م مي كند. متوكل گفت : آن دليل چيست ؟
امام هادي (ع) فرمود: گوشت فرزندان فاطمه (س) بر درندگان حرام است ، او را وارد اين باغ وحش كن ، اگر او دختر فاطمه (س) باشد، آسيبي نمي بيند . متوكل به زن گفت : تو چه مي گوئي . زن گفت : او (امام هادي) مي خواهد مرا بكشد... بعضي از دشمنان گفتند: چرا امام هادي (ع) به اين و آن حواله مي كند، اگر راست مي گويد: خودش وارد باغ وحش گردد... متوكل به امام هادي (ع) گفت : چرا تو اين كار را نمي كني ؟ . امام فرمود: من حاضرم ، نردباني بياوريد، نردبان آوردند، آن حضرت از پله هاي آن به پائين كه باغ وحش بود رفت ، درندگان و شيرها به حضور امام آمدند، دم خود را به عنوان تواضع تكان مي دادند و سرشان را به لباس امام مي ماليدند، و امام دست بر سر آنها مي كشيد و سپس اشاره به آنها كرد كه به كنار بروند، همه آنها، به كنار رفتند و خاموش ايستادند. متوكل از امام هادي (ع) معذرت خواهي كرد، و امام از باغ وحش بيرون آمد آنگاه متوكل به آن زن گفت : اكنون نوبت تو است از اين نردبان پائين برو. فرياد زن بلند شد: شما را به خدا دست از من برداريد، من دروغ گفتم ، من بر اثر تهيدستي ، و پول جمع كردن ، چنين ادعائي را كردم . متوكل دستور داد او را به جلو درندگان بيفكنند، مادرش واسطه شد و تقاضاي بخشش كرد، متوكل او را بخشيد. و به نقل بعضي او را جلو درندگان انداخت ، و درندگان او را خوردند.
--------------
داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي
مرحوم شيخ طوسي و برخي ديگر از بزرگان رضوان اللّه عليهم به نقل از كافور خادم حكايت نمايند: منزل و محلّ مسكوني حضرت ابوالحسن ، امام هادي عليه السلام در نزديكي بازارچه اي بود كه صنعت گران مختلفي در آن كار مي كردند، يكي از آن ها شخصي به نام يونس نقّاش بود كه كارش انگشترسازي و نقش و نگار آن بود، او از دوستان حضرت بود و بعضي اوقات خدمت حضرت مي آمد. روزي باعجله و شتاب نزد امام عليه السلام وارد شد و پس از سلام اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! من تمام اموال و نيز خانواده ام را به شما مي سپارم . حضرت به او فرمود: چه خبر شده است ؟ يونس گفت : من بايد از اين ديار فرار كنم . حضرت در حالتي كه تبسّمي بر لب داشت ، فرمود: براي چه ؟
مگر چه پيش آمدي رُخ داده است ؟! ه وزير خليفه - موسي بن بغا - نگين انگشتري را تحويل من داد تا برايش حكّاكي و نقّاشي كنم و آن نگين از قيمت بسيار بالائي برخوردار بود، كه در هنگام كار شكست و دو نيم شد و فردا موعد تحويل آن است ؛ و مي دانم كه موسي يا حُكم هزار شلاّق و يا حكم قتل مرا صادر مي كند. امام هادي عليه السلام فرمود: آرام باش و به منزل خود بازگرد، تا فردا فرج و گشايشي خواهد بود. يونس طبق فرمان حضرت به منزل خويش بازگشت و تا فرداي آن روز بسيار ناراحت و غمگين بود كه چه خواهد شد؟ و تمام بدنش مي لرزيد و هراسناك بود از اين كه چنانچه نگين از او بخواهند چه بگويد؟ در همين احوال ، ناگهان ، مأ موري آمد و نگين را درخواست كرد و اظهار داشت : بيا نزد موسي برويم كه كار مهمّي دارد. يونس نقّاش با ترس و وحشت عجيبي برخاست و همراه ماءمور نزد موسي بن بغا رفت . از نزد موسي برگشت ، خندان و خوشحال بود و به محضر مبارك امام هادي عليه السلام وارد شد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! هنگامي كه نزد موسي رفتم ، گفت : نگيني را كه گرفته اي ، خواسته بودم كه براي يكي از همسرانم انگشتري مناسب بسازي ؛ ولي اكنون آن ها نزاعشان شده است . اگر بتواني آن نگين را دو نيم كني ، كه براي هر يك از همسرانم نگيني درست شود، تو را از نعمت و هداياي فراواني برخوردار مي سازيم . امام هادي صلوات اللّه عليه تا اين خبر را شنيد، دست مباركش را به سمت آسمان بلند نمود و به درگاه باري تعالي اظهار داشت : خداوندا! تو را شكر و سپاس مي گويم ، كه ما - اهل بيت رسالت - را از شكرگزاران حقيقي خود قرار داده اي . و سپس به يونس فرمود: تو به موسي چه گفتي ؟ يونس اظهار داشت : جواب دادم كه بايد مهلت بدهي و صبر كني تا چاره اي بينديشم . امام هادي عليه السلام به او فرمود: خوب گفتي و روش خوبي را مطرح كردي .
