🏴 سه روز آوارهی بیابانها بودی، #زائر_اربعین؟
▪️موکبهای بین راه را دیدی که چطور با افتخار پذیراییات میکردند؟
▪️حالا شاید کمی درک کنی، کسی هزار و صد سال #آواره باشد، یعنی چه...🥀
▪️شاید کمی درک کنی خانههایمان به اندازهی یک موکب محقر هم لیاقت پذیرایی از #فرزند_حسین_علیه_السلام را ندارد، یعنی چه...
▪️کاش #توبهای راستین میکردیم از
#زندگی_بیتو....چون #حرّ...🥀
⛅️ اللهم عجّل لولیک الفرج⛅️
#اللهم_عجل_فرج_مولای
#جمعه_های_بدون_او
┏━━━━━━↬▪️↫━┓
🌐 @bayad_bedunii
┗━↬▪️↫━━━━━━┛
📍همچون #حر آزاده باشیم.
♻️آزادگی یعنی وابسته نبودن به دنیا، دربند نفس و شیطان نبودن.
*آزادگی است که سعادت به بار میآورد
*آزادگی است که اجازه نمیدهد آخرت را به دنیا بفروشی
*آزادگی است که اجازه سکوت در برابر فریاد «هل من ناصر» #امام_زمانت را نمیدهد.
#محرم۹۹
#ما_ملت_امام_حسینیم
#مکتب_عاشورا
#یالیتناکنامعک
• @bayad_ghavi_shavim
باید قوی شویم
#مقتلخوانی #شب_چهارم_محرم #روضه_حرّ #ما_ملت_امام_حسینیم • @bayad_ghavi_shavim
▪️بسم ربّ الحسین...
📍وقتی از کوفه حرکت کرد، شنید که هاتفی میگوید:
ای حرّ مژده باد تو را به بهشت...
•تعجب کرد...میدانست در فرمان کسی نیست که او اهل بهشت باشد... و به سوی کاری روانه نشده که بوی بهشت از آن برسد...
√اما اکنون که سخنان امام حسین علیه السلام را میشنید، گویا بهشت بود که او را میخواند؛ ولی او فرسنگها از آن فاصله داشت...🍂
*در گرفتار شدن #کاروان_حسینی در این صحرا، بیتقصیر نبود...
باید اشتباهش را جبرانمیکرد...
نزد عمربنسعد آمد:
آیا با حسین میجنگی؟
🔥جواب شنید:
آری جنگی سخت که سرها و دستها درآن بر زمین بیفتند!
• حرّ گفت:
چه نیازی است به جنگ؟! چرا پیشنهادهای حسین را نمیپذیری؟
🔥عمر گفت:
عبیدالله چنین امر کرده و کار دست من نیست!
• حرّ دانست که گوش عمر حتی به صدای ملکوتی #امام_حسین_علیهالسلام هم بدهکار نیست...
افسار پاره کرده است در وعدهی خیالی ملک ری!
√حال نه توان اصلاح اشتباهش را دارد و نه روی برگشت به سوی کسانی که میدانست حقاند؛ ولی خیلی به آنها بد کرده است...
(شما بودید چه میکردید؟)
🌴 #حرّ شخصیتی بود در جهان عرب... در اصل و نسب و کمالات و جنگاوری... ؛ اما اکنون وقت حساب و کتاب مادی نبود...
√مخیر بود بین جهنم و بهشت...
🥀خود را شکست...
کفشها را درآورد و به گردن آویخت (مانند قربانیای که حاجیان اینچنین علامت قربانی بودن برآن مینهند)
... پا برهنه و سر افکنده و اشک ریزان به سوی #خیام_حسینی حرکت کرد...
هنوز مانده بود که خیمه برسد؛ که #سیدالشهدا (ارواحنالهالفدا) مانند یعقوبی که بوی یوسف شنیده باشد، به علیاکبرش فرمود:
علی جان برو به استقبال «عمویت»...
🏴در رثای همین یک جمله باید دنیا را غرق اشک و عرق شرم کرد...
