eitaa logo
یِک دَهــہ هَشــتـادے در راه شُــهدا 🇵🇸 :)
706 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
18 فایل
بچہ ها به خدا از شهدا جلو مےزنید اگہ رعایت کنید که دل امام زمان(عج) نَلَرزه !(:♥️ - حاج حسین یکتا - به امید روزی که پشت اسم مون بنویسن "شهید دهه هشتادی" !(: یه سر بزنید: @SeyyedDahe80 از‌خودمونه ؛ کپی؟! حلالِ حلالت رفیق!
مشاهده در ایتا
دانلود
یِک دَهــہ هَشــتـادے در راه شُــهدا 🇵🇸 :)
✍🏼 مهمان ِ شهر ِ ما (1) مهمان داشتیم ... چند روز بیشتر در شهر نبود ... همه دعتوش کرده بودند... همه! مسافر راه دور بود و هر کس به دنبال بهانه ای بود که مهمان به خانه اش بیاید و چند لحظه ای استراحت کند... میخواستند او بیاید تا با قدم هایش چشم ها را نورانی کند و نا بینایی ها را بینا... هر شب بیشتر از 300 جا برایش دعوت نامه می فرستادند! او هم الوعده الوفا و تا جایی که می توانست خود را می رساند... آن هایی همکه باقی می ماندند را هر طوری بود جبران می کرد... بقول خودمان ( دیر یا زود داشت اما سوخت و سوز نداشت ! ) شب جمعه بود... با هزار سختی و مشقت پیدایش کرده بودیم و خواسته بودیم یک سر هم به ما بزند... دوباره تعداد دعوت نامه های آن شبش را برایمان گفت... در آخر هم گفت ( ولی تمام تلاشم را می کنم ! خیر است انشا الله ... ) نا امیدی در چشم های مان بود اما عجیب دلمان به میزبانی مهمان خوش بود ... چند ساعت قبل از شب جمعه قلب هایمان عجیب به تپش افتاده بود ... بیاید یا نیاید ما که باید آماده ی میزبانی باشیم! حیاط را آب و جارو کردیم و بخاری ها را روشنکردیم ... آب و چایی و قندان و خرما همه چیز آماده بود... 8 و 20 دقیقه بود... مهمان مان دیر کرده بود! بعد از قرائت قرآن با بغض دعای کمیل را شروع کردیم ... چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای صلوات و همهمه فضا را پر کرد... باورمان نمیشد! مهمان مان آمده بود! بلاخره و بعد از این همه انتظار مهمان را آوردند... همه آمدیم بالای سرش... پرچم جمهوری اسلامی ایران زینت تابوت مهمان گمنام ما بود... سر روی سر مهمان گذاشتم و گذاشتم و گذاشتم .... 5 دقیقه ... فقط 5 دقیقه توانستیم با او باشیم ... اما آن 5 دقیقه می ارزید به یک عمر بدون او زندگی کردن! می ارزید ... - @BasijianZahraei
یِک دَهــہ هَشــتـادے در راه شُــهدا 🇵🇸 :)
✍🏼 مهمان ِ شهر ِ ما (2) و حالا آن 5 دقیقه شده بود سنگینی دل های مان ... 5 دقیقه با او بودیم اما انگار سالیان ساال با او زندگی کرده باشیم... دل های مان طاقت دوری اش را نداشت! آنقدر مهمان با معرفتی بود که از هر کسی هر طوری که بود دل برده بود ... درست است همیشه جلوی چشم مان نبود اما همین که صدای قدم زدنش از گوشه گوشه شهرمان را می شنیدیم دلخوشی زیادی بود... اما امروز بعد از 10 روز مهمان ِهمه بودن... قصد دارد مهمان خانه ای ابدی شود... مهمان خانه ای که از همه خانه ها معطر تر است ... مهمان خانه ای که از همه خانه ها قشنگ تر است ... مهمان خانه ای که از همه خانه ها بهشتی تر است ... مهمان خانه ای که میزبان آن حضرت فاطمه زهرا (س) امیرالمونین علی ابن ابی طالب (ع) و دردانه های آنها حسنین (ع) هستند... خوشبحال این مهمان ! دوری اش برای ما سخت است... بغض است... اشک است... گریه است... اما جه خانه ای بهتر از این خانه؟! پس رفیق با معرفت ما به خوشحالی تو خوشحالیم و فقط یک درخواست داریم...مثل همیشه معرفت به خرج بده و سلام ما را به مادر پهلو شکسته مان حضرت فاطمه زهرا (س) برسان...:) - @BasijianZahraei
یِک دَهــہ هَشــتـادے در راه شُــهدا 🇵🇸 :)
#عهد_علم درس می خوانم . . . به عشق تو ! 😄♥️ [ شهید سجاد زبرجدی ] _ 25 سال _ مدافع حرم . • 🌱 از شما
دیروز بعد از مدتها، با رفقا رفته بودیم یک جای قشنگ... قطعه ای از بهشت... بهشت زهرا... دور و بر مزار ها، بجز یکی دو زائر اطراف، خلوت بود، انگار جای مان خیلی وقت بود که خالی مانده بود و کاشی های خنک مزار مردان ِخدا، مارا صدا می زدند... بعد از زیارت برخی شهدا، سر مزار شهید آرمان علیوری رسیدیم، شهید ِطلبهِ بسیجیِ دهه هشتادی... همه محو آرامشش بودیم، انگار سِرّ خاصی بود که نمیگذاشت انسان از آنجا بلند شود، تمام خبر های ۸ ابان ۱۴۰۱ جلوی چشممان می آمد و اشک ها، آب زلال جاری روی سنگ مزار خاکی شده بود... در حال و هوای خودمان بودیم که دختری، با حجاب نسبتا کم و موهایی که از شالش بیرون ریخته بود نزدیک مان آمد، جعبه ای کیک یزدی در دستش داشت که به ما تعارف کرد، برداشتیم و تشکر کردیم، مناسبتش را که پرسیدیم، اشاره ای به مزار پشت سر مان کرد و گفت: امروز تولد داداش سجاده، گفتیم کام تون رو شیرین کنید :) . سر مزارش رفتیم، شهید سجاد زبرجدی... متولد ۱۹/۱۱... آن لحظه اشک و لبخند ترکیب عجیبی بود که تداعی رزقی بود که گرفتیم... + @BasijianZahraei