eitaa logo
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
کانال با شهدا تاظهور به معرفی شھدا جانبازان آزادگان میپردازد. انگیزه های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی شهدا،نگذارید یادشهدا فراموش شود امام خامنه ای جهت ارتباط @sadate_emam_hasaniam @shahiid61 👈 دکترمحسن خاکزاد پاسخگو به #شبهات مذهبی وسیاسی روز
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
🌷وصیت‌نامه شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 #قسمت_ششم 🌿خطاب به خانواده شهدا... 🔹️فرزندانم، دختران و پسرانم،
🌷وصیت‌نامه شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 🌿 خطاب به سیاسیون كشور... نكته ای كوتاه خطاب به سیاسیون كشور دارم: چه آنهایی [كه] اصلاح طلب خود را می نامند و چه آن هایی كه اصول گرا. 🔹️ آنچه پیوسته در رنج بودم اینكه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزش ها را فراموش میكنیم، بلكه فدا میكنیم. عزیزان، هر رقابتی با هم میكنید و هر جدلی با هم دارید، اما اگر عمل شما و كلام شما یا مناظره هایتان به نحوی تضعیف كننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مكرم اسلام و شهدای این راه هستید؛ مرزها را تفكیك كنید. اگر میخواهید با هم باشید، شرط با هم بودن، توافق و بیان صریح حول اصول است. اصول، مطوّل و مفصّل نیست. 🔹️اصول عبارت از چند اصل مهم است: ۱. اولِ آنها، اعتقاد عملی به ولایت فقیه است؛ یعنی این كه نصیحت او را بشنوید، با جان و دل به توصیه و تذكرات او به عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل كنید. كسی كه در جمهوری اسلامی میخواهد مسئولیتی را احراز كند، شرط اساسی آن [این است كه] اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یك از این دو، مشكل وحدت را حل نمیكند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیر مسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است كه میخواهند بار مهم كشور را بر دوش بگیرند، آن هم كشور اسلامی با این همه شهید. ۲. اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است؛ از اخلاق و ارزش ها تا مسئولیت ها؛ چه مسئولیت در قبال ملت و چه در قبال اسلام. ۳. به كارگیری افراد پاكدست و معتقد و خدمتگزار به ملّت، نه افرادی كه حتی اگر به میز یك دهستان هم برسند خاطره ی خان های سابق را تداعی می كنند. ۴. مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات را شیوه خود قرار دهند. ۵. در دوره حكومت و حاكمیت خود در هر مسئولیتی، احترام به مردم و خدمت به آنان را عبادت بداند و خود خدمتگزار واقعی، توسعه گر ارزش ها باشد، نه با توجیهات واهی، ارزش ها را بایكوت كند. 🔹️مسئولین همانند پدران جامعه می بایست به مسئولیت خود پیرامون تربیت و حراست از جامعه توجه كنند، نه با بی مبالاتی و به خاطر احساسات و جلب برخی از آراء احساسی زودگذر، از اخلاقیاتی حمایت كنند كه طلاق و فساد را در جامعه توسعه دهد و خانواده ها را از هم بپاشاند. حكومت ها عامل اصلی در استحكام خانواده و از طرف دیگر عامل مهم از هم پاشیدن خانواده هستند. اگر به اصول عمل شد، آن وقت همه در مسیر رهبر و انقلاب و جمهوری اسلامی هستند و یك رقابت صحیح بر پایه همین اصول برای انتخاب اصلح صورت میگیرد. https://eitaa.com/bashohadataazohoor
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر #قسمت_ششم #شهید_زاهدی، جوانترین فرماندهٔ بزرگ ترین لشکر خط شکن و عم