✔️اگر روزگاری دلت هوای #توبه_نصوح داشت، برای دلت #روضه_حرّ بخوان...
ببین بعد از شنیدن این جمله آخر، لذتی در این عالم میماند که بخواهی بخاطرش خیمهی ارباب را رها کنی؟
🔘یعقوب برای یوسف، دو چشم را قربانی کرد... ؛
√اما حسین برای ما، فرزندانی نازنین به مسلخ فرستاد...
√ دخترانی عفیفه به #اسارت فرستاد،
√اصحابی چون پارهی ماه به قربانگاه فرستاد...
*حال آیا باور میکنی که صدها برابر از یعقوب بیشتر، «تو» را دوست دارند؟
⭕️کدام از منافع و لذتهای فانی و پلشت دنیاست که این عشق نتواند تو را از آن برگیرد و رهایی بخشد؟!
▪️حال بشنو صدای هاتف را:
اے آزادمرد...مژده باد تو را به بهشت حســــین...
#محرم۹۹
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باید_قوی_شویم
⚫️ @shab_amaliat
⚫️ @bayad_ghavi_shavim
بسم رب الحسین
پیش از آنکه برایتان روضهای بخوانند، خود را در آن موقعیت قرار دهید، ببینید اگر شما بودید چه میکردید؟ یکی از آثار روضه #ارباب همین است که تو را برای امروز و فردایت آماده خواهد کرد...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
وقتی از #کوفه حرکت کرد، شنید که هاتفی میگوید: ای #حرّ مژده باد تو را به بهشت...
تعجب کرد...به سوی کاری روانه نشده که بوی بهشت از آن برسد...
اما اکنون که سخنان امام #حسین علیه السلام را میشنید، گویا بهشت بود که او را میخواند ولی او فرسنگها از آن فاصله داشت...
او مقصر بود و باید اشتباهش را جبران میکرد...نزد عمربنسعد آمد: آیا با حسین میجنگی؟ جواب شنید آری جنگی سخت که سرها و دستها درآن بر زمین بیفتند! حرّ گفت: چه نیازی است به جنگ؟! چرا پیشنهادهای حسین را نمیپذیری؟
عمرگفت: عبیدالله چنین امر کرده و کار دست من نیست!
حرّ دانست که گوش عمر حتی به صدای ملکوتی امام حسین علیه السلام هم بدهکار نیست...
حال نه توان اصلاح اشتباهش را دارد و نه روی برگشت به سوی کسانی که میدانست حقاند ولی خیلی به آنها بد کرده است...
(شما بودید چه میکردید؟)
حرّ شخصیتی بود در جهان عرب...اما اکنون وقت حساب و کتاب مادی نبود...مخیر بود بین جهنم و بهشت...
خود را شکست...کفشها را درآورد و به گردن آویخت پا برهنه و سر افکنده و اشک ریزان به سوی خیام حسینی حرکت کرد...
هنوز مانده بود به خیمه برسد؛ که سیدالشهدا «ارواحناالفداء» به علیاکبرش فرمود: علی جان برو به استقبال «عمویت»... در رثای همین یک جمله باید دنیا را غرق اشک و شرم کرد...
اگر روزگاری دلت هوای توبهی نصوح داشت، برای دلت روضهی حرّ بخوان... ببین بعد از شنیدن این جمله آخر، لذتی در این عالم میماند که بخواهی بخاطرش خیمهی ارباب را رها کنی؟ یعقوب برای یوسف، دو چشم فدا کرد... اما حسین علیه السلام برای ما، فرزندانی نازنین به مسلخ فرستاد، اصحابی چون پارهی ماه به قربانگاه فرستاد...حال آیا باور میکنی که صدها برابر بیشتر از محبت یعقوب، «تو» را دوست دارند؟!
کدام یک از منافع و لذتهای فانی و پلشت دنیاست که این عشق نتواند تو را از آن برگیرد و رهایی بخشد؟!
حال بشنو صدای هاتف را:
ای آزاده...مژده باد تو را به بهشت حســــین....