💦⛈💦⛈💦
❤️ عشق پایدار ❤️
👇👇👇👇
#رفتن به قسمت اول
https://eitaa.com/bartaren/162
❣❣❣❣❣
💖 عشق مجازی 💖
👇👇👇👇
#رفتن به قسمت اول
https://eitaa.com/bartaren/635
🧚♀🧚♀🧚♀🧚♀
❣ عشق رنگین ❣
#رفتن به قسمت اول
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/757
👿🕸 👿🕸😈
#رفتن به قسمت اول
#دام شیطانی
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/921
🕷🕸🦋🕸🕷🕸
#پروانه ای در دام عنکبوت
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/1259
💕💕💕💕
#روایت دلدادگی
#رفتن به قسمت اول 🎬
#ادامه دارد...
👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/1845
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
#از کرونا تا بهشت
#رفتن به قسمت اول
#ادامه دارد ...
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/2827
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
#سقیفه
#رفتن به قسمت اول
#ادامه دارد ...
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/2983
من به این دنیا مسلمان آمدم
می نمایم افتخار،شیعه زاده ام
بهر شیعه بودنم ، دارم سند
کاین سند، دلیل خلقت عالم بُوَد
کو بُوَد دُخت رسول آخرین
می کند روشنگری اندر زمین
خشم او خشم خدا و هم رسول
هم رضای حق، اندررضای این بتول
بهر احمد می نماید مادری
برزنان هردوعالم، میکند او سروری
سوره ی کوثر برای مقدمش نازل شده
نیم دینش با علی مرتضی کامل شده
بارها فرموده رسولِ غیب دان
اجر من باشد، دوستی این خاندان
هم به قرآن کاین محبت آمده
آیه ای تحت عنوان«مودّت» آمده
لیک محبت را چنین معنا کرده اند
کز برای تسلیت، آتش آورده اند
چون نمودند عقده ها در سینه اش
خون کردند آن دل بی کینه اش
پس به میخ در به آن نشتر زدند
هم لگد بر پهلوی آن بانوی اطهر زدند
هم فدک را غصب کردند ناکسان
هم نمودند امتی را منحرف اندرجهان
شوی او در بند، غنچه اش پرپر، رویش هم کبود
آری آری ،این همان مزد رسول الله بود
#دلگویه....ط_حسینی
😭😭😭
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
هدایت شده از کتاب الله وعترتی
✅ کتاب الله وعترتی:
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
❤️ الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین والائمه المعصومین من ولده علیهم السلام ❤️
هان ای گروه مؤمنان!
هان ای منتظران طلیعه ی نور!
هان ای ولایت مداران فاطمی!
هان ای شیعیان مکتب علوی!
های ای دلسوختگان کربلای حسینی!
آیا زمان آن نرسیده که از شیعه شناسنامه ای در بیایم؟!
آیا زمان آن نرسیده که مذهب پر از نورمان را با دلیل و مدرک مستند فرا گیریم و این دلایل را بر شیعیان دیگر ابراز کنیم تا آنها هم آگاه شوند که همانا برحق ترین دین، «اسلام » و حقیقی ترین مذهب ،«شیعه » است.
آیا زمان آن نرسیده که با فراگیری حقیقت مذهبمان ،پاسخی دندان شکن به دشمنان مغرض اهل بیت علیهم السلام و وهابیت خبیث دنیا که مدام مشغول شبهه پراکنی هستند، بدهیم؟! چرا باید آنها با تمام توان به مقابله با مذهب پر از نور ما برخیزند و یک جوان شیعه در غفلت و بی خبری دست و پا بزند و زمانی که شبهه ای به گوشش رسید ، در جواب دادن بماند؟
بیایید با حضور در کانال «کتاب الله و عترتی» و معرفی این کانال روشنگرانه به دوستان و آشنایان و هموطنان ، گامی برداریم در جهت زدودن گرد غربت از سیمای اسلام حقیقی...
و بدانید با این حرکت عظیم و این طرح روشنگری شما به ثوابی بس بزرگ نائل خواهید شد.
