💠کاروان لبیکِ مادرانِ ایران
مقصد: کرمانشاه
بسم ا...
چشم انتظاری ها پایان یافت و قرعه به نام شهرِ ما افتاد و روزی مان شد که خدمتگزارشان شویم و شهرِ ما هم مزین و روشن به قدومشان شود...
بنا بود، ماه میهمانِ ما شود، در حالیکه خواب، چشم هایمان را ربوده بود و سرمایِ ظاهری هوا خیلی ها را در کنج خانه ها جا داده بود، ماه، ما را به دنبال خود کشید...
نیمه های شب خبر دادند روشنایی ماه به شهر ما وارد شده ست، بی دل شب را سحر کردیم تا دیدارِ روی ماهِ شان نصیب مان شود...
خادمانِ امامِ رئوف به استقبال روی ماه شان آمده اند...
میهمانانِ ماهِ ما، مادرانِ شهدای دفاع مقدس و دفاع از حرم بودند...
نقطه ی ثقلِ ورودشان، دیدارِ مادرانی بود که وجهی مشترک داشتند...
همگی مادرِ شهید بودند...
مادرانِ شهدایِ میهمان و مادرانِ شهدایِ کرمانشاه...
دیدارِ دیگرشان...
سرکشی از پسرانِ دوستانِ شان بود...
مزارِ شهدای کرمانشاه...
جایی که یک مادر، تمامِ خاطرات دلبندش را به یک باره جلوی چشم می بیند...
همسر و دختر بزرگوار شهید مدافع حرم اکبر نظری، در مزار شهدا همراهِ مادران شهدای میهمان آمده بودند...
مادران شهدا، فاطمه وار،بر سر تک به تکِ مزار شهدا حرکت می کردند و خاطراتی از شهدای قطعه فرماندهان کرمانشاه و شهیدشان را بازگو می کردند...
بر سرِ مزارِ تازه شهیدمان، شهید امیدوار توقفی تامل برانگیز داشتند و از خاطرات فرزندانشان با ایشان یاد کردند...
آرامشی که حینِ وداع با قطعه شهدا حاکم بود با علی گفتن هایِ پرفروغِ یکی از مادران، دل ها را باران زده تر از قبل کرد...
نوا،نوایِ گیرایِ مادرِ شهید شاه آبادی بود...
که تصویرِ علیِ شهیدش را بر یکی ستون های قطعه شهداى نصر٧ مزار شهدا رویت کرده بود...
علی را که در تصویر آرام و با سکینه سرش را پشتِ رفیق شهیدش گذاشته بود و گویی به خواب رفته بود صدا می زد...
به امید اینکه این بار، شاید علی جواب دهد...😭
چه روزی ست تقارنِ این دیدار...
روز ولادت شاهزاده آقا علی اکبرِ امام حسین...
آقازاده ای که قطره قطره خون و بند بندِ وجود مبارکشان را در طبقِ اخلاص تقدیم کردند تا خنکایِ #اسلام به ما برسد...
بازهم روایت،روایتی زنانه ست...
روایتی لطیف،رقیق اما مستحکم...
روایتی ازجنسِ زینب هایِ کَربَلا...
روایتِ مادرانِ #دفاعِ_مقدس...
دفاعِ مقدسی که ادامه دارد تا #سوریه...
و شاید تا #غزه...
زَنان و مادرانی که در دفاعِ مقدس تمامِ مهرو محبتِ زنانه و مادرانه شان را گره زدند به بندِ پوتینِ هَمسران و پِسرانِ شان...
دِل هایِشان راهیِ خط مقدم شد...
و...
جِسم هایشان سَرو قامَت در خاکریز ماند...
در این روزهای پُرالتهاب ِ منتهی به انتخابات،که دُشمن امنیتِ همان خاکریزهایِ دفاعِ مقدس را نشانه گرفته...
این بار بازهم سروقامتانِ پا به میدان گذاشته ند...
با جسمی نحیف تر...
مویی سپید تَر...
اما عَزمی راسخ تر...
این زَنان ند که بازهم طلایه دارِ میدان شدند، شهر به شهر چرخیدند تا گفتمانِ #انقلاب را به زبانِ خودشان به گوش ها برسانند و دل ها را به جوش و خروش آورند...
