eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
434 دنبال‌کننده
672 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
«سال بعد» با چشم شمردمشان. پنج دختر و دو پسر درست روبروی من به ترتیب طوری نشسته بودند که یعنی حالا حالاها برنامه همین است. قرار است زل بزنند به من که جدیدم برایشان. و یک سال منتظر ورودم بوده‌اند. تنها دارایی‌ام لبخند بود‌. دست خدا درد نکند‌. اگر این دو لب را نداده بود چطور می‌توانستم این لحظات نفسگیر را سپری کنم. احساس می‌کردم دنیا برایم تنگ شده. نه من حرف آن‌ها را می‌فهمیدم، نه آن‌ها حرف من را. اگر دو کلمه عربی بلد بودم چقدر سفر برایم شیرین‌تر می‌شد. چقدر دنیایم به دنیایشان نزدیک می‌شد. چاره‌ای نبود. باید به روش اجدادمان متوسل می‌شدم. دفترچه‌ و‌ خودکارم را درآوردم. ارشدشان را فراخوانده و با ایما و اشاره همچون انسان‌های اولیه منظورم را فهماندم و خواستم اسم‌هایشان را برایم بنویسد. به خودش اشاره کرد که یعنی می‌خواهم اول اسم خودم را بنویسم و نوشت: «حوراء» با زحمت و مشقت خواستم که سن را هم جلوی اسمش بنویسد. خودکار را چرخاند و اضافه کرد: «۱۱» دستش را به شانه‌ی کناردستی‌اش زد و نوشت: «زینب» عدد دو رقمی سن زینب، حالت رمز داشت. سر در نیاوردم به فارسی چند می‌شود. اسم سومی را که نوشت، گل از گلم شکفت. برایم جذاب بود. آخر فاطمه را نوشت فاطمة! تازه به عمق سرزمینی که پا گذاشته بودم پی بردم. جلویش عدد ۹ را گذاشت. بعدی ریحانة ۸ بعدی کوثر ۸ علی را که نوشت عددش همان شکل رمز بود اما تک رقم. باید می‌فهمیدم علی کدام است و چند ساله، تا تکلیف سن زینب مشخص شود. اشاره کردم علی کدام است؟ علی کمرش را درون متکایی فرو کرده بود. شیطنت از چشمانش می‌بارید و لبانش خندان بود‌. حدوداً دو ساله بود، پس زینب هم ۱۲ ساله می‌شد. بعدی را نوشت: «محمد» جلویش یک صفر بزرگ گذاشت. شبیه همان‌ صفرهای کله‌گنده‌ی معروف خودمان. بعدی فضة و همان صفر کله‌گنده جلویش. با تطبیق دادن اسم و تصویر بچه‌ها متوجه شدم باید منظورش پنج باشد. اسم‌ها را شمردم. یکی اضافه شده بود. شش دختر و دو پسر. شب وقت خواب حوراء با دودلی و مکث نزدیکم آمد. نمی‌دانستم چه می‌خواهد. خیلی سریع گونه‌ام را بوسید و چیزی گفت که یعنی شب بخیر. خنده‌ام گرفت. محکم بغلش کردم. با دیدن عکس‌العملم زینب، فاطمه، ریحانه، کوثر و فضه با خیال راحت به نوبت جلو آمدند. همدیگر را بوسیدیم. آن‌ها به عربی گفتند شب بخیر و من به ایرانی جواب دادم شب بخیر. هر چند که شب بخیر آن‌ها شبیه صبح بخیر ما بود. این مراسم آخر شبشان را بیشتر در فیلم‌های خارجی دیده بودم. هر چه بود در آن غربت که کسی نبود زبانش را بفهمم و زبانم را بفهمد بسیار دلچسب بود. دیگر خبری از رفت‌و‌آمد نبود. یواش برچسب‌ها را درآوردم. از قبل هدیه‌هایی آماده کرده بودم. دخترانه و پسرانه برای سن‌های مختلف. امسال برنامه‌یمان این بود که به هدیه‌ها ارزش افزوده اضافه کنیم. تعداد زیادی برچسب خریده بودیم. سایزی که به اندازه‌ی کافی جا داشته