[ #سحر_نزدیک_است ]
🔴 حکمتهای یک #شبیه_سازی تاریخی...
🔻 رهبر انقلاب در دیدار با #خبرگان_رهبری در تعبیری ویژه شرایط دشمنیهای امروز دنیای استکبار را به #جنگ_احزاب تشبیه نمودند. تجربه نشان میدهد که همواره به کارگیری واژگان در دستگاه فکری ایشان توأم با حکمت و ژرف اندیشی صورت می گیرد. در این مجال به بررسی شرایط جنگ احزاب و نسبت آن با شرایط کنونی جبهه مقاومت می پردازیم:
1⃣ یکی از مهمترین ویژگی های جنگ احزاب که با #تحریک_یهود انجام شد اتحاد و همپیمانی همه قبائل مشرکین علیه اسلام بود. امروز هم را #صهیونیسم_بین_الملل و پادویی های نتانیاهو در یک کارزار نظامی، سیاسی و اقتصادی برای تحریک آمریکا و همراهی #سعودی و اروپا علیه جبهه مقاومت مشهود است
2⃣ در جنگ احزاب نقش مرعوبین و منافقین درون مدینه در تضعیف مقاومت مومنین در مقابل صفآرایی با دشمن کثیر است ( يا أَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم فَارجِعوا)؛ امروز نیز در داخل کشور جریانی که مرعوب کثرت نیرو و فشارحداکثری دشمن شده نسخه سازش و عدم مقاومت میپیچد. (لا تَسْتَوْحِشُوا فِى طَرِيقِ الْهُدى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ _ خطبه۱۹۲ نهج البلاغه)
3⃣ تدبیر مهم و اثربخش در جنگ احزاب، حفر خندق در قسمت شمالی شهر مدینه بود که سپاه مغرور مشرکین را به استیصال وا داشت. موضوعی که نشان داد میتوان با تدبیر و تکیه بر رهبری الهی در برابر کثرت سپاه دشمن ایستاد و آنها را ناامید ساخت. امروز نیز در پرتو ایمان و استقامت صدای اعتراف به شکست تهاجم های نظامی علیه جبهه مقاومت از یمن تا سوریه و جنگ تمار عیار اقتصادی دشمنان علیه ایران از سوی اتاق های فکر و کارگزاران غربی به گوش میرسد
4⃣ جمله معروف رسول اکرم(ص) در شأن حضرت امیرالمومنین (ع) که فرمودند: امروز همه اسلام به جنگ همه کفر رفت، در این جنگ صادر گردید. اگر در این نبرد سرنوشت ساز حضرت شکست میخورد کار اسلام تمام بود، چنانکه اگر امروز نیز خدای ناکرده جبهه مقاومت شکست بخورد معلوم نیست که چه زمانی دوباره اسلام توان سربرافراشتن پیدا خواهد نمود.
5⃣ انبوه سپاه دشمن و رجز خوانی آنها توانست قریب یک ماه شهر مدینه را محاصره نماید در این مدت مسلمانان با تکیه بر توان داخلی مقاومت کردند و در این شرایط بود که مشرکین ابتدا با غرور و رجز خوانی به منطقه آمدند ولی مرحله به مرحله عقب نشستند، ابتدا خسته شدند، بین آنها اختلاف افتاد، پرچمدارآنها مغلوب و کشته شد و سپس با امدادهای غیبی در هم کوبیده شدند و فرار کردند؛ در این جنگ بار دیگر فرمول مقاومت جواب داد و نشان داد که اگر ایمان همراه با استقامت باشد قطعاً پیروزی را به دنبال خواهد داشت.
6⃣ جنگ احزاب آخرین مرحله لشکرکشی تهاجمی مشرکین به سمت مدینه بود و بعد از آن دیگر هرگز نتوانستند اتحاد خود را علیه اسلام بسیج کنند و به انفعال افتادند و ابتکار عمل به دست پیامبر افتاد به طوری که سه سال بعد حضرت در اوج قدرت، مکه را به تصرف خود در آورد و این شاید مهمترین بشارت جنگ احزاب و شبیه سازی آن با شرایط امروز باشد. اگر انقلاب اسلامی و #جبهه_مقاومت بتواند مدت کوتاه دیگری را مقاومت کند؛ برای همیشه از دسترس دشمن دور می شود و برای همیشه هیبت و اقتدار دشمن را نابود خواهد کرد.
✳️ می توان به یاران مژده داد که اندکی صبر سحر نزدیک است.../ الیس صبح بقریب...
🖌 #جواد_بیژنی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
هدایت شده از روشنگری انگلیسی
Only 6% of the main hashtags associated with #Iraqi #turmoil are sent from Iraqi's people;
#العراق_ینتفض
but the share of #SaudiArabia users are 79% , #Kuwait 7%, #UAE 3%, Egypt 2% and #US1%.
Yes, the source of #sedition is #Saudi, and that such way , they deceive and the minds of Iraqi people
The gathering of #Arbaeen causes the distress of #Wahhabism and #Zionism. but what a false notion.
#HussianUnitesUs !!
فقط و فقط 6 % از #هشتگ اصلی مرتبط با اغتشاشات #عراق از خود عراق ارسال شده: العراق ینتفض
و اما سهم کاربران #عربستان سعودی 79% و کویت 7%، امارات 3% و مصر 2% و آمریکا 1% است!
آری فتنه از #سعودی خیزد.. و اینگونه ذهن مردم عراق را فریب میدهند.. اجتماع بزرگ #اربعین خار چشم #وهابیت و #صهیونیسم است.. اما کور خوانده اند... #الحسین_یوحدنا
#HussainGethersUS #Iraq #IraqAndIranAreBrothers #Iran #Resistance #division #sedition #MediaWar #Twitter #VirtualSpace #seduction #betray #Wahhabi #BBC #العربیة #العراق #عربستان #السعودیة
🍃 @Enlightenment40 🍃
🔴 از عبدالمالک ریگی تا #روحالله_زم!
🔹عبدالمالک ریگی سرکرده گروه تکفیری-تروریستی جندالله(بخوانید جندالشیطان) که طی چند عملیات تروریستی، دهها هموطنمان را به #شهادت رسانده بود از طریق مرزهای #پاکستان گریخته و در خارج از کشور (پاکستان و افغانستان) با ارتباط و هدایت سرویس اطلاعاتی دشمنان مشغول طراحی عملیاتهای تروریستی در خاک #ایران بود!
🔸سالها نام عبدالمالک ریگی جزو تروریستهایی بود که دشمنان به او میبالیدند که توانسته توان امنیتی ایران را خسته کند، اما طولی نکشید در یک عملیات فرامرزی، ریگی توسط نیروهای اطلاعاتی امنیتی در حالیکه با هواپیمای مسافربری از #دبی امارات عازم بیشکک قرقیزستان برای دیدار با نماینده #آمریکا بود در آسمان ایران گرفتار شد!
🔹این تروریست که توسط سرویس های اطلاعاتی #موساد، #سیا، و #ام_آی_سیکس و استخبارات سعودی پشتیبانی می شد، انواع کمک های تسلیحاتی و مالی را برای خرابکاری و اقدامات تروریستی در کشور دریافت میکرد.
🔸حالا اما بعد از ریگی، نام روحالله زم، تروریست رسانهای که با هدایت سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، فرانسه، #صهیونیستها و #آل_سعود به طراحی آشوبگری علیه #جمهوری_اسلامی مشغول بود در یک عملیات باورنکردنی توسط اطلاعات #سپاه دستگیر میشود که باز دوست و دشمن در حیرت باقی بمانند! تروریست رسانهای که توسط سرویس اطلاعاتی فرانسه به شدت مراقبت میشد حالا در یک عملیات پیچیده توسط اطلاعات سپاه به دام میافتد!
🔹بیشک روحالله زم سرشبکه #آمدنیوز، حامیان اطلاعاتی و مرتبطانی در داخل کشور دارد که با اعترافات خود پرده از چهره آنان کنار خواهد زد!
