🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#قسمت_بیست_و_ششم
حاج آقای حق شناس چندین بار می فرمودند:
« در اوایل دوران درس و تحصیل، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتی گاه از سینه ام خون می آمد.
سل، مرض خطرناک آن دوران بود.و بیماری من احتمال سل داشت.دکتر و دارو هم تاثیر نمی کرد.
یک روز، تمام پس انداز خود را که از کار برایم مانده بود صدقه دادم.
شب هنگام در عالم رویا حضرت ولی عصر(عج) را زیارت کردم، و به ایشان متوسل شدم.
ایشان دست مبارک را بر سینهام کشید و فرمودند:
این مریضی چیزی نیست، مهم مرضهای اخلاقی آدم است و اشاره به قلب فرمودند.خلاصه مریضی بر طرف شد..
ایشان اوایل جوانی دستور یافته بودند که به عنوان بخشی از راه و رسم سلوک، سه کار را به هیچ وجه رها نکنند:
✨«نماز جماعت و اول وقت، نماز شب، درس و بحث»
یکی از خصوصیات ایشان احترام خاصی بود که ایشان نسبت به همسرشان رعایت می کردند، یا به دیگران سفارش می کردند
و اگر می دانستند کسی نسبت به همسرش بد رفتار می کند، بسیار خشم می گرفتند.
ایشان می فرمودند:
« من کمال خود را در خدمت به خانم می دانم، و خود را موظف می دانم که آنچه ایشان می خواد فراهم کنم.»
✨کرامات و حکایات این مرد الهی آن قدر فراوان است که ده ها کتاب در فضیلت ایشان نگاشته شده.
سرانجام این استاد وارسته در سن ۸۸سالگی،در دوم مرداد ماه سال۱۳۸۶ درگذشت.پیکر ایشان پس از اقامهی نماز توسط آیت الله مهدوی کنی به سوی حرم حضرت عبدالعظیم تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد.
🔸ادامـــــه دارد...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#آیت_الله_حق_شناس
@bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صدای_شهید_حسین_خرازی
🌿کار اگر برای خداست
پس گفتن برای چه؟!
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_حسین_خرازی
#باشهدا
@bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#قسمت_بیست_و_هفتم
#اردو
راوی: برادران محمدشاهی
✨برخی روزها به من توصیه می کرد: امشب جلسهی حاج آقا یادت نره!
شبهایی که او توصیه می کرد واقعا حال و هوای جلسهی آیت الله حق شناس دگرگون بود.
آن شب مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد، نمی دانم احمدآقا چه می دید که این گونه صحبت می کرد!
ما از بچگی باهم رفیق بودیم و فوتبال بازی می کردیم، اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند.
یکبار دیدم او در جمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است.
فوتبال او حرف نداشت، دریبل های ریز میزد و هیچکس نمی توانست توپ را از او بگیرد، خیلی به بازی مسلط بود و از همه عبور می کرد.
اما وقتی به دروازهی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند!
احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند، از همان جا با آن ها رفیق می شد و....
بعد از بازی گفتم: احمدآقا، شما کجا، اینجا کجا؟!
گفت: یار نداشتند به من گفتن بیا بازی، من هم قبول کردم. بعد ادامه داد: فوتبال، وسیلهی خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد.
بعد از بازی چند نفر از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمی دونستیم که احمدآقا این قدر خوب بازی می کنه..
گفتم: من قبلا بازی احمد رو دیده بودم، می دونستم خیلی حرفه ای بازی می کنه
تازه برادرش هم که شهید شد بازیکن جوانان استقلال بود.
بعد به اون ها گفتم: قدر این مربی را بدانید احمدآقا تو همه چیز استاده.
🔸ادامه دارد...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_احمدعلی_نیّری
@bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صدای_شهید_محسن_حججی
🌿سعی کن یه جوری زندگی کنی
که خدا عاشقت بشه...
اگه خدا عاشقت بشه
خوب تو رو خریداری میکنه...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_محسن_حججی
@bashohadaaa1
🌿اللَّهُمَّ
لاٰ مُجَامَعَةِ مَنْ تَفَرَّقَ عَنْکَ...
خدایا!
مپسند که با آنان که
از تو دورند دوستی کنم...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#دعای_بیستم_صحیفه_سجادیه
@bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#قسمت_بیست_و_هشتم
#ادامه_قسمت_قبل
#اردو
یکی دیگراز برنامه های فرهنگی که احمداقا خیلی به آن توجه می کرد اردو بود.
یکبار بچه های مسجد را برای برنامهی مشهد انتخاب کرد .آن موقع امکانات مثل حالا نبود.
بچه ها هم خیلی شیطنت می کردند، خیلی برای این سفر اذیت شد، اما بعد از سفر شنیدم که می گفت: بسیار زیارت بابرکتی بود.
