📺 سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب در روز عید قربان با مردم
🔻 حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی ، جمعه ۱۰ مرداد مصادف با عید سعید قربان، با ملت شریف ایران مستقیم سخن خواهند گفت.
🔺 سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب ساعت ۱۱.۳۰ صبح از شبکههای رسانهی ملی و همچنین از پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR و حسابهای این پایگاه در شبکههای اجتماعی بهصورت زنده پخش خواهد شد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
Page287.mp3
686K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اسراء✨
#قرائت_صفحه_دویست_هشتادو_هفتم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
هدایت شده از بصیرت امام زمانی
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🍁یادگاری_های هشت سال دفاع مقدس تعریف میڪنن↯↯
🌱❶ می گفت: اونایی ڪه #دوست داشتن بی سر #شهید شن به ارباب بی ڪفن حضرت اباعبدالله الحسین متوسل میشدن...👌
🍁❷ اونایی ڪه دوست داشتن بی دست شهید شن به #قمربنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس متوسل میشدن...
🌱❸ اونایی هم ڪه به مادر پهلو شڪسته #حضرت فاطمه الزهرا س متوسل میشدن از ناحیه پهلو مورد اصابت تیر و #ترڪش 💥قرار می گرفتن ...
#یاد_شهدا_باذڪر_صلوات🌾
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
#ڪــلامشهـــید🌱✨
❇️ یادمون باشه که هر چی برای خدا کوچیکی و #افتادگی کنیم، خدا در نظر دیگران بزرگمون میکنه.
#شهید_خرازی🌷
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ توصیه و پیشنهاد رهبر معظم انقلاب برای ماه محرم در شرایط کرونا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺روایت امروز رهبر انقلاب از کمک شهید سلیمانی و شهید ابومهدی و وصل کردن دو طرف مرز در کمک به مردم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
هدایت شده از سجاد کریمی
#فقط_خدا♥️
💠باغبان اسم رئیس جمهور امریکا راگذاشته بود روی سگش.
وقتی فهمید عصبی شد.گفت ......
#عکس_بازشود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
https://eitaa.com/joinchat/3182231610C7e8aa54435
گروه کانال بصیرت امام زمانی
💥🌹🍃🌸💥🌸🍃🌹💥
🌸🍃 یا صاحب الزمان عجل الله
✨تو بيا عزيز زهرا که تو سيد #جهاني
💫که تـــ✨ـــــو هم #بهار🌸 مردم که تو هم بهار جاني
✨تــــو بيا که #چشم مردم به ره عنايت توست
💫که تــــــــو هم طبيب دلــــ❣ها که تــو نور دیدگانی
🌷 #غروب_جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
مداحی آنلاین - مولا مهدی.mp3
1.95M
🌸🍃یا صاحب الزمان(عج)
✨مولا مهدی مولا مهدی
💫ای نوبهار فاطمه صبر و قرارم
✨ای قوت قلب💕 علی دار و ندارم
💔 #جمعه_های_دلتنگی💥
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
#آقاجان‼️
مانرده های #خیابان انقلاب نیستیم
که با چند تکان بشکنیم...
ما بچه های #انقلاب هستیم
فرزندان دیگر شما ...
یادگاران خمینی ...
وارثان# شهدا ...
#بچههاےآسدعلے🌷
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
5⃣#قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
💢موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
💢تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
💢از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
💢پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
💢سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
💢میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم.
💢من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
💢سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
💢سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
💢با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅
🌷به نام خدا وباسلام وادب
🌷اهمیت علم،درقرآن:
🌷خدادرجه اهل ایمان وعلم رابالابرده.۱۱مجادله
🌷وصی سلیمان،چون علمی ازقرآن داشت،دریک چشم به هم زدن،عرش بالقیس راحاضرکرد.۴۰نمل
🌷بگو خدایاعلم مرازیادکن.۱۱۴طه
🌷اگرنمیدانید،ازاهل ذکربپرسید.۴۳نحل،۷انبیا
🌷قطعافقط اهل علم،یعنی خداشناسان ازخدامیترسند.۲۸فاطر
🌷حضرت موسی ع بااینکه پیغمبراولوالعزم بود،رفت تا ازخضر که خدامیگه مابهش علم دادیم،علم یادبگیرد۶۶کهف
🌷حضرت علی ع همه علم قرآن رادارد.۴۳ رعد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
♥️🍃♥️🌟♥️🍃♥️
🔷بعضےهآ را هر چقدر #بخوانے
خستہ نمےشوے
🔶بعضےهآ را هر چقدر گوش دهے🎶
#عادت نمےشوند
🔷بعضےهآ هرچہ #تڪرار شوند
باز بڪرندو دست نخورده😌
#مثل_شــهـدا .. ♥️
#شبتون_شهدایی🌙
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌤 صبح دمید و من به اذن نگاه بهاری ات دوباره #روییدم و در آسمان😍 محــبت بهشتی ات به امید عنایتت بال گشودم ...
💥که تو واسطه ی #آسمان و زمینی و من به یُمن ِ نفس های تــ🌹ـــوست که روزی می خورم ...
