#روایت_۲۹
" بسم اللهِ شور الحسین "
طبق معمول هر سال و بهانه های فراوانِ زمینی، نشستهام توی خانه و استوریهای فرازمینی اربعین دوستانم را لایک میکنم.
نه با افسوس ، بلکه با شور و شوق نفس کشیدن دوستانم در اتمسفر اباعبدالله را می پسندم...
اصلا هم تصمیم ندارم درباره ی حس تلخ جاماندن از این قافله حرف بزنم که در آن صورت طوماری میشود آن سرش ناپیدا...
امسال هم دوست همدانیام، منصوره خیلی اصرار کرد همراهاش بروم. ولی اصرارهای خواهرانه اش حریف همت کج و کوله ی من نشد. آخر خودش تنهای تنها، کوله بر دوش قدم در مشایه گذاشت. حالا که نشد بروم بجایش
از همه چیز برایم عکس میفرستد، از خوابیدن در ازدحام و زیر دست و پای زائرهای صحن حضرت زهرای حرم امیرالمومنین. از همشهری من که در صف کباب با او دوست شد، از پیر زن پارهی استخوان اهوازی که تنها رفته بود و من دست راستش را بر سر همّتم کوبیدم. از دخترک خاله ریزه ی عراقی که کنار مادرش به منصوره پاستا تعارف میکرد .
از موکب کویتیها که شبیه مُتلهای مجهز انزلی بود.
از صبحانه ی موکب آملیها، که شیربرنج کاله داده بودند و پاستوریزه بودنش کلی به منصوره کیف داده بود. از پماد تاول پا.
و این عکس که بدون توضییح بود . به این عکس خیلی دقیق میشوم. شور و شوق از تمام پیکسلهایش دارد میزند بیرون.
قاعدتاً آقایان میزبان در این عکس، بعد از چند شستشو باید آب لگنها را گوشه ای خالی کنند.
آب که در زمین فرو برود، خاک کف آن لگنها زیر آفتاب خشک میشود
باد که وزید تمام ذرات خاک در کوی، برزن، صحرا و بیابان پخش میشود.
خاکِ کفِ پای زائر حسین ع بیابانهای بی دست و پا و فاقد حرکت را به شور زیارت میاندازد.... اصلا شور آفرینی یکی از مهمترین خاصیتهای
اباعبدالله است.
من با شورِ توی عکسهایی که از اربعین میبینم از خودم و بهانه هایم خجالت میکشم.
🖊 حمیده عاشورنیا/ اربعین ۱۴۰۲
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۳٠
حدود یکماه پیش،چه خیالها از سرم عبور کرد و خواب از سرم ربود....
گاهی دخترکانم را سوار ارابه میکنم و دلم شور میزند که نکند از روی کولهها سر بخورند...
گاهی از دوستم کالسکه کودکش را قرض میگیرم و با دوتا کالسکه دل به جاده میزنم...
گاهی ویلچر برقی اجاره میکنم و.....خودم خندهام میگیرد از تراوشات گاه و بیگاه ذهنم...
روزی ۱۰۰بار حساب و کتاب میکنم،از پولی که برای خرید گوشی کنار گذاشتهام گرفته تا پول عیدی بچهها که مثلا برایشان پس انداز کردهام.هرچه باشد با دوتا بچه کوچک،سفر هوایی بهتر است؛عقل میگوید بهتر است.
گذرنامه ها را چک کردهام،دینارهای عراقی هم از پارسال اضافه ماندهاند.
همه چیز مرتب است،کوله ها هم همینطور،تمیز و مرتب بالای کمد دیواری جا خوش کردهاند.
چند روز دیگر باید با دوستان عراقیمان تماس بگیریم تا ببینیم که چقدر مهیای پذیرفتن مهمانند..راستی برای نوه کوچکشان یک کیف دخترانه خریدهام.بنظرم یک بسته زعفران هم اضافه شود مطلوبتر است.
از حرفهایم اطرافیان متوجه میشوند که امسال عازمم .بخاطر گرمای هوا و بچهها،کمی دلهره دارند ولی کسی نمیگوید؛نرو...
همه چیز خیلی عجیب و بی دردسر،آماده است.من هم خوشحالم.الحمدلله....
▪️▪️▪️
یکی دو روز دیگر،مرزهای خروجی خلوت میشود؛پرونده اربعین امسال هم بسته میشود و من...ناباورانه اطرافیانم را بدرقه میکنم.همه رفتند حتی کسانی که خودشان فکرش را هم نمیکردند.
