eitaa logo
🕊با شهدا
127 دنبال‌کننده
195 عکس
353 ویدیو
11 فایل
•♥•.¸¸.•♥• بــــا شُـــهـــــدا •♥•.¸¸.•♥•.¸ با شُــــهدا راهِـمون، راهِـ خُـــدا میشهـــ https://daigo.ir/secret/6524937166 پیام ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 صبحانه فانوسی: بعد از مدتی حضور در دوکوهه اعلام شد که گردان سلمان برای پدافندی به منطقه مهران اعزام می شود. خوب به یاد دارم که هفتم دی ماه 64 به منطقه سنگ شکن در اطراف مهران رفتیم. شبانه جایگزین یک گردان دیگر شدیم. منو احمد آقا و علی طلایی و چند نفر دیگر در سنگر بودیم.یادم هست که احمد آقا از همان روز اول کار خودسازی خود را بیشتر کرد.. او بعد از نماز شب به سراغ بچه ها می آمد.خیلی آرام بچه ها را برای نماز صبح صدا میکرد.. احمد آقا می رفت بالای سر بچه ها و با ماساژ دادن شانه های رفقا با ملایمت میگفت فلانی،بیدار می شی؟موقع نماز صبح شده.. بعضی از بچه ها با اینکه بیدار بودند از قصد خودشان را به خواب میزدند تا احمد آقا شانه آن ها را ماساژ بدهد.. 🔸ادامه دارد .. ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
عباس نسبت به احکام شرع بسیار پایبند بود؛ وقتی به منزل ما می‌آمد می‌پرسید؟ خمس مالتان را داده‌اید یا نه ؟ می‌گفت: باید از یک روحانی آگاه بخواهید تا خمس مالتان را حساب کند ممکن است هیچ چیز هم به شما تعلق نگیرد ولی این وظیفه همه ماست .. او می‌گفت: چنانچه خمس مالتان را نپردازید مالتان پاک نیست و از نظر شرع هم اشکال دارد و از این گذشته مالتان برکت ندارد.. 🌿خانم اقدس بابایی کتاب «پرواز تا بی نهایت» ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
شهادت رهبر بزرگ جبهه مقاومت و مبارز بزرگ راه فلسطین به تمام آزادگان جهان تبریک و تسلیت باد.. ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا عندَ ربِّهم یُرزقونند.. 🌿تلاوت آیه شریفه شهادت با صدای ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ادامه قسمت قبل توی سنگر نشسته بودیم.یکدفعه صدای مهیب انفجار آمد.پریدیم بیرون.. یک گلوله توپ مستقیم به اطراف سنگر ما اصابت کرده بود. گفتم بچه ها نکنه دشمن میخواد بیاد جلو؟؟ در اطراف سنگر ما و بر روی یک بلندی،سنگر کوچکی قرار داشت که برای دیده بانی استفاده میشد.مسئول دسته ما به همراه دو نفر دیگر دویدند به سمت سنگر دیده بانی. احمد آقا که معمولا انسان کم حرفی بود و آرام حرف میزد.. یکباره فریاد زد:بایستید. نرید اونجا!! هر سه نفر سر جای خود ایستادند! احمد آقا سرش را به آهستگی پایین آورد.. همه با تعجب به هم نگاه میکردیم! این چه حرفی بود که احمد آقا زد؟چرا داد زد؟؟! یکباره صدای انفجار مهیبی آمد. همه خوابیدند روی زمین! وقتی گرد و خاک ها فرونشست به محل انفجار نگاه کردیم.از سنگر کوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود! 🔸ادامه دارد .. ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
شهدا از دست نمی روند..⚘️⚘️⚘️ @bashohadaaa1
هنیئا لک یا هنیه.. @bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شـهدا حـرف بـزنـید آنهاصداے شما را بہ خوبے میشِنوند و بـرایتان دعـا مـیڪُنند..✨ ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
همیشه انتهاے پیامکے که مے فرستــــاد مے نوشت: کارهات رو بہ شہـــــدا بسپار..🌿 ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبتِ مولایش خو کرده است؛ چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است.. چه بی‌معرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرعی شده است.. [شهید حجت‌الله رحیمی] ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ادامه قسمت قبل یکباره از فاصله دور به سمت خط می آمدیم .یک خاکریز به سمت خط مقدم کشیده شده بود.احمد آقا از بالای خاکریز حرکت میکرد.ما هم از پایین خاکریز می آمدیم. فرمانده گروهان از دور شاهد حرکت ما بود. یکدفعه فریاد زد: برادر نیّری بیا پایین الان تیر می‌خوری. احمد آقا سریع از بالای خاکریز پایین آمد. همین که کنار من قرار گرفت گفت: من تو این منطقه برام هیچ اتفاقی نمیفته. محل شهادت من جای دیگری است.! چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله. تعجب کردم و گفتم: برادر نیّری ندیده بودم آنقدر شاد باشی؟! گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم. اما این جا توانستم این کتاب رو پیدا کنم. بعد دستش را بالا آورد. کتاب "سیاحت غرب" در دست احمد آقا بود. ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
