•°🍃🌸
#سلامحضرتارباب...|✋🏻|
با هـر سـلام صبــح
به آقــای بی کفــن،
انگــار روبروی حــرم ایســتاده ایم ...
با نـوکــری خــانـه ی اربابــــ بـاوفــا
احساس می کـنیــم
که اربابــــ زاده ایـم
#صبحتونحسینے♥
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
اگرشماازگناهانخودخستھ شوید ؛
خداوندازبخشیدنشماخستھ نمیشود… :)
#آیتاللهمرتضیتهرانی🌱
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
اگر بعضی وقتها
حوصلهی قرآن خواندن ندارید ،
وضو بگیرید
قرآن را لمس کنید
یکدفعه بیدارتان میکند :)🌻
#حاجآقادولابی💛
#تلنگرانھ
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
••💚☘••
#حدیث💫
-امامرضاعلیهالسلام:
هرڪسقادربرڪفارهگناهاننباشد..
صلواتبسیاربفرستد..
ڪهصلواتبرمحمّدوآلمحمّد(ص)
گناهانرامیریزاند..✨
📚⇦ جامعالاخبار ، فصل28
#صلواتبفرستمؤمنツ📿
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
••💚☘•• #حدیث💫 -امامرضاعلیهالسلام: هرڪسقادربرڪفارهگناهاننباشد.. صلواتبسیاربفرستد.. ڪهصلوا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود✅
#شعر_کودکانه👶
علی آقامه😊
علی الگوی بابامه🌸
علی ذکر لب روزا و شب هامه🍃
علی آقامه😍
#تبلیغ_غدیر♥️
⁵ روز تا امامت امیرالمومنین☺️✨
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت100 +من میروم ولی، جانم کنار توست؛ تا سال های سال، شمع مزار توست؛ عمه جانم، عم
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت101
گفتن:
+پیکر رو باید با هواپیمای خاصی منتقل کنن! توی اون هواپیما یخ میزنی!
اصلا زن نباید سوارش بشه، همه کادر پرواز مرد هستن!
میگفتم:
- این فکر رو از سرتون بیرون کنین که قراره تنها برگردم!
گفت:
+بیا یه شرطی باهم بزاریم! تو بیا بریم، من قول میدم هماهنگ کنم دوساعت با محمدحسین تنها باشی!
خوشحال شدم، گفتم:
- خونه خودم، هیچ کسم نباشه!
حاج آقا گفت:
+چشم.
تو هواپیما پذیرایی آوردن. از گلوم پایین نمیرفت، حتی آب.
هنوز نمیتونستم امیرحسین و بگیرم.
نه اینکه بخوام، توان نداشتم...
با خودم زمزمه کردم:
- الهی بنفسی انت!
آفریننده که خودِ تو بودی! نمیدونم شاید بعضی جون هارو با حساب خاصی که فقط خودتم میدونی، ارزشمندتر از بقیه خلق کردی که خودت خریدارشون میشی!
بعد از بیست و هشت روز مادرم رو دیدم، تو پارکینگ خونه.
پاهاش جلو نمیومد.
اشک از روی صورتش میغلتید، اما حرف نمیزد.
نه اون، بلکه همه انگار زبونشون بند اومده بود.
بی حس و حال خودم رو ول کردم تو آغوشش.
رفته بودم با محمدحسین برگردم، ولی چه برگشتنی!
میگفتن:
+بُهتش زده که برّ و برّ همه رو نگاه میکنه!
داد و فریاد راه نمیانداختم، گریه هم نمیکردم...
نمیدونم چرا، ولی آروم بودم.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت101 گفتن: +پیکر رو باید با هواپیمای خاصی منتقل کنن! توی اون هواپیما یخ میزنی!
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت102
حالم بد شد، سقف دور سرم چرخید، چیزی نفهمیدم!
از قطره های آب که پاشیده میشد رو صورتم، حدس زدم که بی هوش شدم..!
یه روز بود چیزی نخورده بودم، شاید هم فشارم افتاده بود.
شب سختی بود، همه خوابیدن اما من خوابم نمیبرد.
دوست داشتم پیام های تلگرامیش رو بخونم.
رفتم تو اتاق، در رو بستم...
امیرحسین رو سپردم دست مادرم.
حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو نداشتم و میخواستم تنها باشم.
بعد از این مدت به تلگرام وصل شدم، وای خدای من!!!
چقدر پیام فرستاده بود...
یکی یکی خوندم:
بار اول که دیدمت، چنان بی مقدمه زیبا بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت میشدم.
جنگ چیز خوبی نیست. مگر اینکه تو مرا با خود به غنیمت ببری.
شق القمری، معجزه ای، تکه ماه/لا حول ولا قوه الاّ بالله.
خندیدی و بر گونه تو چال افتاد/ از چاله در آمد دلم افتاده به چاه
دوستت دارم، بگو این بار باور کردی!
عشق در قاموس من از نان شب واجب تر است!
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست/آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست.
تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی..!