باشد. بشود رویش نوشت از طرف چه کسی به چه کسی. تک‌تک اقوام، معلم‌ها، شهدا و انسان‌های تاریخ‌ساز ایران و اسلام را لیست کرده بودیم. بسم‌الله گفتم و شروع به نوشتن کردم. به تناسب سن هر کدام، هدیه‌ای جدا کردم و رویشان چسباندم. صبح موقع اذان یکی از صاحب‌خانه‌ها بدون صدایی آمد. با متانت جانمازش را پهن کرد. نمازش را در سکوت کامل خواند. روزهای بعد متوجه شدم این روش بیدار کردن عراقی‌ها برای نماز صبح است. اتاق را ترک کرد که با سینی صبحانه برگردد. جعبه‌ای که از قبل برای تقدیم کردن هدیه‌ها در نظر گرفته بودم‌ درآوردم. همه را داخلش چیدم. وقتی وارد اتاق شد جلویش گذاشتم و شروع به خواندن کردم. از طرف ماریا به حوراء لبخندی از سر رضایت و تعجب بر لبش نشست. با شوق منتظر، نگاهم کرد که ادامه بدهم: از طرف محبوبه به فاطمه از طرف محمدعلی به زینب از طرف احمد به ریحانه از طرف فرشاد به محمد از طرف فریور به علی از طرف فاطمه به فضه از طرف مریم به کوثر موقع خروج دو تا از دخترها با چشم‌های خواب‌آلود و هدیه به دست دنبالم دویدند. همدیگر را سخت در آغوش کشیدیم. به فرصت از دست رفته فکر می‌کنم و به خودم قول می‌دهم تا سال بعد که برمی‌گردم با احترام به روش اجدادم، عربی یاد بگیرم که دوستی‌مان عمیق‌تر شود. 🖊زهرا قمی کردی ۱۴۰۲/۶/۱۲ 🏷 https://ble.ir/barayezeinab
" بسم اللهِ شور الحسین " طبق معمول هر سال و بهانه های فراوانِ زمینی، نشسته‌ام توی خانه و استوریهای فرازمینی اربعین دوستانم را لایک میکنم. نه با افسوس ، بلکه با شور و شوق نفس کشیدن دوستانم در اتمسفر اباعبدالله را می پسندم‌... اصلا هم تصمیم ندارم درباره ی حس تلخ جاماندن از این قافله حرف بزنم که در آن صورت طوماری می‌شود آن سر‌ش ناپیدا... امسال هم دوست همدانی‌ام، منصوره خیلی اصرار کرد همراه‌اش بروم. ولی اصرارهای خواهرانه اش حریف همت کج و کوله ی من نشد. آخر خودش تنهای تنها، کوله بر دوش قدم در مشایه گذاشت. حالا که نشد بروم بجایش از همه چیز برایم عکس می‌فرستد، از خوابیدن در ازدحام و زیر دست و پای زائرهای صحن حضرت زهرای حرم امیرالمومنین. از همشهری من که در صف کباب با او دوست شد، از پیر زن پاره‌ی استخوان اهوازی که تنها رفته بود و من دست راستش را بر سر همّتم کوبیدم. از دخترک خاله ریزه ی عراقی که کنار مادرش به منصوره پاستا تعارف می‌کرد . از موکب ‌کویتی‌ها که شبیه مُتل‌های مجهز انزلی بود. از صبحانه ی موکب آملی‌ها، که شیربرنج کاله داده بودند و پاستوریزه بودنش کلی به منصوره کیف داده بود. از پماد تاول پا. و این عکس که بدون توضییح بود . به این عکس خیلی دقیق می‌شوم. شور و شوق‌ از تمام پیکسلهایش دارد میزند بیرون. قاعدتاً آقایان میزبان در این عکس، بعد از چند شستشو باید آب لگن‌ها را گوشه ای خالی کنند. آب که در زمین فرو برود، خاک کف آن لگن‌ها زیر آفتاب خشک می‌شود باد که وزید تمام ذرات خاک در کوی، برزن، صحرا و بیابان پخش می‌شود. خاکِ کفِ پای زائر حسین ع بیابانهای بی دست و پا و فاقد حرکت را به شور زیارت می‌اندازد.... اصلا شور آفرینی یکی از مهمترین خاصیت‌های اباعبدالله است. من با شورِ توی عکسهایی که از اربعین میبینم از خودم و بهانه هایم خجالت میکشم. 🖊 حمیده عاشورنیا/ اربعین ۱۴۰۲ 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