برای نمونه دو سه روایت رو از وجود مبارک ائمه اهلبیت علیهم السلام در این راستا خدمتتون ،تقدیم میکنم که بدانید هر قدمی بردارید خداوند چه پاداشی به شما خواهد داد – ( هر کس به هر طریقی باعث رسوندن این مطالب به دیگران بشه مثلا با ارسال لینک یا تهیه محتوا یا حمایت مالی و .... ) ان شاء الله
امام حسن مجتبى علیه السلام ميفرمايند : « فضل كافل يتيم آل محمد المنقطع عن مواليه الناشب في رتبة الجهل يخرجه من جهله ، ويوضح له ما اشتبه عليه على فضل كافل يتيم يطعمه ويسقيه ، كفضل الشمس على السهى » . بحار الانوار ج 2 ص 3 كسانى كه متكفّل نجات افرادى هستند كه دسترسى به امامان خود ندارند و گرفتار جهل و شبهات فكرى شدهاند ، نسبت به كسانى كه كودكان يتيم را اطعام ميكنند برترى دارند ، همانند برترى خورشيد نسبت به ستارگان كم فروزان
قال جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام: علماء شيعتنا مرابطون في الثغر الذي يلي إبليس وعفاريته، يمنعونهم عن الخروج على ضعفاء شيعتنا وعن أن يتسلط عليهم إبليس وشيعته والنواصب، ألا فمن انتصب لذلك من شيعتنا كان أفضل ممن جاهد الروم والترك والخزر ألف ألف مرة لأنه يدفع عن أديان محبينا وذلك يدفع عن أبدانهم.
علماى شيعیان ما، مرزداران در مرزهايى هستند كه ، به (محدوده ی)ابليس و دار ودسته ی خبیث او (که با فطانت و زیرکی قصد گمراهی شیعیان را دارند ) نزدیکند(اين عالمان )مانع از آنها ( شياطين) مى شوند كه به ضعفاى شيعيان ما حمله كنند، و از اينكه ابليس و پيروان ناصبى او ،بر آنان مسلّط شوند.( آن عالمان همانند گارد محافظتی ، پاسداری از مرزهای اعتقادی و ایمانی را بر عهده ی خود می گیرند )آگاه باشيد، هر كس از شيعیان ما به خود زحمت و رنج اين مرزدارى را هموار نماید، مقامش از مجاهدانی كه با روميان وترکان و(اهالی) خزر ( که دشمنان اسلام در زمان امام صادق ع بودند) جهاد كنند ؛ هزار هزار ( یک میلیون ) مرتبه بالاتر است.بدان جهت كه اين مرزداران از اعتقادات دوستان ما دفاع مىكنند، در صورتى كه آن مجاهدان از بدنها و اجسام ايشان دفاع مىكنند.
22 مصدر از مصادر حدیثی شیعه،این روایت را نقل کرده اند،از جمله :
احتجاج طبرسی ص9 و ص155 - میزان الحکمه ج3ص400 - عوالي اللآلي ج1ص13
- بحار الانوار شریف ج2ص5
👈 کانال بزرگ «کتاب الله وعترتی» را دنبال کنید 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/577372292Cb6afc5a94e
👈 ارتباط با ما : 👇👇
@MH1361R
آدرس کانال های ما در شبکه های اجتماعی 👇
https://yek.link/velayat313
#از کرونا تابهشت
#قسمت۶۱🎬:
بالاخره بااجبار و دلی که در عقب سرم ,یعنی خط مقدم جبهه جا گذاشتم,همراه مجروحان سوار بر امبولانس شدم ودلم به این خوش بود که با رساندن مجروحان به نقطه امن وبیمارستانی مجهز دوباره با همین امبولانس به خط مقدم, برمیگردم.
اما نمی دانستم که تقدیر خداوند چیز دیگری در سرنوشتم نوشته...
همین طور که جلو.میرفتیم ،از خط مقدم به اندازه ی نیم ساعت فاصله گرفته بودیم,مشغول چک کردن علایم حیاتی مجروحان بودم که متوجه شدم ,یکیشان دیگر نفس نمی کشد...ودونفرشان دراغما وبیهوشی بودند,امیدی به زندگی این دو هم نبود ,اما وظیفه ی من بود که تا اخرین توان ونهایت امید کمکشان کنم تا زنده بمانند...
