📌 جانباز شهیدی که عاشق خواندن زیارت عاشورا بود.
🔷️ شهید کاشانی هر روز قبل از رفتن به محل کار زیارت عاشورا میخواند. شهید کاشانی در دهم تیرماه ۵۹ در بیجار کردستان و در خانوادهای نظامی متولد شد.
◇ وی در سال ۸۰ به استخدام ناجا در آمد و در سال ۸۴ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو دختر به نام های هانیه و یاسمین زهرا است.
◇ در سال ۸۹ در درگیری با سارقان مسلح از ناحیه کمر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به درجه جانبازی نائل میشود.
◇ همسرش می گوید : عاشق خواندن زیارت عاشورا بود و همیشه قبل از رفتن به محل کار زیارت را میخواند. در کلانتری ۱۳۹ مرزداران تهران مشغول خدمت بود.
◇ سرانجام در بیست و هشتم مهرماه ۹۳ در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر با اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
#سالگردشهادت
#شهدای_امنیت
#شهیدمحمدجلالکاشانی
📌 ذکر بسماللهالرحمنالرحیم های خاص حاج عبدالله
🔷️ در عملیات «والفجر ۴» مریوان در دشت شیلر میخواستیم یک مین قمقمهای را منفجر کنیم، اما نمیتوانستیم؛ نه خنثی میشد و نه منفجر.
◇ حاج عبدالله آمد و گفتیم: «نمیشود این مین را کاری کرد».
◇ او گفت: «بسمالله، گفتید؟»
◇ گفتیم: «بله، گفتیم».
◇ او بسماللهالرحمنالرحیم گفت، همان کارهای ما را انجام داد و مین ترکید.
◇ شهید حاج عبدالله نوریان گفت: «شما وقتی بگویید بسمالله الرحمن الرحیم کار درست میشود».
🔻 حسین روشنی قائم مقام اطلاعات لشکر ۱۰ سیدالشهدا بود؛ میگفت: در جاده اهواز ـ خرمشهر ماشینم خراب شده بود.
◇ داشتم دل و جگر این ماشین را در میآوردم؛ هر چه تلاش میکردم نمیتوانستم آن را درست کنم؛ دیرمان شده بود.
◇ ماشین حاجعبدالله آمد.
ـ حسین آقا چی شده؟
ـ ماشین درست نمیشود.
ـ◇ گفت: بسمالله الرحمنالرحیم گفتید؟
ـ◇ گفتم: بله، بسمالله گفتیم.
◇ جلو آمد و بسماللهالرحمنالرحیم گفت و استارت زد و ماشین روشن شد.
#شهید_حاجعبدالله_نوریان
📌آتش زدن پیکر جوان انقلابی توسط منافقین کوردل
🔷️ شهیدجواد حسین خواه در سال ۱۳۲۹ در شهر تبریز درخانواده ای با اصالت مذهبی چشم به جهان هستی گشود.
◇ ایشان از همان دوران کودکی نشان میداد که دارای هوش و استعداد فوق العاده ای است دوران تحصیل را با فوق و دیپلم کشاورزی ادامه داد.
◇ سپس با تبعیت از حدیث شریف حضرت پیامبر اکرم (ص) که فرموده:در طلب علم باش ولو در چین باشد، ادامه تحصیل را در خارج از کشور دنبال نمود و لیسانس خود را با سربلندی اخذ کرد.
◇ شهید فراگیری علم در مقاطع بالا را برای مبارزه با رژیم منحوس پهلوی و رهایی هم میهنان خود از زیر سلطه اجنبی و بیگانه پرستان ترک گفته و به زادگاهش مراجعت وکتاب فروشی دایر نمود و اقدام به تکثیر و پخش نشریات، کتب انقلابی و اعلامیه های امام راحل در سطح گسترده و وسیع کرد.
◇ شهید گرانقدر طی همین فعالیتها چندین بار نیز در دام مأمورین حکومتی گرفتار شد تا این که با پیروزی انقلاب شکوهمند انقلاب اسلامی فعالیتهای سیاسی خود را بیش از بیش گسترش داده و مأموریتهای مهم و کلیدی را عهده دار گردید.