دیدارِ بعدی، دیدارِ سَروقامتانِ موی سپید با بانوانِ اثرگذارِ کرمانشاه...
عکسِ فرزندانشان به دست...
خمیده ولی راست قامت وارد سالن شدند...
کودکان ونوجوانانِ حاج قاسم خوش آمدگویی گرمی داشتند...
گویی به این مادران گفتند دستِ گرم شان را بر سرِشان بکشند تا در مسیرِ حاج قاسم که همان مسیرِ ولایت و اسلام است بمانند و به پیش برانند...
مادرها برایِمان گفتند...
از علی اکبرهایِ دورانِ شان...
ازمحمدحسین ها...
امیر،علی وابوالقاسم شان...
از سکویِ پروازی که با دویدن هایِ نفس گیرشان دراین زندگی کوتاه ساخته بودند...
از صحیح ترین انتخاب های علی اکبرهایشان در حساس ترین لحظات...
از پشتیبانیِ شان از ولیِ امری که نائبِ امام عصر است...
گفتند کمرِ همت بسته ند که بگویند اگر روزی فرزندمان را به میدانِ نبرد فرستادیم، حال خودمان دل به میدان زده ایم که بگوییم تا آخرین نفس در #میدان می مانیم...
میدانِ این روزها...
میدانِ تواصی ست...
تواصی به مشارکت...
مشارکتی که تک تکِ آرایش،قطراتِ آب ست بر فتنه ی آن ها که در بوق کرده اند مردم دل سردند...
گفتند و گفتند...
دل ها را به جوش و خروش آوردند...
جرقه های کوچکِ درونمان را شعله ور کردند...
هوایِ روزهایِ پشتِ جبهه را تصویر کردند...
تا خودمان را در میدانِ نبرد ببینیم...
که ما تازه مادرها، خونِ جدیدی در رگ هایِمان بجوشد تا در این نبرد، بندِ پوتین ِ علی اکبرهایِ جدیدی را ببندیم و راهیِ میدان کنیم...
میدانِ نبردِ همیشگیِ حق و باطل...
✍ زينب سادات سبحانى
#لبیک_مادران_ایران
#ستاد_مردم_ایران
#پرونده_روایت_ویژه_انتخابات
https://eitaa.com/barayezeinab
💊«بلای عظیم»
توی کوچه پس کوچه های دمشق زن ها و دخترهای سوری را با یک الله اکبر بر خودشان حلال می کردند و مردها و پسرها را تیرباران .اثری از زندگی نمانده بود.کأنه مصداق این آیه بودند که یذبحون ابنائکم و یستحیون نسائکم!
صدای مخالفان مردمی دولت بشار که تا چند وقت قبل خیابان ها را قرق کرده بودند خاموش شده بود. آخر یا کشته شده بودند یا آواره....برای داعش و خارجی ها توده ی مردم اعم از #موافقین و #مخالفین بشار فرقی نداشت.حالا سوری ها مصداق و فی ذالکم بلاء من ربکم عظیم بودند.اختلاف و لجبازی بلای عظیمی بود که دامن همه مردم را گرفت. داعش از زمین و اسراییل از آسمان شهر را ویران کرد. رد چکمه غریبه ها همه جای شهر بود حتی روی دیوارها و هوایی که نفس میکشیدند.
شب های زیبای دمشق شده بود جهنمِ ارواح....
مسلمان و مسیحی و ایزدی همه پایمال شدند. این سرنوشت طبیعی سرزمینی بود که ملت پشت حاکمیتش را خالی کردند.
اگر خواستید #رأی ندهید! ندهید
فقط چند سال بعد ملت های دنیا برای درس عبرت شدن مردمشان چیزی شبیه این متن را می نویسند، فقط به جای دمشق می گذارند تهران، شیراز، اصفهان...و به جای #سوریه می نویسند #ایران.
✍طیبه فرید
https://eitaa.com/tayebefarid
اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید.
مسیر ارتباطی@baraye_zeinab
•┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈•
#انتخابات
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#پرونده_روایت_ویژه_انتخابات
https://eitaa.com/barayezeinab