تنها این را میدانم که دوست داشتنت، لحظه لحظه زندگیم را میسازد و عشقت؛
ذره ذره وجودم را..!
مرا ببخش و با لبخندت بهم بفهمان که بخشیده ای مرا، که من هرگز طاقت گریه ات را ندارم!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
•••
عِشـقبازۍڪردیدٺاحالآ؟
بَچّہهاسَعێڪنیدتوجوونۍ
عآشـقشیـد.
حَوآسِتوݩجَمعباشہ، جوونێڪہتوۍ
جوونیشعآشـقنشہ
توپیرمردۍهیچڪاریازش برنمیآد..
اوݩچیزۍڪہمااز
....شُهَـــــداء....
دیدیمـ
عآشِـقۍبود
عآشِـــــقی...
#حاجحسیݩیڪتا
#تلنگرانھ
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت102 حالم بد شد، سقف دور سرم چرخید، چیزی نفهمیدم! از قطره های آب که پاشیده میش
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت103
بهش فحش دادم.
قبل از رفتن، خیالم رو راحت کرده بود
گفت:
+قبلش نمیتونستم از تو دل بکنم، چه برسه حالا که امیرحسینم هست، اصلا نمیشه!
مطمئن بودم این آدم قرار نیست با مرگ طبیعی بمیره، خیلی تکرار میکرد:
+اگه شهید نشی، میمیری!
ولی نه به این زودی.
غبطه خوردم.
آخرین پیام هاش فرق میکرد.
نمیدونم بخاطر ایام محرم بود یا چیز دیگه:
+هیئت سیار دارم، روضه های گوشیم...
این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است/سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت...
وقتی میمیرم هیچ کسی به داد من نمیرسد الّا حسین/
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین.
پیامم به دستش نمیرسید، نمیدونستم گوشیش کجاست، ولی براش نوشتم:
- نوش جونت! دیگه ارباب خریدت! دیدی آخر مارک دار شدی!!
هیچ وقت به قولش وفا نکرد.
نمیدونستم دست خودش بود یا نه.
میگفت:
+۴۵ روزه بر میگردم!
اما سر ۵۷ روز یا ۶۳ روز برمیگشت.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت103 بهش فحش دادم. قبل از رفتن، خیالم رو راحت کرده بود گفت: +قبلش نمیتونستم از
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت104
بار آخر بهش گفتم:
- تا رکورد صد روز رو نشکنی ظاهراََ قرار نیست برگردی!
گفت:
+نه، مطمئن باش زیر صد نگهش میدارم!
این یکی رو زیر قولش نزد. روز نود و نهم برگشت، ولی چه برگشتنی!
همون طور که قول داده بود، یکشنبه برگشت.
اجازه ندادن بیارمش خونه!
وعده دوساعت دیدار شد نیم ساعت..
رو پام بند نبودم برای دیدنش..
از طرفی نمیدونستم قراره با چه بدنی روبه رو بشم!
میگفتن:
+برای اینکه از زخمش خون نیاد، بدن رو فریز کردن.
اگه گرم بشه، شروع میکنه به خونریزی و دوباره باید پیکر رو آب بکشن!
ظاهراََ چند ساعتی طول کشیده بود تا پیکر رو برگردونن عقب..!
گفتن:
+بیا معراج.
حاج آقا قول داده بود تنها باشیم.
از طرفی نگران بود حالم بد شه..!
گفتم:
- مگه قرار نبود تنها باشیم؟
شما نگران نباشین، حالم خوبه.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
#حدیثانه😍
پیامبر خدا ﷺ در توصيف امیرالمومنین (؏) می فرمایند :↯
او سرور اوصياست،
نیک بختى به او پيوند خورده است ،
و مرگ در راه فرمانبرى از او شهادت است...
📚 أمالی الصدوق : ⁵/²⁸
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
چــہ زیبا میــشوم با تــو
دِلَمــــ روشنــــ
دِلَمــــ صافـــ اســت
در این دنیاے رنگارنگ
درین آشوبِ شهر آشوب
خدا داند کہ با چـــادر👀♥️
تـــمامِ راه هموار است...
#چـادرانهـ
#حـجآبفـاطمـی
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
وقتیجامعهمـارا
بیغیرتیوبیحجـابی گرفت
گریهڪنڪهاسلامدر خطـراسـت:/
#تلنگرانہ
#شہیدانه
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
#حـجآبفـاطمـی🍭♥️
-
خوآهرمهیچمےدآنستے...
خآڪےڪھبرچآدرتمےنشیند
تشڪروتقدیراستخوآنهآے
خآڪسترھشدھے
شھیدآنازتوست؟!
بخآطرحفظحجآبتـ∞ツ
#شہیدانه
#تلنگرانھ
#چـادرانهـ
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_دانلود✅
حتما ببینید 🎥
نبینی از کفت رفته داداش...😏
❌❌❌ترکووووووونده😮😮😮😍😊😇
کاری از :
🎙 عباس سعید
⁴ روز تا عید #غدیر😍♥️
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#پیشنهاد_دانلود✅ حتما ببینید 🎥 نبینی از کفت رفته داداش...😏 ❌❌❌ترکووووووونده😮😮😮😍😊😇 کاری از : 🎙 عب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#اینجوریهستیرفیق⁉️•.