٠ حدود یکماه پیش،چه خیالها از سرم عبور کرد و خواب از سرم ربود.... گاهی دخترکانم را سوار ارابه می‌کنم و دلم شور میزند که نکند از روی کوله‌ها سر بخورند... گاهی از دوستم کالسکه کودکش را قرض می‌گیرم و با دوتا کالسکه دل به جاده می‌زنم... گاهی ویلچر برقی اجاره میکنم و.....خودم خنده‌ام می‌گیرد از تراوشات گاه و بی‌گاه ذهنم... روزی ۱۰۰بار حساب و کتاب می‌کنم،از پولی که برای خرید گوشی کنار گذاشته‌ام گرفته تا پول عیدی بچه‌ها که مثلا برایشان پس انداز کرده‌ام.هرچه باشد با دوتا بچه کوچک،سفر هوایی بهتر است؛عقل می‌گوید بهتر است. گذرنامه ها را چک کرده‌ام،دینارهای عراقی هم از پارسال اضافه مانده‌اند. همه چیز مرتب است،کوله ها هم همینطور،تمیز و مرتب بالای کمد دیواری جا خوش کرده‌اند. چند روز دیگر باید با دوستان عراقیمان تماس بگیریم تا ببینیم که چقدر مهیای پذیرفتن مهمانند..راستی برای نوه کوچکشان یک کیف دخترانه خریده‌ام.بنظرم یک بسته زعفران هم اضافه شود مطلوبتر است. از حرفهایم اطرافیان متوجه میشوند که امسال عازمم .بخاطر گرمای هوا و بچه‌ها،کمی دلهره دارند ولی کسی نمی‌گوید؛نرو... همه چیز خیلی عجیب و بی دردسر،آماده است.من هم خوشحالم.الحمدلله.... ▪️▪️▪️ یکی دو روز دیگر،مرزهای خروجی خلوت می‌شود؛پرونده اربعین امسال هم بسته می‌شود و من...ناباورانه اطرافیانم را بدرقه می‌کنم.همه رفتند حتی کسانی که خودشان فکرش را هم نمی‌کردند. حتی کوله های توی کمد دیواری هم امسال عازم شدند. دینارها هم صاحبشان را پیدا کردند و رفتند. دخترم هر روز می‌پرسد که ما چرا نمی‌رویم؟ و من فقط میتوانم دستهای شکسته پدرش را بهانه کنم ولی فقط خدا می‌داند که در دلم چه غوغای عجیب و غریبی است....الحمدلله. 🖊محبوبه استادی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
خـودت را سـپرده ای به اقـیـانـوس بی کران عشق حسینی... خودت را سپرده ای به خلسه ی سپید مشایه... سپرده ای به افسونی که بعضی آنرا افسانه می پندارند... و چرا این همه عشق و زیبایی را ثبت نکنی برای همیشه ی تاریخ؟ چرا روایت نکنی برای مشتاقانی که حسرت دیدن دارند؟ چرا به تصویر نکشی این عاشقانه های ناب را تا کسی نتواند انکارشان کند...؟ پس قلم بزن هر قدم را... قلم بزن و از این زیباییها روایت کن. قلم بزن و دیده ها و شنیده هایت را برای ما به تصویر بکش. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