گفتم: برای شما که فقط اذیت و ناراحتی و...بود اما احمداقا فقط از برکات این سفر و زیارت امام رضا(ع) می گفت.
ما نمی دانستیم که احمداقا دراین سفر چه دیده! چرا این قدر از این سفر تعریف می کند.
اما بعدها در دفترچه خاطراتی که از او به جا مانده بود ماجرای عجیبی را در این سفر خواندیم:
وقتی در حرم مطهر بودم( به خاطربدحجابی ها و...) خیلی ناراحت شدم.
تصمیم گرفتم که وارد حرم نشوم.به خاطر ترس از نگاه کردن به نامحرم.
که آقا به ما فهماندند که مشرف شوید به داخل حرم
در جایی دیگر دربارهی همین سفر نوشته بود:
✨در روز سهشنبه۸/۱۳ در حرم مطهر بودم.
از ساعت نه و سی دقیقه الی یازده حال بسیار خوبی بود.الحمدلله
از دیگر برنامه های احمدآقا برای بچه ها، زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا(س)بود.
تقریبا هر هفته با سختی راهی مزار شهدا می شدیم و زیارت بسیار معنوی و خوبی داشتیم.
🔸ادامـــــه دارد...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_احمدعلی_نیّری
@bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿اللهم عجل لولیک الفرج..
@bashohadaaa1
السَّلام علیکَ یا مَن بِزیارتهِ
ثواب زیارة سیدالشُّهدا یُرتجی ..
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#یاسیدالکریم
@bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#قسمت_بیست_و_نهم
راوی: جمعی از شاگردان شهید
«من یقین دارم اینکه خدا به احمداقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل و صبوری که در راه تربیت بچه های مسجد از خود نشان داد»
این جمله را یکی از بزرگان محل می گفت...
مدارا با بچه ها در سنین نوجوانی، همراهی با آن ها و عدم تنبیه، از اصول اولیه تربیت است.
احمداقا از شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد.
اما دربارهی بچه های مسجد باید گفت که نوجوانهای مسجد امین الدوله با دیگر محله ها و مساجد فرق داشتند. آنها بسیار اهل شیطنت و...بودند
شاید بتوان گفت: هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمداقا اهل سکوت و معنویت نبودند. نوع شیطنت آنها هم عجیب بود.
در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ساده ای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود، برای همین بارها دیده بودم که احمدآقا در نظافت مسجد کمکش می کرد اما بچه ها تا می توانستند او را اذیت می کردند!
یک بار بچه ها رفته بودند به سراغ انباری مسجد.
دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. یکی از همان بچه های مسجد گفت: من می خوابم توی تابوت و یک پارچه می اندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انباری مسجد « جن و روح» داره!👻
بچه ها رفتند سراغ خادم مسجد و او را به انباری آوردند. حسابی هم او را ترساندند که مواظب باش اینجا....
وقتی میرزا ابوالقاسم با بچه ها به جلوی انباری رسید، آن پسر که داخل تابوت بود شروع کرد به تکان دادن پارچه! اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود.
خلاصه بچه ها حسابی مسجد را ریختند بهم!
🔸ادامـــــه دارد...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_احمدعلی_نیّری
@bashohadaaa1
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿دنیا همه را میشکند
عده ای از آنجا که میشکنند
قوی میشوند...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_بروجردی
@bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#قسمت_سی_ام
ادامه قسمت قبل#بچههای_مسجد
یا اینکه یکی دیگر از بچهها سوسک را توی دست می گرفت و با دیگران دست می داد و سوسک را در دست طرف رها می کرد و...
چقدر مردم به خاطر کارهای بچه ها به احمدآقا گله می کردند اما او با صبر و تحمل با بچه ها صحبت می کرد.
درست در همان زمان که احمدآقا از مسائل معنوی می گفت: برخی از بچهها به فکر شیطنتهای دوران بچگی خودشان بودند. می رفتند مُهرهای مسجد را میگذاشتند روی بخاری!
مهرها حسابی داغ می شد، بعد نگاه می کردند که مثلا فلانی در حال نماز است. به محض اینکه می خواست به سجده برود می رفتند مُهرش را عوض می کردند و....
یا اینکه به یاد دارم برخی بچه ها با خودشان ترقه می آوردند، وقتی حواس خادم پرت بود می انداختند توی بخاری و سریع می رفتند بیرون!
✨احمدآقا در چنین محیطی مشغول تربیت بود.
بچهها و سختی کار را تحمل می کرد و الحمدلله نتیجه گرفت. به جرئت می گویم آن تعداد شاگرد ایشان همگی به درجات بالای علم و معرفت رسیدند.
🔸 ادامه دارد...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_احمدعلی_نیّری
@bashohadaaa1