.
اگرشهـٰادتمۍخواهید
رزمنـدهزمـانخـودباشید ،
شهـٰادترابهاهـلِدردمۍدهند..🔥!°
#شهیدبهشتی🍃•.
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
「🌸🕊」
#درمحفلشھدا✨
راهرشدفقطازسختیمیگذره
ومنمبایدازخودموخانوادهام
کهدوستشوندارمبگذرم
آدمبایدهیچبشهتابهخدابرسہ..
اولتوپخوردزمین
بعدرفتآسمون..:)
#شھیدمصطفیصدرزادھ'!🌿
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
¦♥️🌿
•.
❬حٰاجقـٰاسمقلبـَم!'
خَندههٰایتآنچِنآنجٰادوڪنَد جٰانِمرا
هَرچھغَمآیدسَرمهـَرگزنـَبینَم آفَتے!シ❁︎❭
•.
#حاجقاسم
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
¦♥️🌿 •. ❬حٰاجقـٰاسمقلبـَم!' خَندههٰایتآنچِنآنجٰادوڪنَد جٰانِمرا هَرچھغَمآیدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت104 بار آخر بهش گفتم: - تا رکورد صد روز رو نشکنی ظاهراََ قرار نیست برگردی! گفت
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت105
خیالم راحت شد، سر به بدن داشت.
آرزوش بود مثل اربابش بی سر شهید شه..!
پیشونیش مثل یخ بود:
- به به! زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی!
نوش جونت! حقت بود!
اول از همه ابروهاش رو مرتب کردم!
دوست داشت، خوشش میومد...
وقتی ابروهاش رو نوازش میکردم، خوابش میبرد.
دست کشیدم داخل موهاش، همون موهایی که تازه کاشته بود...
همون موهایی که وقتی با امیرحسین بازی میکرد، میخندید:
+نکش! میدونی بابت هرتار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!
یک سال هم نشد..!
مشمای دور بدنش رو باز کرده بودن، باز ترکردم.
دوست داشتم با همون لباس رزم ببینمش.
کفن شده بود.
ازم پرسیدن:
+کربلا و مکه که رفتید، لباس آخرت نخریدید؟
گفتم:
- اتفاقاََ من چند بار گفتم، ولی قبول نکرد.
میگفت:
+من که شهید میشم، شهیدم که نه غسل داره نه کفن!
ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردن.
میخواستم بدنش رو خوب ببینم. سالمِ سالم بود.
فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود.
وقتش رسیده بود. همه کارایی که دوست داشت، انجام دادم
همون وصیت هایی که موقع بازی هامون میگفت.
راحت کنارش زانو زدم، امیرحسین رو نشوندم روی سینهش.
درست همون طور که خودش میخواست.
بچه دست انداخت به ریش های بلندش..!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت105 خیالم راحت شد، سر به بدن داشت. آرزوش بود مثل اربابش بی سر شهید شه..! پیشونی
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت106
- یا زینب! چیزی جز زیبایی نمیبینم!
گفته بود:
+اگه جنازه ای بود و من رو دیدی، اول از همه بگو نوش جونت!
بلند بلند میگفتم:
- نوش جونت! نوش جونت!
میبوسیدمش، میبوسیدمش، میبوسیدمش....
این نیم ساعت رو فقط بوسیدمش!
بهش میگفتم:
- بی بی زینب{س} هم بدن امام رو وقتی میونِ نیزه ها پیدا کرد، در اولین لحظه بوسیدش... سلام منو به ارباب برسون.
به شونه هاش دست کشیدم، شونه های همیشه گرمش، سردِ سرد شده بود.
چشمش باز شد، حاج آقا اومد، فکر کردم دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده.
اون قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم باز کردنش نشدم.
حاج آقا دست کشید رو چشمش، اما کامل بسته نشد...!
اومدن که:
+باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!
نمیتونستم دل بکنم... بعد از ۹۹ روز دوری، نیم ساعت که چیزی نبود!
باز دوباره گفتن:
+پیکر باید فریز شه!
داشتم دیوونه میشدم هی که میگفتن:
+فریز، فریز ،فریز
بلند شدن از بالای سر شهید، قوت زانو میخواست که نداشتم.
حریف نشدم.
تابوت رو بردن تو حسینیه که رفقا و حاج خانوم باهاش وداع کنن.
زیر لب گفتم:
- یا زینب، باز خداروشکر که جنازه رو میبرن نه من رو!
بعد از معراج، تا خاکسپاری فقط تابوتش رو دیدم.
موقع تشعیع خیلی سریع حرکت میکردن.
پشت تابوتش کهراه میرفتم؛
زمزمه میکردم:
- ای کاروان، آهسته ران، آرامِ جانم میرود!
این تک مصرع رو تکرار میکردم و نمیتونستم به پای جمعیت برسم.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