#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی و هشتم🎬: فضه همانطور که خیره به صحنهٔ پیش رویش بود ،انگار سرا پا گوش شد
شاهزاده ای در خدمت
قسمت سی و نهم🎬:
عبدالله بن سلام نگاهی به جمع پیش رویش کرد و ادامه داد: در این هنگام امین وحی بر پیامبر فرود آمد و پیام خدا را عرضه داشت«سرپرست و ولیّ شما ،تنها خدا و رسول او و مؤمنانی هستند که نماز برپا می دارند و در حال رکوع صدقه می دهند«سوره مائده آیه۵۵»»
وقتی این ندا از جانب خداوند بر پیامبرش فرود آمد ،برای من و همراهانم واضح و روشن نبود که منظور خداوند چه کسی است؟ چه کسانی برپا دارندهٔ نمازند؟ چه کسانی در حال رکوع زکات و صدقه هم می پردازند و ولی و سرپرست ما پس از پیامبر خواهند بود؟
در اینجا از پیامبر سؤال کردم که مصداق روشن این آیه کیست؟ لطفا برایمان آشکار کنید راز و رمز این آیه را...
در این هنگام پیامبر از جا برخواست چون موقع انجام فریضهٔ ظهر بود ،به ما اشاره کرد تا همراه ایشان به مسجد آییم تا به ما نشان دهد ،آنچه را که پروردگار برایش آیه از آسمان نازل فرمود.
و اینک که به مسجد آمدیم ... واقعه ای رخ داد...آری براستی که مصداق آیه کسی جز آن مردی که انگشتر گرانبهایش را به این فقیر تهی دست داد، نمی تواند باشد.
عبدالله صدایش را بلندتر کرد : من اکنون با چشمهای خود دیدم که این فقیر به مسجد آمد و تقاضای کمک کرد ،اما هیچ کس حاجت او را برآورده نکرد، ناگاه متوجه شد مردی در حال رکوع با دست به او اشاره کرد که جلو بیاید، شتابان به سوی او رفت و تقاضای خود را تکرار کرد .
علی در حال رکوع ، انگشتری را که به گفتهٔ فرستاده نجاشی بیش از هزار دینار ارزش داشت از انگشتر بیرون آورد و به آن مرد فقیر بخشید.
در این هنگام مرد فقیر شادمان از مسجد بیرون رفت و حلقه ای تنگ گرداگرد علی که هنوز در سجدهٔ نماز مستحبی قبل از نماز ظهر بود ، ایجاد شد.
علی سر بر آستان پروردگارش می سایید و خداوند از آسمان برایش آیه نازل می نمود...چه عشقی ست بین این بنده و آن خدا....
علی که نمازش تمام شد ، پیامبر در کنار او قرار گرفت و قبل از ادای فریضه ظهر به علی اشاره کرد ، آیه ای را که دقایقی پیش از این ، بر او نازل شده بود ، برای همگان تلاوت کرد و فرمود :«علیُّ بْنُ اَبیطالبٍ ولیّکُم بَعدیٖ» یعنی آهای مسلمانان...ای مومنین....ای نماز گزاران بدانید که ولیّ بلافصل من، به حکم خداوند، کسی جز علی بن ابیطالب نیست.
با این کلام پیامبر ، عبدالله بن سلام و جمع همراهش ، علی را دوره کردند و پیش چشمان پیامبر ، با علی به عنوان ولی بعد از پیامبر بیعت نمودند...
فضه که از کمی دورتر شاهد این صحنه بود ، اشک شوقی که بر گونه هایش روان بود را با پشت دست سترد و برای چندمین بار به سجده شکر رفت چرا که خداوند تقدیرش را با بزرگان و سروران دنیا گره زده بود...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
21.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ توضیحاتی بسیار زیبا درباره آیه ولایت
👈 ارتباط با ما : 👇👇
@MH1361R
آدرس کانال های ما در شبکه های اجتماعی 👇
https://yek.link/velayat313
#رمان های جذاب و واقعی📚
روایت دلدادگی قسمت۱۳۳🎬: بعد از گذشت چند ساعت ، بالاخره کاروان دزد زده ، سرپا شد و به سمت نجف اشرف ک
روایت دلدادگی
قسمت ۱۳۴🎬:
روزها بود که سهراب معتکف مسجد سهله شده بود ، حالا خوب می دانست آن دلدار دلارای فرشته صفت ،کسی جز مهدی زهرا سلام الله علیها ،جز صاحب و پدر شیعیان نبوده است.
سهراب مجنون تر از همیشه ، در حالت خود غرق بود و مدام با آقایش گفتگو می کرد : امام زمانم، به امید پیدا کردن ردی از پدر و مادر و اصل و نسبم ، پشت به دیاری که در آن قد کشیده بودم کردم.
می خواستم قرانی را که از آنِ من بود بیابم، دست به دامان امام رضا علیه السلام زدم ، قرآن را یافتم اما نشناختم ، ملتفت نشدم ، آخر در دام عشق پری روی دیگری افتادم.