حتی کوله های توی کمد دیواری هم امسال عازم شدند. دینارها هم صاحبشان را پیدا کردند و رفتند.
دخترم هر روز میپرسد که ما چرا نمیرویم؟ و من فقط میتوانم دستهای شکسته پدرش را بهانه کنم ولی فقط خدا میداند که در دلم چه غوغای عجیب و غریبی است....الحمدلله.
🖊محبوبه استادی
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
خـودت را سـپرده ای به اقـیـانـوس
بی کران عشق حسینی...
خودت را سپرده ای به خلسه ی سپید مشایه...
سپرده ای به افسونی که بعضی آنرا افسانه می پندارند...
و چرا این همه عشق و زیبایی را ثبت نکنی برای همیشه ی تاریخ؟
چرا روایت نکنی برای مشتاقانی که حسرت دیدن دارند؟
چرا به تصویر نکشی این عاشقانه های ناب را تا کسی نتواند انکارشان کند...؟
پس قلم بزن هر قدم را...
قلم بزن و از این زیباییها روایت کن.
قلم بزن و دیده ها و شنیده هایت را برای ما به تصویر بکش.
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷#برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۳۱
کاش این صندلی ، این صندلی نبود
این یک صندلی آبی با پارچه مخملی طرح دار و بسیار راحت ، بین دو تخت ۷۰ در ۱۳۰ در یک اتاق ۳ در ۳ متری است .
این صندلی جای این روزهای من است، روی آن مینشینم و با دو دست میلهها را میگیرم و لالایی گویان ، تکانشان میدهم.
اما کاش این صندلی، این صندلی نبود، کاش رنگ دیگری داشت، مثلا قهوهای، سیاه، سبز یا… اصلا نمیدانم هر رنگی بود اما این آبیِ مخملی طرح دار نبود.
نه اینکه من این صندلی را دوست نداشته باشمها، نه!
دوستداشتنیترین صندلی عمرم است اما دوست داشتم الان اینجا نبود!
مثلا صندلیِ ماشین، قطار، اتوبوس، هواپیما یا… اصلا نمیدانم، فقط یک صندلی در مسیرِ حرکت بود و من را میرساند به جایی که این روزها همهی مردم در مسیرش هستند، اما من اینجا روی این صندلی ساکنم و دلم بدجور تنگ است.
بله دلم! میخواهم تسکین بدهم این دل را.
ببین دلِ عزیزم… تو هم حساب هستی، بدان که امام حسین همهی ما مردم را دوست دارد.
چه آنهایی که نشستهاند به روی صندلی و در حرکتاند تا برسند به مشایه و چه ماهایی که نشستهایم به روی صندلی و ماندهایم در خانه و نمیرسیم به مشایه اما دلمان آنجاست.
دلمان خوش است که زائران فقط آن چند میلیون نفر در مسیر نیستند ما در خانهمانده ها هم حساب هستیم…
🖊زهرا کاشانیپور
#برای_زینب
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#روایت_اربعین
@khatterevayat
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۳۲
فکر کن زن غربی که به گردن او قلاده ی حیوان می بندند، او را بعنوان کالای جنسی در تبلیغات مورد استفاده قرار میدهند، از آزار و اذیتهای جنسی خسته است،جنس ضعیف شمرده میشده، بفهمد که زنی ۱۴۰۰سال پیش در نقش زنانه ی خود آمده با عزت و اقتدار، علمداری کرده و کاروان اسرا با حضورش احساس امنیت کرده اند، نه تنها خم به ابرو نیاورده که دشمن در برابرش به لرزه افتاده و او شده قهرمان و الگوی دورانها ...
زن غربی ندیده و نچشیده برای خدا بودن یعنی چه؟
جمله امام را نشنیده که ما مال خداییم ،آدم مال خدا را صرف دیگری نمیکند یعنی چه؟
#برای_زینب
#اربعین
#فرکانس_آزادگی #حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
||کانال دختران مسلمان || ☘
https://eitaa.com/joinchat/275775492C21c6d54a2
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۳۳
#روایت_امحیدر_در_صف_الهی
سال ۹۳ بود به گمانم که در عمود ۲۸۵ با آقای ابوحیدر آشنا شدم.
من دنبال جا برای بعد از برگشت از پیاده روی #اربعین در نجف بودم که یکی از همکاران او را معرفی کرد و گفت بنده خدا چند روزی است التماس همه میکند بابت زایر...
و من قرار شد زایر خانه شان باشم منتها دو سه روز بعد یعنی درست فردای #اربعین...
منزلشان نزدیک فرودگاه نجف بود.