---------------
چهل داستان و چهل حديث از امام هادي(ع)/ عبدالله صالحي
✨#داستان_های_بحار_الانوار
✨#جلد_چهارم
✨#داستان_دهم
👈 علامتهای آخرالزمان
🌴ابن عباس نقل می کند: ما با پیامبر (صلی الله علیه و آله) در آخرین حجی که در سال آخر عمر خود بجای آورد (حجة الوداع) بودیم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حلقه در خانه کعبه را گرفت و رو به ما کرد و فرمود: آیا حاضرید شما را از علامتهای آخرالزمان باخبر سازم؟
🌴سلمان که در آن روز از همه به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزدیک بود، عرض کرد: آری، یا رسول الله! پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: از علامت های آخرالزمان ضایع کردن نماز، پیروی از شهوات، تمایل به هواپرستی، گرامی داشتن ثروتمندان و فروختن دین به
ليه السلام فرمود:
سه چيز است كه اگر در كسى باشد سبب خوشنودى خداست:
🌹* زياد استغفار كردن
* و همنشينى خوب
* زياد صدقه دادن
و سه چيز است كه هركس دارا باشد پشيمان نمى شود :
🌷* پرهيز از عجله و شتاب
* مشورت در كارها
* توكل بر خدا وقتى تصميم به انجام كارى گرفت.
📚الفصول المهمه 274/275
میلاد امام جواد علیه السلام مبارک...🌸
📚 #داستان_کوتاه
🌴روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
🌴روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
🌴حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت می توانی بر سر کارت برگردی، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
🌴حاکم از کشاورز پرسید: مرا می شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا می شناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🌴حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
🌴یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد....
👌از خدا بخواه، زیاد هم بخواه خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات ایمان داشته باش.
@basirat65
✨#داستان_های_بحار_الانوار
✨#جلد_چهارم
✨#داستان_سی_و_دوم
👈 انقلاب درونی
🌴راوی می گوید: در شام بودم اسیران آل محمد را آوردند، در بازار شام، درب مسجد،(همان جایی که معمولاً سایر اسیران را نگه می داشتند) باز داشتند، پیر مردی از اهالی شام جلو رفت و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و آتش فتنه را خاموش کرد و از این گونه حرفهای زشت بسیار گفت. وقتی سخنش تمام شد، امام زین العابدین به او فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری، خوانده ام.
🌴امام: آیا این آیه را خوانده ای؟
🍃لا أسألُکُم علیهِ أجراً إِلاّ المَوَدَّةَ فیِ القُربی🍃
✨بگو ای پیامبر! در مقابل رسالت، پاداشی جز محبت اهل بیت و خویشانم نمی خواهم.(سوره شوری/آیه 23)✨
🔸پیرمرد: آری، خوانده ام. امام: اهل بیت و خویشان پیامبر ما هستیم.