به عشق رسیدن به آن پری رو ، از اعمال زشت و دزدیهایی که کرده بودم توبه نمودم و به دنبال کاری آبرومند ، بودم.
دست تقدیر مرا به سوی گنجینه ای گرانبها کشاند.
از همان نگاه اول ،فکر تصاحب گنجینه در ذهنم افتاد ، هر چه کردم به آن پشت پا بزنم ،نتوانستم . آخر برای رسیدن به آن دخترک پری رو ، این گنج را لازم داشتم.
سپس مرا به بیابانی سوزان کشاندین تا واقعیت های پنهان این دنیا را نشانم دهید ، آری من در بیابان تو را دیدم و با دیدنت ،دل و دینم از دست رفت...
حال نه آن قرآن و نه اصالتم را می خواهم، نه آن دخترک زیبا و نه آن گنجینه گرانبها را ، من الان فقط و فقط تو را طلب دارم...من از جان و دل تو را می خواهم...
کجایی آقای من؟! توخود وعدهٔ دیدار در این مکان را دادی...الان چندین روز و هفته است ، لحظات را میشمارم تا یک لحظه روی مبارکتان را ببینم....
کجایی مولای من ؟! بزرگان که خلف وعده نمی کنند....مرا به خود خواندید...اینک آمده ام...اجابتم کنید ای یاری رسانِ یاریی جویان ، کجایی ای پناه بی پناهان...کجایی ای کمک دهندهٔ در راه ماندگان؟ کجایی ای مولای من ،ای مولای عالم...ای مهدی صاحب الزمان ؟!
سهراب می گفت و اشک می ریخت و همراهش جمع داخل مسجد که بیشتر از همیشه بودند هم گریه می کردند...
امشب شب چهارشنبه بود ...جمعیتی زیاد به مسجد آمده بود آخر به گوش همه رسیده بود ، بیش از یک ماه است ،انسانی خیّر کل معتکفین این مسجد را غذا می دهد...
و سهراب نمی دانست این سفرهٔ گسترده به خاطر وجود اوست و از جانب حاکم کوفه به طور ناشناس است...
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🌨💦🌨💦🌨💦🌨
روایت دلدادگی
قسمت۱۳۵🎬:
نماز مغرب و عشا هم خواندند، دعای توسل هم خواندند...قرآن هم خواندند...
نزدیک نیمه های شب بود.
سهراب بس که گریه کرده بود ، چشمانش متورم شده بود و کم کم پلک هایش سنگین شد و به رسم هر شب ، قبل از خوابیدن می خواست سلامی به معشوق قلبش بدهد.
از جای برخواست همانطور که در نور فانوس کم سو به روبه رو خیره شده بود ، دست راستش را بر سرش نهاد وگفت :«السلام علیک یا صاحب الزمان، السلام علیک یا خلیفه الرحمن..» ناگهان فضای نیمه تاریک روبه رویش به روشنی روز شد و بوی عطری خوش و آشنا در فضا پیچید... مرد جوان نزدیک سهراب شد و همانطور که دست روی شانه اش می گذاشت فرمود: وعلیکم السلام...الوعده وفا...خوش آمدی...فردا در حرم امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، منتظرت هستم...
سهراب که گمان می کرد خواب می بیند ، دست به چشمانش کشید، باورش نمی شد ...خودش بود...این همان فرشتهٔ نجاتش بود ، با همان ابروهای بهم پیوسته و آن خال هاشمی...
سهراب از خوشحالی زبانش بند آمده بود ، می خواست به همگان بگوید که چه کسی اینجاست ، اما انگار قوه ناطقه اش گنگ شده بود....
نمی توانست...
خواست با دست و اشاره به اطرافیان بفهماند..رویش را به سمت دیگران کرد و چون رویش را برگرداند ....مولا....نبود...دوباره رفته بود
ادامه دارد
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
11.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
☆ والله که نزدیکتر از او به یقین نیست!
در دین علی، پینه فقط، روی جبین نیست!
آن شاه که عمری به یتیمان پدری کرد،
در ملک سلیمانی خود، کارگــــری کرد!
🌟 ویژهیمیلاد #امیر_المؤمنین علیهالسلام😍
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
🎈 𝐉𝐨𝐢𝐧 :
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
چه شوریست در عرش اعلاء و چه نورانی شده دنیا...
ملکی ندا می دهد در سما:
آمده حلال مشکل ها ، وصی مصطفی ، همسر زهرا، پدر حسن مجتبی هم شهید کربلا و علمدار نینوا...
وصی اوصیا،عزیز انبیاء، امیر اولیاء...
گنج فقرا، شفیع عقبی، ولی خدا، علی مرتضی...
پس چشم تو روشن ای حجت خدا ، ای پور مرتضی ، ای منتقم خونهای کربلا، ای مهدی زهرا...
قدم نِه بر فرشی از چشمها و با ظهورت بده عیدی ما را...
ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