هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
تیکه کلامش بود؛ شلمچه کجا بودی؟ (و میان دوستانش می گفت؛ شَلَم کجا بودی)
تقریبا همه دور و بری هاش یه بارم شده این عبارت رو ازش شنیده بودند. به شوخی و جدی می گفت، یه وقتایی هم می خواست به یه بحثی پایان بده، با یه لحن و قیافه با نمکی اینو می گفت.
انگار می خواست هم خودش و هم بقیه یادشون نره تو شلمچه چه خبر بوده، اون موقع که رزمنده ها زیر آتیش سنگین کربلای۵، مثل برگ خزون روی زمین می ریختن و وجب به وجب شلمچه با خون شهدا آبیاری می شد و یا اون موقع که پرده های دنیایی از جلوی چشماشون کنار رفته بوده و گلستان را در آتش دیده بودند...
چی دیده بود توی شلمچه خدا می دونه، همونجا که رفیق شفیقش؛ رضا مومنی رو از دست می ده...
اینقدر اینو گفته بود که وقتی شهید شد رفیقاش جلوی تابوتش زده بودن؛ سعید جان! شلمچه کجا بودی؟
#خاطرات_سعید
#شلمچه_کجا_بودی
@shalamchekojaboodi