◇ بالاخره مزد رشادتها و تلاشهای خود را گرفت.۲۸ مهر ماه سال ۱۳۶۰به وسیله منافقین کوردل در حین بازگشت از مأموریت در مسیر تهران به تبریز ترور گردید و پیکر پاکش ناجوانمردانه توسط عوامل نفاق به آتش کشیده شد.
#سالگردشهادت
#شهدایترور
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌱 مردان کوچک سرزمینم ▫️شهریور ۵۹ وقتی شایعه حمله عراق به خرمشهر رنگ واقعیت به خودش گرفت مردان خان
#شهید_والامقام
#بهنام_محمدی
#بهمنام_محمدی ، #شهید ١٢ ساله ای است که به گفته سید صالح موسوی : " هر وقت اصلحه ژ_3 ، روی #دوشش می انداخت نوک اسلحه روی زمین #ساییده می شد..
در تمام روزهای #مقاومت از ٣١ شهریور تا ٢٨ مهر ۵٩ در #خرمشهر ماند و به قول تمام بچههای #خرمشهر باعث دلگرمی رزمندهها بود .
شبها که روی پشت بام میخوابیدم از من در مورد #شهادت و #بهشت میپرسید!
هر بار او را به بهانهای از #خرمشهر بیرون میبردیم تا سالم بماند باز غافل که میشدیم میدیدیم به #خرمشهر برگشته و در #مسجد_جامع مشغول کمک است ...
آن نوجوان ١٢_١٣ ساله آن روز به وظیفهاش عمل کرد ..
وظیفهاش بود که #درس و #مدرسه را رها کند و از شهرش #دفاع کند .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شجاعت
#شهامت
#شهادت
#شهید_والامقام
#بهنام_محمدی
او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریاییاش به قلب دشمن میزد و با وجود مخالفت فرماندهان ، خود را به صف اول نبرد میرساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند .
بهنام چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد ، اما هر بار با توسل به شیوهای از دست آنان می گریختر.
برای فریب عراقی ها می زد زیر گریه و می گفت : “ من دنبال مامانم می گردم گمش کردم ” او با بهره گیری از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد .
عراقی ها که فکر نمی کردند این نوجوان 13 ساله قصد شناسایی مواضع ، تجهیزات و نفرات آنها را دارد ، رهایش می کردند .
یک بار که رفته بود شناسایی , عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود ، وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود ، هیچ چیز نمی گفت ، فقط به بچه ها اشاره کرد عراقی ها کجا هستند و بچه ها راه افتادند .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
❤️شهیدی که اسم و رسم امام حسنی داشت و با ذکر یا اباعبدالله آسمانی شد.
سیزدهم ارديبهشت ۶۵ درکـربلای فـکه
همچـون مقـتدايش حضـرت ابوالفـضل العبـاس(ع) هـر دو دستش جـدا میشود و چشمانش هم مورد اصابت گلوله قرار ميگيرد. در حالی كه به علت خونريزی شديد دچار عطش شده بود و آب طلب می كرد، نیمه های شب آسمان شروع به باریدن كرد.
دمادم صبح، یارانی که در کنارش بودند
دیدند که حسن نیـمخـیز شد و عرضـه داشت :
« الســلام علــیک یــا ابـــاعــبداللـــه ع »
و بعد سـر به زمین گذاشت و به آسمـان پــرکشید ..
مدتی قبل برای دوستان نزدیکش، تاریخ و نحوۀ شهادتش را بیان کرده بود! و دقيقاً روز شهادتش با سالروز تولدش يكی می شود.
پیـکر مطهرش ۱۸ روز در سرزمین گرم و سوزان فـکه، زیر آتش بی امان دشمن ماند تا به آغوش خـانواده بازگشت.
📚 گنجینه لشگر ۱۰
بقلم مراد کاکاوند
🔻فـرمانده گـردان المـهدی (عج) لشــگر ده سیدالشـهدا(ع)
◇مزار مطهرش:
بهشت زهـرا
قطعه ۲۴
#شهید_محمدحسن_حسنیان
📌 لبخند دلنشین شهید زیبا روی مقاومت در قبر
🔷️ همیـشه بشــاش و خنــدهرو بـود. انرژی خاصی در صورتش موج میزد و لبخندی که همیشه همراهش بود، حتی در قبر هم از او جدا نشد.