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر دوران عدم الفتح و سپس شهادت بهترین یاران 🟤 عدم موفقیت یگان‌هایی که در سمت راست و چپ بودند، باعث شد لشکرهای ۱۴ امام حسین (ع) و ۸ نجف اشرف عقب نشینی کنند. علی زاهدی در حالی که حدود سیصد نفر از بهترین یارانش را از دست داده بود، با قدرت در چهار مرحله دیگر از عملیات شرکت کرد و هم پای مردان شهیدی چون ، و ، سخت‌ترین رمضان دوران حیات خود را پشت سر گذاشت. این اولین گام در دورانی بود که به عدم الفتح معروف گردید. 🔸 پس از عملیات رمضان و در راستای راهبرد نه چندان صحیح سپاه در تقویت قرارگاه های عملیاتی، علی زاهدی در آذرماه ۱۳۶۱ به سپاه سوم صاحب الزمان (عج) آمده و در کنار فرمانده‌اش که به او عشق می ورزید، معاونت عملیات را پذیرفت و در عملیات‌های مهم محرم، والفجر مقدماتی و والفجر یک، در این سمت انجام وظیفه کرد. ▫️ پس از این سه عملیات که در شرایط بسیار سخت انجام شد، مسئولین جنگ تصمیم گرفتند بار دیگر فرماندهان اصلی را به لشکرها بازگردانند؛ به این ترتیب حسین خرازی، فرماندهی لشكر امام حسین (ع) را بر عهده گرفت و علی زاهدی نیز جانشینی لشکر را از اردیبهشت سال ۱۳۶۲ پذیرفت. 🔸 پس از آن عملیات‌های والفجر ۲ و والفجر ۴ در جبهه شمال غرب، میدان کارزار دیگری بود که علی زاهدی در کنار حسین خرازی و دیگر همرزمان در آن شرکت کردند تا به عملیات خیبر در زمستان ۱۳۶۲ رسیدند. نبردی بسیار سخت که با شهادت عده ای دیگر از یاران به پایان رسید. 🥀 🌷 در این مقطع على زاهدی، بهترین یاران خود را در بستر شهادت دید؛ حجت الاسلام و المسلمین را در عملیات والفجر ۲ و طلبه شهید حمید سلیمانی را در عملیات والفجر ۴. 🔹 اکنون علی زاهدی شهید زنده ای بود که در اوج تجربه می‌توانست بسیاری از مشکلات صحنه نبرد را حل کند و این مهم، نتیجه مأنوس بودن او با آیات الهی و اخلاص در عمل بود. ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگرفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
#دست_تقدیر ۶ #قسمت_ششم 🎬: جاسم از روی مبل بلند شد،بی قرار دور تا دور هال را می گشت، عالمه که این حر
۷ 🎬: محیا و مادرش رقیه با اتومبیلی که خیال می کردند ابو حصین برایشان کرایه کرده به سمت کربلا حرکت کردند و جاسم که از دم و دستگاه ابومعروف خبر داشت، به محض دیدن اتومبیلی که متعلق به ابومعروف بود و محیا و زن عمویش مسافر آن بودند به دنبالش حرکت کرد، او با احتیاط سایه به سایهٔ آنها حرکت می کرد، هر کجا که می ایستادند، توقف می کرد و با حرکت آنها او هم حرکت می کرد، اما راننده اتومبیل که خوب میدانست مأموریتش چیست، مانند عقاب تیزبین در هنگام توقف و استراحت مسافرینش از آنها چشم بر نمی داشت و همین شد که جاسم نتوانست حتی لحظه ای خودش را به آنها نشان دهد. عالمه هم مانند مرغ سرکنده پشت سر آنها، مدام بالا و پایین می پرید و جاسم که از حصین به او نزدیک تر بود و رازهای مگویی بین مادر و پسر بود، هم اینک هوس رفتن به نجف کرده بود و کنار مادرش نبود و او نمی توانست حرف دلش را به کسی بزند، اما خدا را شکر می کرد که رقیه زن فهمیده ای بود و جواب رد به ابوحصین داده بود بالاخره ماشین به شهر کربلا رسید و راننده آنها را مستقیم به هتلی برد که نزدیک حرمین و تحت نفوذ ابو معروف بود و هر کدام از کارکنانش به نوعی جاسوس این مرد مکار بود. رقیه و محیا از راننده تشکر کردند و وارد هتل شدند. رقیه به سمت پیشخوان هتل رفت و مردی اتو کشیده پشت میز بود از جا برخواست و وقتی متوجه شد چه کسی پیش رویش است با حالتی دستپاچه شروع به عذرخواهی کرد، رقیه با تعجب به حرکات مرد خیره شده بود و آنقدر تجربه داشت که بوی خطر را حس کرد، اما چیزی به روی خود نیاورد، مرد چمدان ها را برداشت و آنها به دنبالش حرکت کردند. اتاق آنها، اتاقی بزرگ در طبقه دوم بود که به گفتهٔ کارگر هتل، بهترین اتاق هتل بود،اتاقی با دیواره ای شیشه ای که رو به فضای سبز جلوی هتل بود و ویویی زیبا داشت. محیا در اتاق را بست و همانطور که چادر از سرش برمی داشت نگاهی به اتاق کرد و همانطور سوتی کشدار میزد گفت: اوه اوه..چه خبره اینجا و با اشاره به دو تخت سفید با کمینه های طلایی و مبل های سلطنتی گفت: عمو جان با اینکه از دست ما دقمرگ هست چقدر ما را تحویل گرفته !!! و به طرف پرده آبی رنگ جلوی دیوار شیشه ای رفت و پرده را کناری زد و سرسری نگاهی به صحنه زیبای پیش رویش انداخت و می خواست پرده را پایین بیاندازد که ناگهان چیزی توجه اش را جلب کرد و با صدای بلند گفت: مامان...این... ادامه دارد ان شاءالله 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580