eitaa logo
فروشگاه برکت
3.2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
236 ویدیو
4 فایل
🌸 اولین وبزرگترین شبکه عرضه محصولات محلی تولیدطلاب ومومنین انقلابی درکشور که باهدف عرضه محصولات باکیفیت باقیمتی منصفانه وتقویت بنیه اقتصادی جبهه متدینین انقلابی شکل گرفته. ☘ارتباط: @barkat313_admin ☘خرید آنلاین: barkat313.ir 💯 #با_برکت_سالم_زندگی_کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
فروشگاه برکت
🌸 #داستانک / کارتای پُر از خالی . اون‌روز رفته بودم نونوایی. سه تا نون می‌خواستم. چون پول نقد نداشتم
🌸 / طلبگی رو عشقه . 👆 ادامه از قبل ... وقتی رسیدش داشت چاپ می‌شد یاد یِ چیزی افتادم. یک خاطره. از چند سال پیش. وقتی که وضع مالیم افتضاح بود. همون زمانی که همه فکر می‌کردن وضعم واااقعا خوبه. . اون روز هیچی پول نقد نداشتم. ته کارتامم هر کدوم دو سه هزار تومان بیش‌تر نداشت. توی خونه داشتم مطالعه می‌کردم. ناخودآگاه ذهنم رفت تو عالم هَپَلوت. به سمت جیب خالیو ... احتاجات خونه. ناگهان با خودم گفتم درسته که پول ندارم، ولی ... ماشین که دارم. می‌تونم دو تا مسافر بزنم حداقل کمی پول دستمو بگیره. . لباس پوشیدمو پریدم توی ماشین. استارت زدم. آمپر بنزین رو صفر بود. ماشینمم بنزین نداشت. شاید فقط به قدری که برسونم به پمپ بنزین. رفتم. قبل از رسیدن به پمپ بنزین جلوی یک خودپرداز نگه داشتمو چهار پنج تا کارت رو از جیبم در آوردمو شروع کردم به موجودی گرفتن از تمام کارت‌ها. . کارت اول: ۲۲۵۶۰ ریال. کارت دوم: ۳۵۸۶۱ ریال. کارت سوم: ... . همه‌شونو جمع زدم ی چیزی حدود هفت هشت ده هزار تومن شد. . رفتم پمپ بنزین. نازل رو برداشتمو شروع کردم به بنزین زدن. حواسم‌کاملا جمع بود که بیش‌تر از موجودیم بنزین نزنم. بنزین زدن تموم شد. رفتم کارت بکشم. پنج‌شش تا کارت در آوردم. اولی چقدر داشت؟ آهااااا؛ ۲۲۵۶۰ ریال؛ دومی؛ ۳۵۸۶۱ ریال؛ و ... وقتی پنج شش تا قبض بانکی رو دادم دست مامور پمپ بنزین چشاش چهار تا شدو چند بار جمع زدو از آخر که معلوم بود کاملا گیج شده گفت: "ان‌شاءالله درسته حاج آقا." آخرشم یک نگاه معنا داری بهم انداخت که معنا و مفهوم اون این بود که: "شما که لوله‌های نفت تو جیباتونه و حقوقای نجومی می‌گیرین دیگه چرا؟". منم در جوابش فقط ی کم چشامو تنگ کردمو لبخند ملیحی تحویلش دادمو تو دلم بِهِش گفتم: " هر چی دلت می‌خواد بِهِم بگی بگو؛ ولی ... ". . 🌐 @barkat313
۱۶ آذر ۱۳۹۷
🌸 پیامبر رحمت(ص): هر کس برای برآوردن نیاز بیماری بکوشد چه آن را برآورده سازد و چه نسازد مانند روزی که از مادرش زاده شده از گناهانش پاک می‌شود. 📚 من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۶. 🌐 @barkat313
۱۶ آذر ۱۳۹۷
❤️ با کمک شما به زودی #معصومه راه خواهد رفت.
۱۶ آذر ۱۳۹۷
۱۶ آذر ۱۳۹۷
❤️ روز اول با برکتی
۱۶ آذر ۱۳۹۷
فروشگاه برکت
❤️ با کمک شما به زودی #معصومه راه خواهد رفت.
❤️ جشن تکلیف #نرگس_خانوم #نرگس_خانوم هدیه‌هاشو داده برای یک جلسه کار درمانی #معصومه
۱۶ آذر ۱۳۹۷
فروشگاه برکت
❤️ با کمک شما به زودی #معصومه راه خواهد رفت.
❤️ امروز بچه‌مو از شیر گرفتم ...[چیه؟ بِرِ چی چپ چپ نیگا مُکُنی یَره؛ خودُمِ نُمُگم که.]
۱۶ آذر ۱۳۹۷
❤️ یکی تو کانال عاشقم شده؛ به نظرتون به خانومم بگم؟؟؟
۱۶ آذر ۱۳۹۷
۱۶ آذر ۱۳۹۷
❤️ / عیادت . پنج‌شنبه دستور خرید و ذبح دو راس گوسفند رو جهت قربونی دادیم. پنج‌شنبه وقتم فشرده بود. جمعه رو برای توزیعش برنامه‌ریزی کردم. ساعتای ۱۰ صبح رفتم سمت قصابی. قبل از رسیدن به قصابی ۴۰۰ تومن از عابر بانک گرفتم که اگر لازم شد دستم خالی نباشه. گوشتا رو گذاشتیم توی صندوق عقب ماشینو به نیابت از همه‌ی به همراه قصاب‌مون رفتیم برای دیدن چند خانواده‌ی واقعا مستضعف که در همون محله زندگی می‌کردن. . توی راه جلوی یک میوه فروشی وایستادمو چهار پنج پلاستیک میوه هم گرفتم. رسیدیم. رفتیم داخل. خانه‌ای محقر، زندگی ساده و بی‌آلایش. چند دقیقه که می‌گذره تازه می‌فهمی که تا حالا توی بهشت زندگی می‌کردی. . گپ و گفتیو، شنیدن درد دلاشونو، همدردی کردن با درداشون، تنها کاری بود که از دستم بر می‌ومد. کمی میوه، دو بسته گوشت و مقداری پول به عنوان هدیه به هر خانواده تقدیم شد. و رفع زحمت. . اولین خانه‌ای که رفتیم یک پیرمردو پیرزن دردمند با یک جوان تصادفی درب و داغون و یک جوان ناکام از دست رفته که پنج روز بعد از ازدواج با موتورش تصادف می‌کنه و به رحمت خدا می‌ره. پیرمرد مُقنی بوده و الآن از کار افتاده. . 👆 : میوه‌ی نشسته‌ای که برامون گذاشتنو منم برای این که رد احسان نکرده باشم خووووووردم.😁(فک کردن جلوم میوه‌ی نشسته بذارن من نمی‌خورم؟ منو هنوز نشناختن.) . 👇 صحبتامونه با هم.
۱۶ آذر ۱۳۹۷
۱۶ آذر ۱۳۹۷
❤️ منزل آخر / از رژیم خوشم میاد
۱۶ آذر ۱۳۹۷