کاش این صندلی ، این صندلی نبود این یک صندلی آبی با پارچه مخملی طرح دار و بسیار راحت ، بین دو‌ تخت ۷۰ در ۱۳۰ در یک اتاق ۳ در ۳ متری است . این صندلی جای این روزهای من است، روی آن می‌نشینم و با دو دست میله‌ها را میگیرم و لالایی گویان ، تکانشان میدهم. اما کاش این صندلی، این صندلی نبود، کاش رنگ دیگری داشت، مثلا قهوه‌ای، سیاه، سبز یا… اصلا نمی‌دانم هر رنگی بود اما این آبیِ مخملی طرح دار نبود. نه اینکه من این صندلی را دوست نداشته باشم‌ها، نه! دوست‌داشتنی‌ترین صندلی عمرم است اما دوست داشتم الان اینجا نبود! مثلا صندلیِ ماشین، قطار، اتوبوس، هواپیما یا… اصلا نمی‌دانم، فقط یک صندلی در مسیرِ حرکت بود و من را می‌رساند به جایی که این روز‌ها همه‌ی مردم در مسیرش هستند، اما من اینجا روی این صندلی ساکنم و دلم بدجور تنگ است. بله دلم! میخواهم تسکین بدهم این دل را. ببین دلِ عزیزم… تو هم حساب هستی، بدان که امام حسین همه‌ی ما مردم را دوست دارد. چه آن‌هایی که نشسته‌اند به روی صندلی‌ و در حرکت‌اند تا برسند به مشایه و چه ماهایی که نشسته‌ایم به روی صندلی ‌و مانده‌ایم در خانه و نمی‌رسیم به مشایه اما دلمان آنجاست. دلمان خوش است که زائران فقط آن چند میلیون نفر در مسیر نیستند ما در خانه‌مانده ها هم حساب هستیم… 🖊زهرا کاشانی‌پور @khatterevayat 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
فکر کن زن غربی که به گردن او قلاده ی حیوان می بندند، او را بعنوان کالای جنسی در تبلیغات مورد استفاده قرار میدهند، از آزار و‌ اذیتهای جنسی خسته است،جنس ضعیف شمرده میشده، بفهمد که زنی ۱۴۰۰سال پیش در نقش زنانه ی خود آمده با عزت و اقتدار، علمداری کرده و کاروان اسرا با حضورش احساس امنیت کرده اند، نه تنها خم به ابرو نیاورده که دشمن در برابرش به لرزه افتاده و او شده قهرمان و الگوی دورانها ... زن غربی ندیده و نچشیده برای خدا بودن یعنی چه؟ جمله امام را نشنیده که ما مال خداییم ،آدم مال خدا را صرف دیگری نمیکند یعنی چه؟ ||کانال دختران مسلمان || ☘ https://eitaa.com/joinchat/275775492C21c6d54a2 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
سال ۹۳ بود به گمانم که در عمود ۲۸۵ با آقای ابوحیدر آشنا شدم. من دنبال جا برای بعد از برگشت از پیاده روی در نجف بودم که یکی از همکاران او را معرفی کرد و گفت بنده خدا چند روزی است التماس همه می‌کند بابت زایر... و من قرار شد زایر خانه شان باشم منتها دو سه روز بعد یعنی درست فردای ... منزل‌شان نزدیک فرودگاه نجف بود. در تمامی این سال‌ها گاهی رفته‌ام دیدن‌شان و گاهی نه ولی هرسال قبل ایام دختر ابوحیدر پیام می‌دهد که می‌آیی یا نه و چند نفر با خودت مهمان می‌آوری و ‌‌.... ابوحیدر ادویه فروشی دارد و همسرش فرهنگی است و دست‌شان به دهان‌شان می‌رسد و در تمام این سال‌ها گمانم این بود اینقدر ما را تحویل می‌گیرند برای این است که خیلی اهل کرم هستند و البته که هستند ولی امسال تازه متوجه شدم قصه چیز دیگری‌است. از ام‌حیدر بابت زحمت‌هایش تشکر کردم که گفت: تو نمی‌دانی چه لطفی به من کرده‌ای. همسرم پیر شده و مرا به زیارت سیدالشهدا نمی‌تواند ببرد و من حسرت به دل‌ مانده‌ام. تمام دلتنگی‌های مرا از بین می‌برد چون فرصت می‌کنم به زوار سیدالشهدا خدمت کنم، به جای زیارت. تو اولین مهمان این خانه ای و بعد از حضورِ تو، به عنوان اولین مهمان، برکت به