eitaa logo
🕊با شهدا
129 دنبال‌کننده
636 عکس
653 ویدیو
20 فایل
•♥•.¸¸.•♥• بــــا شُـــهـــــدا •♥•.¸¸.•♥•.¸ با شُــــهدا راهِـمون، راهِـ خُـــدا میشهـــ به نیت قرب ..🍃 وقف صاحب الزمان(عج) ♦️ارتباط با ادمین : https://daigo.ir/secret/6524937166
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ 🌿همیشه در نشست و برخاست با شیخ عباس به دانسته هایمان اضافه می‌شد.. «همیشه حرفِ نو و حرفِ مفید داشت برای گفتن؛ یعنی همیشه در نشست و برخاست با او چیزی به دانسته‌هایمان اضافه می شد، آن هم در جنبه های مختلف مذهبی، اجتماعی، فرهنگی،سیاسی و جریان شناسی؛اطلاعاتش هم عمیق و دقیق، با مطالعه و کارشناسی شده بود نه سطحی و برگرفته از اطلاعات وایرال شده در فضای مجازی.. برای ما عجیب بود که چطور شیخ عباس آنقدر فرصت برای بدست آوردن اطلاعات گسترده و عمیق در زمینه های مختلف دارد. اطلاعاتش همیشه به روز بود. مثلا در نمایشگاه کتاب که ما باهم بودیم ایشان اطلاعاتی که در مورد افراد،کتاب ها و ناشرها به من می داد مفید، ارزشمند و به روز بود و این درحالی بود که من خودم آدم کتاب بازی هستم اما باز هم حرفهای شیخ عباس برایم تازگی داشت.» «یک بار به شیخ عباس پیام دادم فرض کن یک امکانی داری که موضوعی را تبیین کنی، در این صورت دست روی چه موضوعی میگذاری؟ شیخ عباس جواب فرستاد: باید فکر کنم؛ چیزهای مختلفی میاد تو ذهنم.. ولی زمینه ای که هم کمی توانش رو داشته باشم، هم خیلی به نظرم مهمه و اولویت داره، تبیین طرح های استعماری برای منطقه ی ماست، اینکه دشمن واقعیت داره! از بعد از انقلاب هم پیداش نشده، خیلی ساله برای استعمار اومده اینجا دنبال غارت. امروز طرحش چیه؟ ما کجای کاریم و باید چیکار کنیم؟ اگه نفهمیم و غفلت کنیم چه میشه.. برش خاطراتی از شهید حجت الاسلام امین عباس رشید🍃 ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داره بارون میاد((: خدایا ازت ممنونیم❤️ دعای فرج‌یادتون نره..
چند وقت دیگه سعی میکنم‌با انرژی دوباره فعالیت کانال مستمر باشه.. لطفا کانال رو ترک نکنید((: ✨🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو بهشت جاتون خالی بود..🍃❤️ @bashohadaaa1
✨ 🌿 چوبِ حق الناس.. یادم است یک بار برای چیدن سیب به روستای خودمان در دماوند رفتیم. مادر ما یک چوب از باغ دایی آورد و مشغول چیدن سیب شد. ساعتی بعد دایی از راه رسید؛ احمد جلو رفت و سلام کرد، بعد گفت: «دایی راضی باش ما یک چوب از داخل باغ شما برداشتیم!» دایی هم برای اینکه سر به سر احمد بگذارد گفت: «من راضی نیستم!» احمد اصرار می‌کرد: «دایی تو رو خدا، دایی ببخشید و...» اما دایی خیلی جدی میگفت: «نه من راضی نیستم.» آن روز اصرارهای احمد و برخورد دایی نشان داد که احمد در این سن کم، چقدر به حق الناس اهمیت می دهد..🍃 منبع: کتابِ عارفانه ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1