◇ مجموعهای از خصلتهای اخلاقی و ایمانی، که از مکتب سـیدالشـهدا (ع) تغذیه میشد.
◇ اهتمام زیادی به نماز و مخصوصاً نماز شب داشت. همیشه سوره واقعه را تلاوت میکرد. از صله رحم بسیار سخن میگفت و به آن عمل میکرد.
◇ همیشه فانی بودن دنیا را به خود و اطرافیان تذکر میداد و میگفت که: «باید از لذتهای این دنیــای فــانی هم فاصله بگیریم.»
◇ شخصیتی دوستداشتنی که نزد همگان مجبوب بود و هرکس چهره زیبای این شهید را میدید، به عشق و محبت در ایشان نسبت به خدا و مسیر شهادت پی میبرد.
◇ شهـید وسـام، علاقه خاصی به امام خامنهای داشت؛ علاقهاش به ایشان طعم دیگری داشت.
◽راوی: همسر شهـید مقاومت لبنان
#شهید_سید_وسام_شرف_الدین
🌺🍀💐☘️💐🍀🌺
#شهدا
#امام_زمان_عج
#شهید_والامقام
#مهدی_منتظر_القائم
بچه های لشکر تا روز #نیمه_شعبان وقت داشتند در شرهانی به جستجوی شهدا بپردازند. اما این روزهای آخر هر چی می گشتند #شهدا خودشان را نشان نمی دادند. ناامیدی در چهره تک تک افراد موج میزد. روز #نیمه_شعبان بود و روز آخر ما. بچه ها امیدوار بودند. بچه ها به امید گرفتن عیدی، جستجو را آغاز کردند. بچه ها رمز عبور را #یا_مهدی_عج گذاشتند. هر کس نجوایی می کرد. تا عصر مشغول بودیم. هر چه گشتیم بی فایده بود. لحظات وداع رسید. رو به قبله کردم و گفتم: "غروب نیمه شعبان است. آقا جان، ما قابل نبودیم. ما به امید شما کار را شروع کردیم. حال باید دست خالی برگردیم." اشک چشمان همه بچه ها را بارانی کرده بود. آماده حرکت شدیم. یکی برای تبرک مشتی خاک برمی داشت و یکی سیم خاردار و ...
#شهید_علیرضا_غلامی با صورتی پر از اشک از ما جدا شد. رفت سراغ یه گل شقایق وحشی که آنجا رویده بود را از ریشه جدا کند و در قوطی کنسرو قرار دهد و به عقب بیاورد. زیر گل را خالی کرد. باورش سخت بود. شقایق درست روی جمجمه یک #شهید روییده بود. پیکر را از زیر خاک خارج کردیم. خوشحالی ما وقتی کامل شد که پلاک هویت #شهید استعلام شد. باور کردنی نبود. نام #شهید پشت بی سیم اینگونه اعلام شد:
#شهید_مهدی_منتظر_القائم
📚 کتاب وصال، صفحه ۱۳۳ الی ۱۳۶
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح #امام و ارواح طیبه #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
رزمندهای که شفا گرفت.
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود، شب جمعه برادران درخواست کردند که برای خواندن دعای پر فیض کمیل در مسجد پادگان جمع شویم. یکی از دوستان نابینا بود و جایی را نمیدید. قبل از اعزام، هرچه تلاش کردند تا مانع از آمدنش به جبهه شوند موفق نشدند. میگفت: «میتوانم لااقل آب برای رزمندگان بریزم».
آن شب در اواسط دعا بلند شد. مدام صدا میزد: «یابنالحسن (عج)، مهدی جان کجا میروی؟ من نابینا هستم. من نابینای چشم بسته را از این گرفتاری و فلاکت نجات بده». در حال گریه به راه افتاد و 20 متری جلو رفت و فریاد زد: «خدا را شکر، خدا را شکر، چشمانش باز شد، بچهها دورش حلقه زدند و او را غرق بوسه کردند. آن شب همگی خدا را شکر کردیم که امام زمان (عج) به مجلسمان عنایت نمودند.».