در تمامی این سالها گاهی رفتهام دیدنشان و گاهی نه ولی هرسال قبل ایام #اربعین دختر ابوحیدر پیام میدهد که میآیی یا نه و چند نفر با خودت مهمان میآوری و ....
ابوحیدر ادویه فروشی دارد و همسرش فرهنگی است و دستشان به دهانشان میرسد و در تمام این سالها گمانم این بود اینقدر ما را تحویل میگیرند برای این است که خیلی اهل کرم هستند و البته که هستند ولی امسال تازه متوجه شدم قصه چیز دیگریاست.
از امحیدر بابت زحمتهایش تشکر کردم که گفت: تو نمیدانی چه لطفی به من کردهای.
همسرم پیر شده و مرا به زیارت سیدالشهدا نمیتواند ببرد و من حسرت به دل ماندهام.
#اربعین تمام دلتنگیهای مرا از بین میبرد چون فرصت میکنم به زوار سیدالشهدا خدمت کنم، به جای زیارت.
تو اولین مهمان این خانه ای و بعد از حضورِ تو، به عنوان اولین مهمان، برکت به خانه ما سرازیر شد. تازه بعد از آمدنت خانه را نوسازی کردیم و پذیرایی را بزرگ کردیم و مهمانهای بیشتری را میتوانیم بپذیریم.
امسال با همسایه هماهنگ کرده بود که زائران بیشتری را برای خواب به منزل آنها بفرستد و غذایشان با ام حیدر باشد.
خیالش هم برایم سخت است که ۲۰ روز بین ۵۰ تا ۸۰ نفر را صبحانه و ناهار و شام بدهی.
به قول حضرت آقا در کتاب "طرح کلی اندیشه اسلامی" کل دنیا دو صف دارد. صف خدا و صف غیر خدا و اگر کسی به صف خدا بپیوندد، به صف حیات و قدرت و .... الهی پیوسته.
و در صف الهی، تمام قدرت با توست و عشق خدمت را با تمام قدرت میتوانی تقدیم خلق الله کنی.
و ام حیدر نمونه ایست از پیوستن به صف الهی برای خدمت به زائران #اربعین حسینی....
امروز ظرفها را که نمیگذاشت بشورم و من گفتم تو خدمت زایر امام حسین میکنی، پس به من هم اجازه بده خدمتِ خادم امام حسین را بکنم.
🖊زینب شریعتمدار
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۳۴
" قسم به کربلا "
قسم به کربلا! قسم به میعادگاهی که زمین و زمانش به نام حسین است؛ تکه ای از بهشت که آسمانش هنوز از غروب می ترسد و قلبِ زمینش از صدای خلخال های به غارت رفته دخترکان حسین، می سوزد.
کربلا هنگامه ی وامداریِ اوراق تاریخ بر فصاحت زینب است؛ کویری که بی باران وعَطشان، آزادگی را سیراب کرد.
آنگاه که خیمه ها در قساوت و جهالت پستصفتان می سوختند و خاکسترشان را باد، بی محابا لای موهای سه ساله کربلا می نشاند، این عرق شرم بود که از پیشانی نیزه ها می چکید.
در آن ضیافت عظمای بلا و خون، مبدا واقعه، قرب الی الله بود و مقصد، ربِّ حسین!
این جاده و شور، این شعور و این لبیک ها همه فوران فریادهای یاری رسان است.
حسین ما برای یاری تو آمده ایم. ای جانِ عالم! به ذره ذره خاکی که از قدم های زوارت به آسمان برخاسته قسم که این دریای عظیم، خود مرثیه ای است غراتر بر مصائب خاندانت.
🖊مینا منجم زاده
#برای_زینب
#اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۳۵
سفرنامهاربعین
#بخشاول
🇮🇷🇮🇶 به مرز که میرسی
تقریبا دیگه همزبان نمیبینی
و هرکی از کنارت رد میشه
از عطر کلامش میفهمی که از یه گوشهی ایران عاشقپرور اومده توی این مسیر...
ترک و لر و کرد و بلوچ و عرب و شمالی و جنوبی...
حتی جالبه !
این راه و این جریان
اصلا مختص جامعه مذهبی نیست.
من توی همین چند ساعت شروع سفرم
انقدر زوجها و خانوادههای غیرمذهبی هم دیدم که قابل شمارش نیستن..
نمیدونم از منظر شرعی و فلسفی این خوب هست یا نه
اما یه نکته رو خوب میشه فهمید
و اون هم عشق به سیدالشهداست
سلام الله علیه
که عمومیت داره الحمدلله
و سال به سال هم داره بیشتر میشه...