خانه ما سرازیر شد. تازه بعد از آمدنت خانه را نوسازی کردیم و پذیرایی را بزرگ کردیم و مهمان‌های بیشتری را می‌توانیم بپذیریم‌. امسال با همسایه هماهنگ کرده بود که زائران بیشتری را برای خواب به منزل آن‌ها بفرستد و غذای‌شان با ام حیدر باشد. خیالش هم برایم سخت است که ۲۰ روز بین ۵۰ تا ۸۰ نفر را صبحانه و ناهار و شام بدهی. به قول حضرت آقا در کتاب "طرح کلی اندیشه اسلامی" کل دنیا دو صف دارد. صف خدا و صف غیر خدا و اگر کسی به صف خدا بپیوندد، به صف حیات و قدرت و .... الهی پیوسته. و در صف الهی، تمام قدرت با توست و عشق خدمت را با تمام قدرت می‌توانی تقدیم خلق الله کنی. و ام حیدر نمونه ایست از پیوستن به صف الهی برای خدمت به زائران حسینی.... امروز ظرف‌ها را که نمی‌گذاشت بشورم و من گفتم تو خدمت زایر امام حسین می‌کنی، پس به من هم اجازه بده خدمتِ خادم امام حسین را بکنم. 🖊زینب شریعتمدار 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
" قسم به کربلا " قسم به کربلا! قسم به میعادگاهی که زمین و زمانش به نام حسین است؛ تکه ای از بهشت که آسمانش هنوز از غروب می ترسد و قلبِ زمینش از صدای خلخال های به غارت رفته دخترکان حسین، می سوزد. کربلا هنگامه ی وامداریِ اوراق تاریخ بر فصاحت زینب است؛ کویری که بی باران وعَطشان، آزادگی را سیراب کرد. آنگاه که خیمه ها در قساوت و جهالت پست‌صفتان می سوختند و خاکسترشان را باد، بی محابا لای موهای سه ساله کربلا می نشاند، این عرق شرم بود که از پیشانی نیزه ها می چکید. در آن ضیافت عظمای بلا و خون، مبدا واقعه، قرب الی الله بود و مقصد، ربِّ حسین! این جاده و شور، این شعور و این لبیک ها همه فوران فریادهای یاری رسان است. حسین ما برای یاری تو آمده ایم. ای جانِ عالم! به ذره ذره خاکی که از قدم های زوارت به آسمان برخاسته قسم که این دریای عظیم، خود مرثیه ای است غراتر بر مصائب خاندانت. 🖊مینا منجم زاده 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
سفرنامه‌اربعین 🇮🇷🇮🇶 به مرز که میرسی تقریبا دیگه هم‌زبان نمی‌بینی و هرکی از کنارت رد میشه از عطر کلامش میفهمی که از یه گوشه‌ی ایران عاشق‌پرور اومده توی این مسیر... ترک و لر و کرد و بلوچ و عرب و شمالی و جنوبی... حتی جالبه ! این راه و این جریان اصلا مختص جامعه مذهبی نیست. من توی همین چند ساعت شروع سفرم انقدر زوج‌ها و خانواده‌های غیرمذهبی هم دیدم که قابل شمارش نیستن..‌ نمیدونم از منظر شرعی و فلسفی این خوب هست یا نه اما یه نکته رو خوب میشه فهمید و اون هم عشق به سیدالشهداست سلام الله علیه که عمومیت داره الحمدلله و سال به سال هم داره بیشتر میشه... بازم الحمدلله! اینکه میگم عشق تنها دلیل این حضوره سختی‌هاییه که توی این سفر خصوصا زمینی هست... پیاده روی‌های نسبتا طولانی قبل از رسیدن به مکان های زیارتی و مشایه و حتی به ترمینالهای بین راه از جمله این سختیاس که فکر میکنم جز "عشق" نتونه آسون‌شون کنه... 🖊هانیه‌مویدی اربعین ۱۴۰۲ 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab