشته و نصف شبی نان تازه می پخت. بوی گرم و رقصان نان دوید و زودتر بغلم کرد و سنگینی اش را انداخت روی سلولهای احساس گرسنگی ام. تا یک لحظه پیشش گرسنه نبودم. مگر هر شب آن موقع چیزی می خوردم؟
آن که پشت ساروج خمیر نیمه جامدی را با دست های نسوزش پهن می کرد، دشداشه سیاه پوشیده بود و موهای فرفری اش تا شانه هایش می رسیدند و سبیل کلفتی داشت. شبیه لوتی های تیپیکال توی فیلمفارسی های قدیم. چند تا مرد دشداشه پوش هم لابد مثل من عابر بودند که ایستاده بودند به گرفتن نان. اما طوری تمام طول میز را پوشش داده بودند که جایی برای ایستادن من نبود. رو به روی موکب توی همان کوچه تنگ چند مرد دیگر نشسته بودند روی صندلی های پلاستیکی. فقط چند قدم فرصت داشتم تا تصمیم گیری. بایستم بین مردهای این طرف و آن طرف کوچه و منتظر نان بمانم یا رد شوم و بی خیال این بوی مسحور کننده و گیرنده های احساس گرسنگی در مغز رگ به رگ شده ام بشوم. خیلی زود رسیدم به میز و بگویم یک لحظه، یک ثانیه یا حتی کمتر از آن، پا کند کردم و رد شدم.
انگار که پشت سرم هم چشم داشته باشم (که مادر ها دارند) دیدم که مرد خسته و چهارشانه ای به سختی ولی عجله خودش را از روی صندلی بلند کرد. حتی انگار از لخ لخ دمپایی هایش فهمیدم که از صبح روی پا بوده و صبحانه و ناهار و شام و میان وعده داده دست زائرها. آمد دنبالم. صدا زد "زائر؟" برگشتم. اشاره کرد بایستم. ایستادم. رفت سر میز و نان تازه را خودش از روی ساروج کند و به مرد دیگر پشت صحنه چیزی گفت و او یک کفگیر از محتوای تابه روی اجاقی که پشت تر بود و ندیده بودمش ریخت توی ظرفی و گذاشت لای نان و آورد و با احترام دراز کرد سمتم. "تفضلی." چشم هایش را به زمین دوخته بود. با خوشحالی لقمه را
گرفتم و شکرا گفتم و به راهم ادامه دادم. همان طور که گوشه نان را بلند می کردم و بخار نیمروی گرم را نگاه می کردم که چه طور می رقصید و خودش را با بخاری که از نان داغ بلند می شد، یکی می کرد، به زیبایی های پس از ظهور فکر کردم.
اینکه یک روزی بالاخره در همه جای دنیا، مثلا خیابان های سیاه نشین بوینس آیرس، محله های مهاجرخیز ونکوور، حاشیه شهرهای لس انجلس و دهلی و کوالالامپور و دوشنبه و پاریس و آمستردام و شانگهای و سیدنی، زنان آزاد و ارزشمند خواهند شد. طوری که بتوانند نیمه شبی توی کوچه ای تنگ و دراز در کشوری غریب از بین مردانی دو برابر هیکل خودشان با احساس امنیت تمام عبور کنند و مردها حواسشان نه به جسم او و خواسته های خودشان که به شخصیت او و خواسته های روحی اش باشد، که نکند دلش نان خواسته باشد، نکند خجالت کشیده باشد بایستد، نکند اگر توی صورتش نگاه کنم راحت نباشد، و بعد صدایش کنند و او بی احساس ترس، بی آنکه قلبش توی دهانش بکوبد، بایستد و برگردد و لقمه ای نان و نیمرو از دست یکی شان بگیرد و تشکر کند و برود!
#زن_زندگی_آزادی
#سبک_زندگی_اربعینی
#زندگی_پس_از_ظهور
#دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🖊فائضه غفار حدادی
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab