730.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
.
🌹.یه چند روز قبل از عملیات بصرالحریر،در جمعی از دوستان.
شهید صدرزاده با حالت خیلی جدددی رو به یکی از بچه ها،شروع کرد به تعریف کردن خواب دیشبش...
خواب دیدم که قیامت شده ،حساب کتاب و پل صراط و...
.خلاصه بهش گفت : من تا اومدم از پل صراط رد بشم، پاهام لرزید و از پل افتادم و دست و پاهام شکست، خیلی غصه خوردم و حالم گرفته بود که سنگینی بار گناه و معصیت، نذاشته از پل رد بشم و وسط راه سقوط کردم...
🌹با خودم درگیر بودم که تو (اشاره به همون رزمنده )اومدی و خیلی سبک بال و با شادی داشتی از پل عبور میکردی که متوجه آه و ناله ی من شدی و دلت به حالم سوخت و چون دست و بالم شکسته بود، من رو روی پشتت سوار کردی و با خیال راحت از پل صراط عبور کردی...
.خلاصه، رسیدیم دم در بهشت...
تو هم یه حس خیلی خوبی داشتی و از اینکه تونسته بودی من رو هم از پل رد کنی، احساس غرور میکردی...
🌹نگهبان بهشت تا چشمش به ما افتاد و دید من روی پشت تو ام، با صدای خیلی محکمی رو به من گفت : خودت بیا تو و افسار.... رو ببند دم در...😂😂😂
کل بچه ها از خنده ترکیدن...
اینقدر جدددی تعریف میکرد که تا لحظه ی آخر هیچ کس فکر نمیکرد سید داره همه رو فیلم میکنه...
(ناگفته نمونه که این جوک رو روز قبلش برا سید تعریف کردم و تا یه ربع خندش قطع نميشد و گفت امروز سوتی ندی میخوام اسکولش کنم)😂😂😂
•|خاطرهایازشهید💔مصطفی صدر زاده🕊|•
#شهدا_شرمنده_ایم
@basir_siber
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_خاطره📜
🌹خیلی زیاد و به طور عجیبی فاطمه را دوست داشت و فاطمه هم پدرش را...
آقا جواد با اینکه زیاد مأموریت مےرفت،کمتر در خانه بود!
اما هیچگاه این موضوع از محبتش به فاطمه کم نکرد.
از لقمه دهان فاطمه گذاشتن تا بیرون بردن و شبها موقع خواب قصه خواندن...
🌹پدرش قبل رفتن،اول قصه حضرت رقیه(س)را برایش گفت و بعد در مورد سفرش برای فاطمه توضیح داد.
انقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه انس گرفته بود که برخی اوقات در اوج بیتابی اش به من میگفت:
"مامان #حضرترقیه هم مثل من اینقدر گریه می کرد؟"
•|شهید💔مدافع حرم جواد محمدی🕊|
#ماه_رجب
@basir_siber