هرچند مسیر مشکل و باریک است با این که به ظاهر آسمان تاریک است در چشم تو پرچم فلسطین پیداست یعنی به امید حق سحر نزدیک است 🇵🇸✨ سورنا جوکار ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
حاج آقا حق شناس ره : شیطان دائما مراقبِ شماست ، ولی به کسانی که نمازشان را در اول وقـت می خوانند، کـمـتـر نزدیک می شود ..🌿 ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 آخرین حماسه راوی: رحیم اثنی عشری خدا را شکر می کنم. من در آن روزها یک دفترچه همراهم داشتم که کوچکترین وقایع را یاد داشت می کردم. حدود سه دهه از آن زمان گذشته اما گویی همین دیروز بود که... اواسط بهمن از منطقه پدافندی مهران به دوکوهه برگشتیم. بوی عملیات را همه حس می‌کردند. یک شب برادر مظفری جانشین گردان برای ما صحبت کرد.ایشان گفت که با پایان یافتن زمان حضور شما در جبهه، می توانید تسویه کنید و برگردید اما عملیات نزدیک است. اگر بمانید بهتر است. اکثر بچه‌ها گفتند می مانیم. اما چند نفری از ما جدا شدند.من اعتقاد دارم گردان ما غربال شد چون کسانی از ما جدا شدند که هیچ بویی از معنویت نداشتند! یادم هست که ۱۵بهمن، ما را به اردوگاه عملیاتی بردند. یک هفته آن جا بودیم. خبر شروع عملیات والفجر۸ را در بیستم بهمن، همان جا شنیدیم. دو روز بعد ما به آبادان رفتیم. روز بعد ما را به سوله کنار اروند آوردند. روز ۲۴بهمن ما را به آن سوی اروند منتقل کردند. دو شب در سنگر‌های پشتیبانی حضور داشتیم. به ما گفتند: مرحله دوم عملیات در راه است.این مرحله بسیار سخت تر از حمله اول است چون دشمن در هوشیاری کامل است. 🔸ادامـــــه دارد... ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اینکه گره محبت ما بیشتر بشه، باید در حق همدیگه دعا کنیم (:❤️‍🩹 ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ گِلِه‌ی امام حسین علیه‌السلام در خواب از یک زائر اربعینی! | @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨هر کس دوستدار حسین(ع) بود و راه حسین(ع) را ادامه داد رستگار شد.. ✨تنها راهِ سعادت ،حسین جان، حسین جان،حسین جان .. ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿خانم‌ها در عراق چفیه بندازند + حجت الاسلام سید رضا موسوی واعظ، محقق و پژوهشگر قرآن خانم هایی که کربلا میرید حتما دقت کنید،من خودم نمیدونستم این یکی دوسال اخیر متوجه شدم. .
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ادامه قسمت قبل شب۲۷بهمن بود.برادر نیّری وصیت نامه خود را نوشت.موقع غذا یک بسته حلوا شکری را باز کرد و گفت: بچه‌ها بیایید حلوای خودمان را قبل از شهادت بخوریم! نماز مغرب و عشا که تمام شد آماده حرکت شدیم.فرمانده گردان و مسئول محور برای ما صحبت کردند.گفتند: شما از پشت منطقه عملیاتی باید حرکت خود را آغاز کنید. شما مسیر جاده خور عبدالله را جلو می روید، از کار باتلاق‌ها عبور می کنید و از مواضع گردان حمزه هم رد می شوید. کمی جلوتر، به یک پل مهم می رسید، این پل باید منهدم شود.چون در ادامه عملیات احتمال دارد که نیروهای زرهی دشمن با عبور از این پل نیروهای ما را محاصره کنند. صحبت‌های فرمانده به پایان رسید.اما با توجه به هوشیاری دشمن و شدت آتش، احتمال موفقیت ما کم بود.برای همین گردان دیگری برای پشتیبانی گردان ما آماده شد. شرایط بدی در خودم احساس می کردم.مسئول دسته ما، رو به من کرد و گفت: دوست داری شهید بشی؟ گفتم: هرچی خدا بخواد.من اومدم که وظیفه‌ام رو انجام بدم. گفت: پس هیچی، مطمئن باش شهید نمی شی. برای شهادت باید التماس کرد.کسی همینطوری شهید نمیشه. حرکت گردان آغاز شد. هیچکس نمی دانست تا ساعاتی دیگر چه اتفاقی می افتد... 🔸ادامـــــه دارد.. ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1