eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
341 عکس
316 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نایت کویین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا 💞 به هر سو که می‌نگرم فقط تو هستی و یادتو دلیلی برای به بار نشستن بهار است تو را مي‌خوانم و از تو ياري مي‌طلبم اي بزرگ در بخشش و اي مهربان! 💞 در هر دم و بازدم ياد تو از پنجره‌هاي اميد طلوع مي‌كند در باور من. صدايت مي‌زنم و با همه وجود از تو مهرباني مي‌طلبم و از نام تو مدد مي‌جويم به نام تو، ای بهترین روزی دهنده! 💐 @bluebloom_madehand 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوازدهم کار بسیار زیبا از حامد جلیلی دانلود 👌 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_شصت_ششم 🎬: فاطمه برای چندمین بار نگاه روی ساعت مچی دستش کرد، دقیقا دو س
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: یک روز بعد از مراسم بود، فاطمه سیراب از عشق و مردانگی روح الله و روح الله در بند مهربانی و زیبایی فاطمه شده بود، فاطمه که خانواده روح الله را همچون خانواده خودش می دانست و اصلا خبر نداشت که روابط در این خانواده چگونه است، پس پیشنهاد داد تا به همراه روح الله و محمود و فتانه به حرم حضرت معصومه مشرف شوند. فتانه که هنوز به خاطر اتفاقات گذشته که بر وفق مرادش نبود پر از باد بود و شب گذشته هم چون توقع داشت تمامی هدیه ها حتی هدیه های خانواده عروس را دو دستی تقدیم او کنند که هدیه های خانواده عروس از دستش پریده بود، حالش بد بود و تمام این بد حالی را از چشم فاطمه می دانست، اما چون از محمود چشم میزد نمی توانست علنا با رفتن به زیارت مخالفت کند. بنابراین عروس و داماد همراه فتانه و محمود به زیارت حضرت معصومه رفتند. ورودی حرم ایستادند، روح الله و فاطمه همانطور که دستهایشان در دست هم قفل شده بود، روبه روی گنبد زرد و طلایی حضرت معصومه دست بر سینه گذاشتند و اولین سلام دوران متأهلی را به بانو دادند، وجودشان سرشار از احساساتی خوش بود و روح الله سرش را خم کرد و می خواست در گوش فاطمه عشق زمزمه کند که ناگهان با صدای تیز و عصبی فتانه به خود آمدند. اه این اداها چیه زودتر برین زیارت کنیم بیاین دیگه، ما کلی کار داریم باید بریم روستا، مثل شما از هفت دولت آزاد نیستیم. با این حرف فتانه، روح الله و فاطمه از هم فاصله گرفتند، فتانه و فاطمه از ورودی خواهران و روح الله و پدرش هم از ورودی آقایان وارد حرم مطهر شدند. فاطمه زیارتنامه ای برداشت و چون میدانست فتانه سواد ندارد، کنارش ایستاد تا بلند و شمرده بخواند که اگر فتانه خواست تکرار کند،زیارتنامه را باز کرد و هنوز شروع نکرده بود که ناگهان فتانه با دستش، مچ‌دست فاطمه را محکم چسپید، فاطمه که با این حرکت ناگهانی فتانه جا خورده بود،به سمت او برگشت و می خواست بپرسد منظورش از این کار چیست؟! هنوز حرفی نزده بود که چشمش به نگاه پر از خشم و نفرت فتانه افتاد و حرف در دهانش خشکید، فتانه همانطور که دندانی بهم میسایید رو به فاطمه گفت: ببین دخترهٔ پر فیس افاده! فکر نکن من برا سعید عروسی مثل روح الله میگیریم، تو و روح الله لیاقتتون خیلی کمتر از عروسی دیشب بود، اما سعیدِ من باید عروسی براش بگیرم که توی خاطر همهٔ شهر بمونه و صدا از خودش درکنه فهمیدی؟! فاطمه تازه فهمیده بود که بله برون و خواستگاری و جشن دیشب که توی خانه باباش برگزار شده بود از دید فتانه و این طرفیا عروسی بوده، فاطمه دلش شکسته بود و همانطور که خیره به عبارات زیارتنامه بود یک لحظه از ذهنش گذشت: ان شاالله که آرزوی جشن عروسی سعید روی دلت بمونه و قطره اشکی از گوشهٔ چشمش چکید، ناگهان فتانه نیشگونی از بازوی فاطمه گرفت به طوریکه سوزشی در بازویش پیچید، فاطمه درحالیکه با دستش جای نیشگون فتانه را می مالید گفت: چی شده؟! چرا اینکار می کنی؟! فتانه با چشمان به خون نشسته به او خیره شد و گفت: چی گفتی دخترهٔ چش سفید؟! حالا دیگه آرزوی مرگ سعید را میکنی؟! حالا دیگه می خوای آرزوی عروسی پسرم روی دل من بمونه؟! فاطمه با تعجب به فتانه خیره شد و گفت:‌چی میگین ؟! من که حرفی نزدم!! فتانه سری تکان داد و همانطور که بازوی فاطمه را محکم گرفته بود او را به طرف در خروجی کشید و گفت: زیارت میزنه به کمرت ، بیا بیرون اینقدر سجاده آب نکش و فاطمه متعجب از حرکات فتانه، آخر او چیزی نگفته بود، یعنی فتانه چطور توانست ذهنیات او را بخواند.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @bartren 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4866857641359.mp3
1.9M
⭕️ مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور 🔸 بشارت رخ دادن ظهور در زمان رهبری آیت‌الله خامنه ای توسط تعدادی از علما و عرفا از زبان حجت الاسلام مير احمدرضا حاجتی، امام جمعه موقت اهواز در سال ۱۳۸۹ (در پست های قبلی چنین بشارتی را از عارف بزرگ مرحوم سید علی قاضی(ره) هم ذکر کرده بودیم) 🍃 ❤️🍃 @baKhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نایت کویین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست نیازمندی را گرفتم برای لحظه ایی کوتاه و صدایی شنیدم که مرا لرزاند !! صدای خنده ی “خدا” را شنیدم ، واضح تر از صدای نفس هایم❤️ 💐 @bluebloom_madehand