eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
156 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
📌حماسه ساز اروند شهید حسن پام 🔸غواص ۱۸ ساله از نیروهای غواصی گردان ولیعصر (عج) لشکر۳۱ عاشورا و از شهدای «عملیات کربلای۴» است. که در آب‌های اروند به شدت مجروح شد. او برای اینکه صدایش دَرنیاید و بعثی‌ها متوجه حضور ایرانی‌ها در اروند رود نشوند، درحالیکه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را صدا می‌زد سرش را زیر آب کرد ...!
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
‍🌷شهید دفاع مقدس حسن فاتحی🌷 نام: حسن فاتحی نام پدر: محمد ولادت: 1348/6/20 (نجف اشرف) شهادت: 1365
📌حماسه ساز اروند شهید حسن فاتحی 🔸معروف به حسن سَر طلا یا همان حسن آمریکایی بیسیم‌چی گردان غواصی لشکر۱۴ امام‌حسین(ع) در عملیات کربلای چهار در منطقه‌ی نهر خَیّن راه و رسم دلبری را به همه نشان داد و رفت... "این عکس آخرین عکس حسن است"
شهادت مبارک سردار💔 محضر حضرت زهرا (س) برا ما جامونده ها هم دعا کن ....
بسم الله الرحمن الرحیم ما تو را به حاجی می‌شناختیم. تو برای ما آن چهرهٔ ناشناس، آن صدای گرم بودی که در از آخرین پرواز حاجی می‌گفت، از آخرین ساعات مردی که داغش در فرودگاه بغداد، تا ابد روی پیشانی دل ما مهر شد. ما حتی چهره‌ات را درست‌وحسابی ندیده بودیم. عکست کنار عکس سیدمحمد حجازی بود و ما نمی‌شناختیمت. ما از تو فقط یک اسم بلد بودیم: راستش ما آدم‌معمولی‌ها حتی این را هم نمی‌دانستیم که این «سیدرضی» نام توست یا نام خانوادگی‌ات؟ گفتم که! ما تو را به حاجی می‌شناختیم. تو برای ما، همرزم او بودی. تو می‌خندیدی و می‌گفتی: «حاجی اومد گفت سید تو هم دیگه پیر شدی! دیگه به درد نمی‌خوری! باید شهـید شی!» و می‌گفتی خدا از دهنت بشنود! می‌گفتی کاش بشود. شد. امروز، شد. امروز، در هشتادمین روز از نسل‌کـشی غـزه، در هشتادمین روز از سیاه‌ترین روزگار معاصر ما، خدا حاجت تو را داد. امروز بالاخره اسم و فامیلت را درست فهمیدیم: فقط وقتی فهمیدیم که یک «شـهید» هم قبل اسمت نشسته. سیدجان! سلام ما را به حاجی برسان.
🌷 شهیدی که خواب شهادتش را دید🌷 نام: مصطفی سلطانی نام پدر: زمان ولادت: 1374/6/20 (بردسیر/مهمانشهر) شهادت: 1395/4/1 (سوریه) وضعیت تاهل: متاهل نام جهادی: ابوذر اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س) نحوه شهادت: جراحات جنگی سن شهادت: ۲۱ ساله و فرزند دوم خانواده علاقه: مداحی و انجام کار فرهنگی قسمتی از وصیتنامه شهید: ندارند.
✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص : 🖌... نزدیکی های عملیات کربلای چهار بود. مسعود حسنی لباس تمام بچه های غواص را جمع میکرد و با آبی که گرم می کرد ، تمام لباسها را می شست و پهن می کرد. آن شب او به شدت سرما خورده بود. من هم به کمک او رفتم. با اعتراض گفت: فتح اله!؟ گفتم : حالا یه بار اجازه بده منم با تو شریک بشم! با کمک هم تمام لباس ها را شستیم ، بدون اینکه بچه ها متوجه شوند همه شون را اطراف چادرها پهن کردیم. هر کاری که می کرد ، دوست داشت گمنام بماند. آن شب در چادر ما ماند. داروهایش را به او دادم. غذا را هم با هم خوردیم. وقتی پلاک های شناسایی را به ما می دادند ، مسعود گفت : من پلاک نمیخوام...! اصرار و التماس بچه ها هم فایده نکرد و زیر بار نرفت که نرفت ؟ فقط یکسره گفت : من پلاک نمیخوام … نمیخوام … حقیقت آن بود که می خواست هنگام شهادت هم گمنام و بی نشان باشد.... 🌸 یاد باد یاد مردان مرد... 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس بود که در عملیات عاشورایی ، منطقه عملیاتی ، در کسوت غواص خط شکن گردان حضرت ولیعصر(عج) به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر به محضر دوست پرواز کرد.