درهمین هنگام صدای تیراندازی شدیدی بلندشدحرکت امبولانس به صورت مارپیچ در امد...
وضعیت بدی بود,راننده امبولانس مدام به شیشه میزداشاره میکرد که در امبولانس راباز وخودم را به بیرون پرت کنم...جای تعلل وفرصت تفکر نبود...من باید به خاطر عباس وزینب زنده میماندم..
فوری در امبولانس را باز کردم وهمراه با انفجار مهیبی به بیرون پرت شدم..
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#از کرونا تابهشت
#قسمت ۶۲🎬:
چشمهایم را که باز کردم همه جا تاریک بود اما انگار پشت سرم اتشی روشن بود که از هرم اتش کمرم داغ شده بود... انگار اختلال حواس پیدا کرده بود وبعد زمان ومکان از دستم خارج شده بود,شاید هم مرده ام وخبرندارم!! اما با حرکتی که کردم همه جای بدنم درد گرفت ,فهمیدم هنوز زنده ام وبه زحمت برگشتم وپشت سرم را نگاه کردم وبا دیدن شعله های اتش که از امبولانس به هوا بلند میشد ,حادثه ی چند لحظه قبل را به خاطر اوردم.
به زحمت بلند شدم,اطراف امبولانس را,شروع به جستجوکردم,باخودم فکرمیکردم شاید راننده موفق به فرار شده باشد,شاید یکی از مجروحین به بیرون پرت شده باشد,وگوشه ای افتاده باشد وهنوز نفس بکشد...
اما با دیدن جسم نیم سوخته راننده وگشت زنی اطراف,متوجه شدم که تنها فرد زنده مانده ازاین حادثه غم بار منم,نمیدانستم به کدام طرف بروم,اما چون احساس میکردم خیلی از مقر تیپمان فاصله نگرفته ام ,به سمتی که فکرمیکردم از,انجا امدیم ,روان شدم ودرتاریکی شب راه برگشت را در پیش گرفتم...
#ادامه دارد....
🖊به قلم………ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#از کرونا تابهشت
#قسمت۶۳ 🎬:
با تنی خسته وبدنی کوفته وروحی ملتهب راه میپیمودم تا اینکه به یک دوراهی رسیدم,نمیدانستم به کدام سمت بپیچم,به خاطر جنگ وگریزی که پیش امده بود وخرابیهایی که لشکر بی دین سفیانی به بار اورده بود تشخیص اینکه کجا هستم برایم سخت بود,شاید زمانی که درعراق بودم این راه را بارها طی کرده باشم اما الان بااین حجم خرابی ودراین تاریکی شب نمیدانستم درکجای این دیارقراردارم وراه کجاست وبیراهه کجاست. توکل به خدا کردم وبه جاده ی,سمت راست پیچیدم,تکه چوبی کنار جاده افتاده بود ,برداشتم وبرای راه رفتن از ان کمک میگرفتم وگاهی سنگینی بدنم را به روی ان میانداختم,
رفتم ورفتم,ذکر گفتم ورفتم,صلوات فرستادم ورفتم ,ندای یا صاحب الزمان سردادم ورفتم...هرچه جلوتر میرفتم,ندای قلبم به من اطمینان میداد که راه درست را میروم,کم کم سفیر گلوله وصدای انفجارها نزدیک میشد...خستگی بربدنم چیره شده بود ,روی زمین نشستم,دست به جیب روپوشم بردم تا گوشی راببینم چه ساعتی ست,متوجه شدم که گوشی نیست,اما کم کم سپیده داشت سرمیزد,باید نمازم را میخواندم,تیمم کردم وبه جهتی که فکرمیکردم قبله است کنار جاده نمازم را خواندم,مشغول خواندن تشهد وسلام بودم که صدای ماشینی از پشت سرم امد وکمی بعد یک ماشین تویوتای دوکابین که تیرباری پشت ماشین بود,کنارم ترمز کرد ...
#ادامه دارد...