🌴آیا این آیه را خوانده ای؟
🍃وَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّه🍃ُ
✨حق ذی القربی را بده!(سوره اسراء/ آیه 26)✨
🔸مرد: آری، خوانده ام. امام: مائیم ذوالقربی که خداوند به پیامبرش دستور داده، حق آنان را بده.
🌴آیا این آیه را خوانده ای؟
🍃وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی🍃
✨بدانید هر چه به دست می آورید پنچ یک آن از آن خدا و پیامبرش و ذی القربی است.(سوره انفال/ آيه41)✨
🔸مرد: آری، خوانده ام. امام: ما ذوالقربی هستیم.
🌴آیا این آیه را خوانده ای؟
🍃«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»🍃
✨همانا خداوند اراده کرده که هرگونه آلودگی را از شما اهل بیت دور کند و پاکتان سازد.(سوره احزاب/ آيه 33)✨
🔸مرد: آری، خوانده ام. امام: آنها ما هستیم. مرد: آیا واقعاً شما هستید؟ امام: آری، ما هستیم.
🌴پیر مرد پس از شنیدن سخنان امام علیه السلام دستها را به سوی آسمان بلند کرد و سه مرتبه گفت: خدایا! توبه کردم، پروردگارا از کشندگان خاندان پیامبر تو محمد صلی الله علیه و آله بیزارم، من با این که قبلاً قران را خوانده بودم ولی تاکنون این حقایق را نمی دانستم.
📚 بحار ج 46، ص 237 و 249 با اندكی تفاوت
@basirat65
🍃🌺🍃🌺🍃
🌱طولانی ترین روز عمر انسان
🍃شخصی محضر امام زین العابدین رسید و از وضع زندگیش شکایت نمود. امام علیه السلام فرمود: بیچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصیبت است که از هیچکدام از آنها پند و عبرت نمی گیرد. اگر عبرت بگیرد دنیا و مشکلات آن برایش آسان می شود.
🍂مصیبت اول اینکه، هر روز از عمرش کاسته می شود. اگر زیان در اموال وی پیش بیاید غمگین می گردد، با اینکه سرمایه ممکن است بار دیگر باز گردد ولی عمر
انوار
✨#جلد_چهارم
✨#داستان_پنجاهم
👈 بوی بهشت
🌴یکی از خدمت گزاران امام صادق علیه السلام به نام سالمه می گوید: حضرت وقت احتضار (از شدت اثر سمی که به او داده بودند) بی هوش بود، هنگامی که به هوش آمد، فرمود: به حسن افطس هفتاد دینار بدهید و به فلانی این مقدار و به دیگری فلان مقدار.
🌴عرض کردم: به کسی این همه پول می دهید که شمشیر کشید و قصد کشتن شما را داشت؟ در پاسخ فرمود: آیا مایل نیستی من از کسانی باشم که خداوند درباره آنها می فرماید:
🍃والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب🍃
✨آنان كه پيوندهايی كه خداوند به آن امر كرده است برقرار می كنند و از پروردگارشان می ترسند و از بدی حساب (روز قيامت) بيم دارند.(سوره رعد/ آيه 21)✨
🌴آری! ای سالمه! خداوند بهشت را آفرید و بویش را خوب و مطبوع قرار داد و بوی دل انگیز بهشت از مسافت دو هزار سال به مشام می رسد و همین بوی خوش به مشام دو دسته نمی رسد: عاق پدر و مادر و قاطع صله ارحام.
📚 بحار ج 48، ص 101
@basirat65
✨#داستان_های_بحار_الانوار
✨#جلد_چهارم
✨#داستان_پنجاه_و_دوم
👈 عنایت امام کاظم علیه السلام به شیعیان
🌴روزی هارون الرشید مقداری لباس از جمله جبه زرباف سیاه رنگی را (که پادشاه روم به هارون فرستاده بود) به عنوان قدردانی به علی بن یقطین، هدیه کرد. علی بن یقطین تمام آن لباسها، همراه همان جبه و مبلغی پول و خمس اموال خود را که معمولاً به حضرت می داد، به محضر امام کاظم فرستاد.