🌤 پس از کاستی ها چه باک وقتی رزقم به دست #کریمانه ی توست....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
✨#مادرانه✨
🌴بغض من #گریه😭 شد و راه #تماشا را بست
🌴از ت🌼و جز #منظره ای تار ندارم در یاد
#احسان_افشاری
#سلام_صبحتون_شهدایی🌷
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
♦️#سیره_شهدا
🌾توی چله #زمستان توی برف ❄️🌨و سرما ، که حتی چهارپایان هم از رفتن به #امام زاده داوود خوداری می کردند ، میگفت ، بریم امام زاده داوود
اونم نه برای تفریح بلکه برای خود سازی ‼️
وقتی با یه #مکافاتی توی برف و یخبندان وارد امام زاده می شدیم ،
🌾 همه برای فرار از سوز 🌬و سرما دنبال یه جای گرم بودیم ولی #محمد به طرف رودخانه می رفت و وضو می گرفت ، بعد چنان با خلوص به نماز می ایستاد که واقعا احساس می کردیم او با #ذکر خدا گرم می شود.....
#شهیدمحمد_بروجردی 🌷
📕 امام سجاد و شهدا ، ص31
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
هدایت شده از سجاد کریمی
🔴ماجرای نماز بدون وضوی امام جماعت ( حتما بخونید! ارزش خوندن داره👌).
❌ کپی حرام❌
نام نویسنده به لحاظ حساسیت های سیاسی را حذف می نمایم تا اصل ماجرا از دست نرود.
دکتر..... در یادداشتی نوشت:
حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشن های مذهبی به مسجدی که نزدیک منزل مان بود می رفتیم.
پیش نماز مسجد حاج آقایی بود بنام شیخ هادی که امور مسجد را انجام میداد و معتمد محل بود.
یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم.
منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حين، در یکی از دستشوییها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون این که وضو بگیرد. دستشویی را ترک کرد.
من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یک سره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند.
من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سال های زیادی با هم همسایه بودیم، گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد !
خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب فرادا می خوانم.
این ماجرا بین متدینین پیچید، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائی که بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند. زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی، پدر را ترک کردند.
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟
آیا جاسوس است ؟ و آیا...
شیخ بعد از مدتی محله ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود؛ بعد از دوسال از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم.
بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد.
روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم، پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم.
درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی میرفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند.
نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد ! نکند؟! ؟!
نکند؟! دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر می کردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم...
خانواده اش را نابود کردیم ! از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم. به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی می گردم.
او گفت: شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود.
پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن میخواند.
سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی می گردم ظاهرا از دوستان شماست، شما او را میشناسید ؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالی که بسیار ناراحت و دل گیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم.
بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم.
او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون این که از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند،
خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی توانم در این شهر بمانم،
فقط شما شاهد باش که با من چه کردند.
بعد از این جملات گفت: قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین ( علیه السلام ) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم...
ناگهان بغضم سرباز کرد و اشک هایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم !
الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف می شود من سراغ شیخ هادی را از او می گیرم.
ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.
🔴 ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم ؟!
با یه جمله، چقدر زندگی ها را نابود می کنیم ؟
مواظب قضاوت های مان باشیم.
بصیرت امام زمانی
🔴ماجرای نماز بدون وضوی امام جماعت ( حتما بخونید! ارزش خوندن داره👌). ❌ کپی حرام❌ نام نویسنده به لحاظ
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
❌❌❌ کپی حرام است❌❌❌🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴
کپی حرام
❣️✨بسم رب الشهدا والصدیقین✨❣️
به یاد #شهیدان غیرت
🌸به شما می اندیشم... شما که نگذاشتید رگ #غیرت در کوچه های سرزمینمان بخشکد و سخن علی زمانه بر زمین بماند...
شما که شاگرد واقعی مکتب اهل بیت شدید و با همه ی وجودتان پای این مکتب ایستادید.
🌳از حضرت مادر (س) آموختید گمنامی را، و #خارج از قاب دوربین📸 رسانه ها جلو رفتید و به اوج رسیدید...
از #مولا علی (ع) آموختید ایستادگی را؛ که در برابر طوفان هجمه های دشمنان علی وار ایستادید و از تمسخر و حرف های تلخ مردم اخم به ابرو نیاوردید و صبورانه از حقیقت دفاع کردید...
🌸از عباسِ بن علی آموختید غیرت را؛ و از ناموس سرزمینتان #عباس وار دفاع کردید...
همانند علی اکبر حسین (ع) در جوانی از دنیا دل بریدید و عاشقانه 💕به سوی معشوقتان پر گشودید...
شیب الخضیب شدید همانند ارباب دلها؛ سید الشهدا...
"الحق که شیعه ی این #خاندان فضل و کرم بودید"
🌳#قهرمان_من
🌸#شهید_غیرت
🌳#شهید_علی_خلیلی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
#فقط_خدا♥️
💠باهم رفتیم به محل تولدش همه جارا نشان مان داد وگفت:اگرروزی اقا ب من اجازه بدهندازشغلم کناره بگیرم حتمابه روستابرمیگردم و دوباره.......
#عکس_بازشود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
@emam_zamani_123
┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