بازم الحمدلله!
اینکه میگم عشق تنها دلیل این حضوره
سختیهاییه که توی این سفر
خصوصا زمینی هست...
پیاده رویهای نسبتا طولانی قبل از رسیدن به مکان های زیارتی و مشایه و حتی به ترمینالهای بین راه از جمله این سختیاس
که فکر میکنم جز "عشق" نتونه آسونشون کنه...
🖊هانیهمویدی
اربعین ۱۴۰۲
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۳۶
#بخشدوم
مسیر منذریه_نجف رو
با یک دستگاه ون
طی کردیم.
تاریکی شب رو
نور چراغ موکبهای مسیر
بدجوری شکسته بودن
یه جاهایی هم که ظلمت
قدرتنمایی کرده بود،
منور به نورِ قدم های
دسته دسته زائران پیر و جوانی بود
که از شهرهای همجوار
پیاده به سمت نجف
طی طریق میکردن...
ساعت حوالی ۱ بامداد
رانندهمحمد
بالاخره به درخواستهای مکرر
سرنشین جوان و جنتلمنِ
پشتسر ما
که به زبان عربیِ تهرانی!
چندین بار تکرار کرده بود
"سَیّد!
وقوف،موکبْ،عظيم!"
لبیک گفت و جلوی یک موکبِ
نه چندان عظیم
توقف کرد.
پذیراییِ گرمِ ابتدایی از منی
که به علت عهدهدار بودن نقش
شریف مادری
توان پیاده شدن نداشتم،
با فلافلِ مخصوص عربی،
انگورِ سبز دانه درشت،
خارَکِ تازهی محلی
و آب
صورت گرفت!
بقیه زائرا هم خودشون از خودشون به خوبی پذیرایی کرده بودن!
بعد از حدود نیم ساعتی
وقوف
حرکت به سمت نجف اشرف رو
از سر گرفتیم...
عظمت
ابهت
وقار
جبروت
جلال
کبریایی
هرچی لغت دراین حولِ معنی
جمع بشن
نمیتونن در ذهن من
جوّ و فضای حاکم بر این شهر
رو توصیف کنن.
همیشه به محض ورود به نجف
_خانهیپدری_
تمام لغات و کلماتی که دهخدا
تلاش کرد پیرامون این معانی
در کتابش جمع کنه
همزمان در وجودم متجلی میشن
طوری که یک خوفِ همنشین با
عشق و
امنیت و
آرامش و
یه تکیه گاه بزرگ
همون حسِ _خانهیپدری_
درونم نقش میبنده
و این تناقض شیرین
گاهی حتی مانع ازین میشه
که بتونم به راحتی
سرم رو بلند کنم
تا چشمام به نور گنبد زرین
حضرت مولا
سلاماللهعلیه
منور بشن...
و حالا ...
رسیدیم نجف!
🖊هانیه مویدی
اربعین ۱۴۰۲
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۳۷
#بخشسوم
فقط همین اندازه از جمعیتِ حاضر در نجف بگم که از ۴ونیم صبح که ساعت ورود ما به شهر نجف بود
برای یک "امین الله" خواندن کمتر از پنج دقیقه ای
حدود ۴ ساعت زمان نیاز داشتیم تا فقط گذری سری به حرم مولا بزنیم و دوباره مسیر رو برگردیم...
و نکته ای که جالب توجه هست
امسال و هرسال
این هست که
عراق، حقیقتا از تمام ظرفیتش برای پذیرایی از زوار استفاده میکنه،
تمام اونچه رو که داره به میان میآره...
از مالی گرفته تا مکانی...
چیزی
که امسال بیشتر
از سال های پیش منو متوجه خودش کرد،
پتو ها
موکتها
و انواع زیراندازهای حصیری و پارچهای
بود که در گوشه گوشه شهر
برای خوابیدن و استراحت کردن زوار
تدارک دیده شده بود.
همهی پارکها
فضاهای سبز شهرداری
پیادهراه ها
و حتی گوشه های دنجی از بعضی خیابانها
به نوعی فرشِ قدوم زوار شده بودن
تا ساعتی بیارامند و غبار خستگی از تن بزدایند!
و اما آفتاب داغ!
که همون لحظه اول سر برآوردنش از افق
آنچنان تابشِ داغ و تند و تیزی رو شروع کرد
انگار با تکتک ما پدرکشتگی داشت و به قصد کشت
داشت به صورت مون سیلی میزد...
🖊هانیه مویدی
اربعین ۱۴۰۲
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab