#روایت_دیدار
#قسمت_اول
وارد کوچه شدیم؛
صدای جیغ و سروصدای بچه ها از خانه ای قدیمی که محل زندگی شهید بزرگوار #شهید_کریمی شهر #کندر بوده و این روزها به عنوان #خانه_عالم، محل زندگی روحانی بزرگواری به نام حجت الاسلام والمسلمین سعیدی است، مثل شاخه های #تاک_انگور داخل حیاط، به بیرون می رسید.
در زدیم؛ بچه ای تقریبا ۴ ساله در رو وا کرد. وارد حیاط شدیم؛ ۵ بچه قد و نیم قد دور حاج اقا رو گرفته بودن و یک دختر محجبه با چادر عربی اون طرف تر کنار ماشین پرایدی قدیمی به ما خوش آمد می گفت. با خودم گفتم ساعت ۸ شب بچه های همسایه، خونه ی حاج اقا چه کار می کنن؟! با یاالله یاالله گفتن امام جمعه معظم به همراه حاج اقای توسلی دبیر محترم امور مساجد وارد خونه شدیم. خونه ای قدیمی با سقفای گنبدی شکل، من رو برد به دوران کودکی و نوجوانی و منزل پدری😍 و تمام خاطرات بچگیم رو برام زنده کرد. یک ماهی هست حاج آقای سعیدی مهمان مردم باصفای #مسجد_شهید_کریمی شهر کندرن. دقایقی گذشت که فهمیدم ۶ بچه ای که تو حیاط دیدم بچه های خود حاج آقان؛ هنوز می گفتم ماشاالله ۶ تا بچه؟! که صدای گریه نوزادی از تو گهواره قدیمی گوشه اتاق به گوشمون رسید☺️ حاج آقا با سینی ای چایی وارد اتاق شد و شروع کرد تعارف کردن. گفتم : " ماشاالله ۷ تا بچه قد و نیم قد؟ سخت نیست ؟!" خندیدن و گفتن:"حاج اقا ۷ تا نه ۱۰ تا!" تعجب رو تو چهره ی حاج آقای دستجردی ، حاج آقای توسلی و حاج اقای زراع و صادقانه بگم خودم می شد به وضوح دید☺️ _ "۱۰ تا ؟! " 😳 +بله شروع کردن نام بچه ها رو گفتن : علی،مهدی،نفیسه،غلامرضا،معصومه، محمدکاظم،موسی الرضا،نجمه،قاسم وحیدر😍