🌴امام علیه السلام پول و لباسها را قبول کرد اما جبه را به وسیله آورنده باز گرداند و نامه ای به علی بن یقطین نوشت و در آن تأکید کرد جبه را نگهدار و آن را هرگز از دست مده! چون به زودی به آن نیازمند خواهی شد. علی بن یقطین علت برگرداندن جبه را نفهمید و به شک افتاد در عین حال آن را محفوظ نگه داشت.
🌴چند روز گذشت، علی به یکی از غلامان خدمتگزارش خشمناک شد و او را از کار بر کنار کرد. غلام متوجه بود علی بن یقطین هوادار امام کاظم است، ضمناً از فرستادن هدیه ها نیز باخبر بود لذا پیش هارون رفت و از او سخن چینی کرد، گفت: علی بن یقطین موسی بن جعفر را امام می داند و هر سال خمس اموال خود را به ایشان می فرستد، به طوری که جبه ای را که خلیفه برای احترام از وی داده بود همراه خمس اموال فرستاد.
🌴هارون الرشید بسیار غضبناک شد گفت: باید این قضیه را کشف کنم اگر صحت داشته باشد علی را خواهم کشت. همان لحظه دستور داد علی را بیاورید همین که آمد، گفت: جبه ای را که به تو دادم چه کردی؟ گفت: نزد من است آن را عطر زده، در جعبه ای در بسته محفوظ نگه می دارم، هر صبح و شام در جعبه باز کرده به عنوان تبرک آن را می بوسم و دوباره به جایش می گذارم.
🌴هارون گفت: هم اکنون آن را بیاور!
علی گفت: هم اکنون حاضرش می کنم، به یکی از غلامان خود گفت: برو کلید فلان اتاق را از کنیز کلیددار بگیر اتاق را که باز کردی فلان صندوق را بگشا! جعبه ای را که رویش مهر زده ام بیاور! طولی نکشید غلام جعبه مهر شده را آورد و در مقابل هارون گذاشت. دستور داد جعبه را باز کردند.
🌴هنگامی که هارون جبه را با آن کیفیت دید که عطر آگین است خشمش فرو نشست، به علی بن یقطین گفت: جبه را به جایش بازگردان و به سلامت برو! هرگز حرف سخن چینان را درباره تو نخواهم پذیرفت و نیز دستور داد به علی جایزه بدهند. سپس امر کرد به سخن چین هزار تازیانه بزنند در حدود پانصد تازیانه زده بودند که از دنیا رفت.
📚 بحار ج 48، ص 137
@basirat65
[Forwarded from مرنج و مرنجان]
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
جبران مافات با استغفار
مردى نزد على اميرالمؤمنين عليه السّلام آمد و گفت يا اميرالمؤمنين گنه بسيار كرده ام و صحيفه اعمال خود را با آن سياه نموده ام دعا كن تا مرا خداى بيامرزد حضرت عليه السّلام فرمود كه برو و استغفار كن، شخصى ديگر بيامد و گفت يا اميرالمؤمنين ضياع (زراعت) من به جهت كمى آب خشك شده دعا كن تا باشد كه خداى باران بفرستد فرمود برو استغفار كن، كسى ديگر به خدمت آن حضرت عليه السّلام آمده گفت يا اميرالمؤمنين مردى درويشم و از فقر بيطاقت شده ام دعا فرماى تا خداى تعالى از لطف عميم خود مرا انعامى فرمايد فرمود كه برو و استغفار كن، مرد چهارم در آمد و گفت يا اميرالمؤمنين مال بسيار دارم و فرزندى ندارم دعا كن تا حق سبحانه و تعالى مرا فرزندى دهد آن حضرت عليه السّلام گفت كه برو استغفار كن، يكى بر پاى خاست و گفت يا سيد الوصيين باغ و بوستان من ميوه كم ميدهد دعا كن و از خداى تعالى طلب كثرت آن كن فرمود استغفار كن، شخصى ديگر گفت يا على در ناحيه ما چشمه ها خشك شده و كاريزها بكوه فرو رفته و قحطى پيدا شده از حضرت تو التماس دعائى دارم فرمود استغفار كن.
ابن عباس گويد كه من در خدمت آن حضرت بودم گفتم يا