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
#روایت دلدادگی #قسمت ۷۱ 🎬: صبح زود همهمه ای در خانه ی حسن آقا برپا بود ، انگار اینجا زندگی رنگی دیگ
#روایت دلدادگی
#قسمت ۷۲🎬 :
چه می گویی درویش؟
من دنبال اصالتم بودم ، اما نه هر قرآنی، قرانی که مد نظر من است ، با بقیه ی قرآن ها توفیر دارد...
درویش لبخند کمرنگی روی لبش نشاند و گفت : قرآن ، قرآن است جوان ، بدون شک هر قرآنی که پیش رویت قرار گرفت تو را به اصالتت می رساند...
سهراب از سادگی درویش ،نیشخندی زد و گفت : من در کجا سیر می کنم و تو در کجا ؟! من می دانم تا آن قرآن را نیابم ،هیچ از واقعیت زندگی ام نمی فهمم.
درویش سری تکان داد و قرآن دستش را به سهراب نشان داد و گفت : من میگویم تو با همین قرآن دست من هم می توانی به مقصود برسی ، اگر مرد راهی بسم الله....حال که ما لاجرم باهم همسفر شدیم و شاید ماه ها رفیق راه هم باشیم ، بیا و با همدلی ،این راه دراز را کوتاه نماییم ، خدا را چه دیدی شاید زودتر از آنی که فکر کنی به مقصود برسی...
سهراب با این سخنان درویش ولوله ای درون دلش افتاد و با خود فکر می کرد : نکند براستی ،درویش از راز درون من خبر دارد و قرآن دستش هم ،همان قرانی ست که متعلق به من بوده؟ با جرقه زدن این فکر، دستش را به سمت درویش دراز کرد و گفت : یک لحظه قرآنت را بده تا ببینم پیرمرد ، اصلا چه شد که شما همراه کاروان ما شدی؟
درویش همانطور که قرآن را به طرف سهراب میداد گفت : اولا من قصد زیارت حرم مولایم علی (ع) را داشتم و تاجر علوی هم لطف کرد و مرا همراه کاروانش نمود تا به سلامت به عراق برسم ، درثانی آیا وضو داری که می خواهی قرآن را لمس کنی؟
سهراب با شنیدن این سخن ، دستش را عقب کشید و گفت : مگر برای لمس قرآن باید وضو داشت؟
درویش لبخندی زد و گفت : آری، قرآن کلام خداوند است ،روانیست با بدن ناطاهر دست به کلام خدا بزنی...
سهراب ابرویش را بالا انداخت و گفت : از موقع حرکت شما مدام قرآن در دست داشتی و میخواندی،یعنی اینطور که میگویی تو احتمالا دائم الوضویی و با زدن این حرف خنده ی بلندی سر داد...
درویش آه کوتاهی کشید و گفت : ما درویش ها ادعا داریم عاشق مولا علی(ع) هستیم و شرط عشق ایجاب می کند که عاشق ،همرنگ معشوق گردد، از ائمه به ما رسیده که عالَم محضر خداست پس در محضر خدا چه خوب که پاک و با وضو باشیم...
سهراب که سخنان تازه ای می شنید و برایش جالب بود ادامه داد: حالا گیرم که وضو هم داشتی ، این وضو اصلا چه اثری دارد؟
درویش رحیم سری تکان داد و گفت : پسرم ، وضو نور است و هزاران راز در آن نهفته است که از درک امثال من خارج است ، باید به این کار مداومت کنی تا اثراتش را ببینی...
سهراب نگاهی تیز به درویش کرد و گفت : حتی اگر گناه کار و سراپا تقصیر باشی باز هم اثر دارد؟
درویش آهسته زیر لب گفت : آری اثر دارد که چون منی سالک این راه شدم...
سهراب با یک جست از اسب به زیر پرید ، انگار می خواست از همین لحظه صحت گفتار درویش را بسنجد، مشک آب بغل اسب را برداشت و همانجا شروع به گرفتن وضو نمود و همراهانش با تعجب به او نگاه می کردند و کاروان آهسته از او فاصله می گرفت...
درویش خیره به سهراب با خود زمزمه کرد: هر چه هستی ،بی شک طینتت پاک است....
#ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨
@bartaren