🔸رئیس جمهور روحانی و وزیر اطلاعات در چندسال گذشته، تصریحاً و تلویحاً از آمدنیوز و روحالله زم حمایت کرده بودند که همین باعث ایجاد ابهام در اذهان مردم شده بود و استاد #حسن_عباسی با طرح این سوال که چرا آمدنیوز از وزیر اطلاعات و دولت حمایت ولی رهبری و سپاه و سایر ارکان را تخریب میکند، به علت همین طرح سوال با شکایت دولت راهی زندان شده است!
🔹ریگی سال۸۸ طی مصاحبهای با بیبیسی از جنبش سبز و سران #فتنه حمایت کرده و سرنگونی نظام را همسو با جبهه غربی-عبری-عربی آرزو داشت، در مقابل فتنهگران هم از ریگی حمایت میکردهاند، زم هم بارها از جریان محقر غربزده داخلی حمایت کرده و بالعکس جریان داخلی هم از او حمایت کرده است!
🔸کانال تلگرامی #آمد_نیوز که از سوی پاول دروف مدیر تلگرام و متاسفانه برخی مسئولین داخلی حمایت میشد حالا بیانیه سپاه پاسداران در رابطه با دستگیری روح اله زم را منتشر میکند اما خاک بر سر اپوزیسیونی که دلش را به ریگی، زم، بولتون، بوش، اوباما، ترامپ، پمپئو، #سعودی و #نتانیاهو خوش کرده است؛ توصیه میکنم قبل از قطع یارانه خود از کانال آمدنیوز لفت بدهند! 😄
✍ داود مدرسییان
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴مرگ روزانه ۱۰۰۰ کودک در #یمن بر اثر جنگ #سعودی
🔻#وزیر_بهداشت یمن اعلام کرد، بخش بهداشتی از جمله بخشهایی است که بیشترین آسیب را در پی حملات ائتلاف سعودی متحمل شده و روزانه ۱۰۰۰ کودک جان خود را از دست میدهند.
🔻«طه المتوکل» گفت: ائتلاف در حال نابودی یک نسل کامل است و تأسیسات بهداشتی به صورت مستقیم بمباران میشود./العالم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
➖ الحمدلله در #لبنان هم شرایط خوب و آرامی پیش میرود «حسان دیاب» ۶۹ رای در مقابل ۱۳ رای مخالفش، که مطلوب و مورد نظر آمریکاییها و جریان ۱۴ مارس بود، مامور تشکیل کابینه شد
✌️ و این یعنی پیروزی #مقاومت و ملت لبنان در جریان غرب گرا 🎩 و وابسته به غرب و #سعودی ها...
#بصیرت_انقلابی
🔴 تبریک به محمدرضا زائری که تیتر یک رسانه #سعودی شد!
اما:
۱)ضرب و شتم نرگس محمدی تکذیب شد و سخنگوی قوه قضاییه هم آن را اعلام کرد، ایا جرات عذر خواهی دارید؟
۲) جناب زائری، یک نقطه فرق بین رحیم و رجیم نیست! از نقطه ای بترس که شیطانی ات کند! اینکه پستی داشتی و الان نداری توجیه این رفتار نیست!
✍ رزنانس
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_دوم
💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
💠 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
💠 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
💠 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
💠 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
💠 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه میسوخت که همچنان میگفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!»
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی هم قاطیشون بودن. حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!»
💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه #عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!»
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و #اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظهای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!»
💠 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره #عشقش چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما سربازای #سید_علی مثل کوه پشتتون وایسادیم! اینجا فرماندهی با #حضرت_زینب (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!»
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر #داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بیملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!»
💠 نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت #زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.»
بهقدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد :«میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!»
💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به #زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی سادهای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.
روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد :«شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.»
💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت #احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پلههای ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟»
مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید #زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!»
💠 انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!»
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانیاش نمیشد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو #افطار بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد.
💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!»
کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش #عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم #شرم روی پیشانیاش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.»
💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، #فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. #ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110