راوی: جلال فلاحتی
وقتی پدر شهید در جبهه بود، نامهای از طرف مادر محمود به دستش میرسد، در آن نامه نوشته شده بود که محمود سه روزه اعتصاب غذا کرده است و میخواهد به جبهه بیاید. پدرش مرخصی میگیرد و به تهران میآید و وقتی دلیل غذا نخوردن را میپرسد، محمود میگوید: اگر شما شهید شوی حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) شما را شفاعت میکنند، برادرهایم را هم همینطور، ولی من چکار کنم و در جواب حضرت زهرا(س) چه بگویم.
محمود بالاخره به پایگاه بسیج میرود که به جبهه اعزام شود، اما فرمانده پایگاه قبول نمیکند، در نهایت او در بهداری مشغول میشود. بعد از 10 روز محمود اصرار میکند که برای جنگیدن به جبهه آمده است و نمیخواهد در بهداری بماند. یکی از فرماندهان یگان دریایی که با پدرش آشنا بود، قبول میکند که محمود در یگان دریایی مشغول به کار شود. محمود نوجوان 13 ساله هم مشغول آموزش غواصی میشود.
🌷شهید مدافع حرم حامد جوانی🌷
نام: حامد جوانی
نام پدر: جعفر
ولادت: 1369/8/26 (تبریز)
شهادت: 1394/4/4 (سوریه)
وضعیت تاهل: مجرد
نام جهادی: ندارند اما معروف به شهید ابوالفضلی هستن(به علبت علاقه به حضرت ابوالفضل(ع))
اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)
نحوه شهادت:
حامد مثل اچار فرانسه بود همه کار میکرد داعش از دستش آسایش نداشت در روز ۲۳ اردیبهشت حامد را با موشک ضد تانک زدن مجروع شد به مدت ۴۳ روز در بیمارستان بقیه الله تهران بستری بود که دعوت حق را لبیک گفت شهید حامد جوانی قبل ازشهادت همه کاراهای خود را کرده بود یعنی سنگ قبرش را آماده کرد بود و پوستر هایش راهم چاپ کرده بود
سن شهادت: 25ساله
علاقه: حضرت ابوالفضل(ع)
قسمتی از وصیتنامه شهید:
من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) میجنگیدم تا شهید شوم
و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم... لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.
#یادش_باصلوات
هجده نفر بوديم كه براي شناسايي به منطقه ي چنانه رفته بوديم. روزها استتار مي كرديم و شب ها راه مي افتاديم. در حقيقت در ميان دشمن بوديم. سهميه ي ما مقداري برنج خام بود كه بعد از سه روز آن هم تمام شد. طلبه اي همراهمان بود كه شرايط سخت، بسيار بر او فشار مي آورد.
يك روز بعد از نماز صبح، آن طلبه به شهيد برونسي اعتراض كرد و گفت: «من دچار شك و ترديد شده ام.» برونسي گفت: «اگر من اين حرف را بگويم، مسأله اي نيست، اما تو كه چند سال نان امام زمان (عج) را خورده اي، چرا؟!»
آن طلبه متأثر شد و ادامه داد: «من بايد خودم را بسازم.» روزهاي بعد او را بسيار سرحال ديدم. پرسيدم: «چي شده؟ خيلي سرحال شدي!» پاسخ داد: «ديشب صحراي وسيعي را در مقابلم ديدم. آقايي در آن جا ايستاده بود كه صورتش آفتاب را منعكس مي كرد. رو به من گفت: بلند شو. مگر فرزند اسلام و شهيد انقلاب به تو نگفت كه نبايد به خود ترديد راه بدهي؟ سخن او حجت است.»
در همان شناسايي، دشمن متوجه حضور ما شد و آن طلبه «خودساز» به بزرگترين آرزوي هر مجاهد (شهادت) نايل آمد. طبق وصيتش، شهيد برونسي پيكرش را به زادگاهش برد و به خانواده تقديم نمود.
راوي : حجه الاسلام محمدقاسمي