📌 وعده دیدار حضرت سیدالشهداء به محمدباقر 🔷️ قبل اذان صبح با حالت عجیبی از خواب پرید؛ گفت: خـواب دیدم! قـاصد امـام حسـین (ع) بـود. ◇ به من گفت: آقـا سـلام رساندند و فـرمودند: بــزودی بـه دیدارت خواهــم آمـد. ◇ یه نـامه هم از طـرف آقــا داد که نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟ ◇ همینـطور کـه داشت حـرف می زد گریه میکرد؛ دیگه تو حال خودش نبود. 🔻 چند شب بعد هم شهید شد آقـا بـه عهـدش وفــا کــرد ..   📚 برگرفته ازکتاب خط عاشقی مزار مطهـر گلـزار شهدای همدان
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🔷 ارادت شهید سید مرتضی آوینی به مادرش حضرت زهرا (س) 🔹احتمالاً زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه
🌷 ازش‌ پرسیدم: چیکار میکنی که‌ این‌ متن‌ ها‌ رو‌ مینویسی؟! گفت: خودمم‌ نمیدونم. اما اگه‌ میخواۍ‌ که‌ اینجوری شی وضو بگیر دو رکعت‌ نماز‌ بخون آب‌ وضو ‌خشک‌ نشده‌ و‌ هنوز سرت‌ رو‌ برنگردوندی همونجا‌ با همین‌ نیت‌ شروع‌ کن‌ بنویس، بهت‌ میدهند. پ‌ن: رفقاشون‌ میگن‌ میز کار‌ آقاسید همیشه‌ رو به‌ قبله‌ بوده.. 📚 شهید سید مرتضی‌ آوینی
شهید چشمانش را باز کرد. در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر ٢٥ تن از شهدای عملیات آزادسازی خرمشهر را به شیراز آورده بودند پس از اینکه جمعیت حزب الله بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند علمای شهر،مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند. هنگامی که من به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم، تا جائیکه تلقین را نیمه کاره رها کردم و از قبر بیرون آمدم، ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارکه ائمه (ع) در تلقین، به محض اینکه به نام مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) رسیدم، دیدم که شهید انگار زنده است، چشمانش باز شد و لبخندی زد. راوی: آیت الله حائری شیرازی منبع:کتاب حدیث عشق
🌹 شیفتـه علـمدار دشـت نینـوا بـود. آرزوی شهادتی همچو عباس بن علی (ع) داشت. شب تاسـوعا، به یکی از دوستانش گفتـه بود: «من فـردا شهیـد می‌شوم؛ بعد از شهـادتم انگشتـرم را به پسـرم برسـان.» دوستش تعریف میکرد: «وقتی پیکرش را آوردند، یاد وصیتش افتادم؛ امـا دستی ندیدم کـه انگشـتر ببـینـم. 🎙 راوی: مـادر شهـید مدافع حــرم صلـواتی هدیـه کنـیم به ارواح مطهـر شـهدا
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 فوتبالیست شهیدی که فرمانده سپاه شد. 🔷️ شهید ناصر کاظمی در سال ۱۳۵۶ وقتی ورزشکاران آمریکایی برای
اولین سال بعد از شهادت شهید زمستان سرد شده بود و خلاصہ اولین برف زمستان بر زمین نشست. یڪ شب پدرشوهرم آمد خیلی ناآرام گفت: عروس گلم ناصر بہ تو قول داده ڪہ چیزی بخره و نخریده؟  گفتم: نہ هیچی  خیلی اصرار ڪرد آخرش دید ڪہ من ڪوتاه نمی‌آیم گفت: بهت قول داده زمستون ڪہ میاد اولین برف ڪہ رو زمین میشینہ چی برات بخره؟  چشم‌هایم پر از اشڪ شد گریہ‌ام گرفت گفت: دیدی یڪ چیــزی هست..بگو ببینم چی بهت قول داده؟  گفتم: شوخی می‌ڪرد و می‌گفت بذار زمستون بشہ برات یڪ پالتو و یڪ نیم چڪمہ میخرم این دفعہ آقاجون گریہ‌اش گرفت نشستہ بود جلویِ من بلند بلند گریہ می‌ڪرد گفت:دیشب ناصر اومد تویِ خوابم بهم پول داد گفت: بہ منيژه قول دادم زمستون ڪہ بشہ براش یڪ چڪمہ و یك پالتو بخرم حالا ڪہ نیستم شما زحمتش رو بڪش🥺💔
‍ 📌 سیدحمید قبل از شهادت به زیارت حضرت سیدالشهداء رفت. 🔹️ با چند نفر مجاهدان عراقی در هور همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین(ع) یک لحظه سیدحمید را آرام نمی گذاشت. ◇ با مجاهد عراقی قرار شد کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سیدحمید که برویم. ◇ مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بازرسی بصره رد که شدیم، شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم حرم کردیم. ◇ حرف ها را قبلا زده بودیم که باید احساسات خود را کنترل کنی که استخباراتی‌ها متوجه نشوند. 🔹️ سیدحمید تا چشمش به ضریح امام حسین (ع) و حرم بی‌زائرش افتاد، از خود بیخود شده بود. ◇ هرچه بچه ها ایما و اشاره و قسم دادیم، کارگر نیفتاد. حالا سید ۲۰ دقیقه ای می‌شد که کنار ضریح مشغول راز و نیاز بود. ◇ دونفر سرباز استخبارات را مشغول کردند و منهم سیدحمید را به زور جدا کردم و از مسیر دیگری خارج شدیم. 🔹️ شهید سید حميد میرافضلی در بهمن ماه ۱۳۳۵ در شهرستان رفسنجان به دنیا آمد و در ۲۲ اسفند سال ۱۳۶۲ به همراه سردار شهید ”حاج محمد ابراهیم همت “، فرمانده محبوب لشکر محمد رسول‌الله سوار بر موتور مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. 📚 کتاب: پا برهنه در وادی مقدس ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی