May 11
سلام سلام
خوش آمدگویی خدمت اعضای جدید😍
فردا گل بازی داریم
⬅️رویداد گل بازی قهرمان من
حتما میپرسید چرا قهرمان من؟!🤔
چون فردا قراره در کنار گل بازی با تعدادی از قهرمان های ایرانی هم آشنا بشیم
منتظرتون هستیم
راستی بساط تفریح هم فراموش نشه
چایی آلاله
زیر انداز
میوه🍏🍉 و ...😮🙃
🔅بازی ران🔅
https://eitaa.com/joinchat/4073193723C8788c3a952
✏توضیحات دومین رویداد گل بازی شهربابک:
۱. این برنامه به صورت خانوادگی برگزار میشه. پس چه خوب که با خانواده تشریف بیارید😍
۲.بساط تفریح فراموش نشه👈 زیر انداز و چای و آب و یک عصرانه برای خانواده😊
۳.اگر با لباس پلوخوری اومدید و لباستون گلی شد تقصیر ما نیست🤕🙂
۴. ما به شما علاوه بر گل آماده رس، یک تخته برای زیر گل و آدمک مقوایی از قهرمان ایرانی تقدیم می کنیم😎
۵. هرچی که ساختید رو بعد از برنامه برای بقیه به نمایش میزارید و در آخر با خودتون به خونه می برید🚲
ممنون از همراهیتون⚘
سلام و خسته نباشید
جهت دیدن عکس های گل بازی امروز به کانال زیر مراجعه نمائید.
این کانال به صورت موقت ایجاد شده و بعد یک هفته حذف خواهد شد و تا فردا عکس ها به کانال اضافه خواهد شد
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/aksgelbazi
May 11
17.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رویداد گل بازی قهرمان من با حضور بیش از۱۰۰۰ دانش آموز همراه با خانواده در شهرستان شهربابک برگزار گردید.
در این رویداد کودکان و نوجوانان در کنار گل بازی با شخصیت های قهرمانان ایرانی نیز آشنا شده و از تصاویر این قهرمانان در سازه های گلی خود استفاده نمودند.
پایان رویدادقهرمان من همراه شد با نمایشگاهی از سازه های گلی و آثار هنرمندان کوچک شهربابکی و اجرای تئاتر کودکانه صدام پرپر.
باتشکر از سازمان ها ونهادهای حامی و پشتیبان.
🔅بازی ران🔅
https://eitaa.com/joinchat/4073193723C8788c3a952
به بهانه رویداد گل بازی قهرمان من بازی ران
ما را آفرید. از خاک ، از گِل
با لطافت و سرشار از محبت ، با کلی ریزهکاری
نقش آدمیت بر ما زد ؛ از خودش ، از روحش بر جان خسته و بیجان ما دمید.همان لحظاتی که شاید از شدت تنهایی دلمان نمیخواست هیچ گاه "هست" شویم ، او برای همیشه خودش را همراه ما روانه کرد و نزدیک تر از رگِ گردنمان ساکن شد و نقطه شروع همان خاک بود
نمیدانم شاید نقطه شروع جای دیگر و چیز دیگری بوده که ما هیچ گاه آن را نفهمیم، اما برای ما همان است...
در رویداد "گِلبازی" ، کودکان_ این نوورود ها به دنیای آهنی و سنگی و پلاستیکی و کاغذی و پارچه ای و ..._ فارغ از همه انتخاب هایی که میتوانستند داشته باشند،ورود به دنیای خاک را انتخاب کردند.
آن حس رضایت را میشد در گردالی های چشمانشان خوب به نظاره نشست.
احساس رضایت از اینکه میخواهم کلی به اصطلاح کثیفکاری کنم و کسی کارم ندارد ، از همه مهمتر پدر و مادرم کنارم نشستهاند و راهی برای فرار سوی دنیای خودشان ندارند و اما شاید دلچسبتر از اینها حس خوب "خلقت" بود.
از هیچ
از بیارزشترین ها(بی ارزش که میگویم برای بچه ها مفتی درآمد وگرنه چاپ بیش از هزار تا قهرمان و برش هزار قطعه چوب و یه کمپرسی خاک رُس که این روزها بیارزش محسوب نمیشود.)
داشتم میگفتم ، از اینکه موجودی که در ذهنت "هست" شده است را به دیگران نشان بدهی، خوب یا بد مهم نیست همین تلاش برای تحقق آنچه در ذهن داری خودش مقدس است.
برای آنهایی که پدر و مادرشان هنرمندانه چیزهایی عجیب و غریب درست میکردند ، خیلی لذت بخش بود اما قطعا بردِ این بازی بدونِ بازنده با کودکی بود که فهمید همیشه آنچه را که در ذهن داریم محقق نمیشود.
شاید تصمیم بگیرد تصویر ذهنیاش را بیشتر پرورش دهد و یا اینکه هزارتای دیگر بسازد تا برسد.
این انس با خاک ، همان عنصر آشنا در ضمیر ناخودآگاهمان ، آنقدر وسوسه برانگیز بود که به نظرم کسی نبود که از مشت و مال دادن و در دست گرفتن این لطیفِ چسبنده صرف نظر کند.
بچه هایی که گِل هایشان تمام شده بود و یا تخته بیشتر برای ادامه هنرنماییهایشان میخواستند ، میآمدند و دوباره تقاضا میکردند و چیزی که نمیدانم اسمش چیست را در چشمانشان به کار میانداختند و سعی داشتند مرا متقاعد کنند و یا اینکه دلم را با همان چیز آتش بزنند اما دریغ که بنای دل ما را عوضِ گل از آجر های فوقنسوز با نشان تجاری____ساخته اند.
من هم چون از شگردشان خبر داشتم سریع به دست های گلیشان نگاه میکردم.
همچنان که التماس میکردند دستانشان را آرام آرام به هم میمالیدند تا تکه های گل را از دست جدا کنند.
گفتم:" تو که دست هایت گِلی است! به هر نفر فقط یکی !"
و او گردنش را کج میکردو لبخند شیطنت آمیزی همان زیر میزد و سریع میرفت تا دست هایش را بشوید. انگار که مشکل من کثیف بودن دست هاست. نمیفهمید آنقدر زلال و پاک است که اگر نگاهش بکنی چشمانش همه حقیقت را لو خواهند داد و دوباره برمیگشت و من هم سعی میکردم اصلا به قسمت اسرارآمیز چشمانش نگاه نکنم...
و با قلبی محزون و صدایی خشن میگفتم نه!
بعضی هاشان که بیشتر سمج بودند تا آخر همانجا چرخ میخوردند تا شاید دلِسنگم نرم شود.
اما دریغ که دل سنگ را یا باید با دریل ترکاند و یا با اشک شستشو داد تا فرسایش یافته و کوچک شود:)
ولی نهایتا فهمیدم عجیب نقش زده است این نقاش ماهر بر چهره همهشان ! آن صورت های کوچک با آن همه زیبایی را فقط "او" میتواند خلق کند.
#گل_بازی
#بازی_ران
#قهرمان_من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر از دیدن این فیلم دق کنیم حق داریم.
ببینید چطور این طفل معصوم باقیمانده از انفجار داره میلرزه 😭😭😭
بمیرم برات
17.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارگاه بازی کودک🚲🎳⚽️
زمانی بود که توی شهرمون پزشک هندی داشتیم.🤕
خیلی از مردم به پزشک دسترسی نداشتند🤒
اما امروز کلی از بچه های همین کشور لباس های سفیدشون رو پوشیده بودن تا به مردم شهر و روستا خدمت کنن😍
ماهم این وسط معرکه گرفته بودیم ومهمون کودکان خوب روستای استبرق بودیم🙂
👈اردوی جهادی پزشکی استبرق شهرستان شهربابک
🔅بازی ران🔅
https://eitaa.com/joinchat/4073193723C8788c3a952
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب کودکی رو دیدم که با مادرش اومده بود زیارت شهدای گمنام.
همراه مادر لب هاش رو به هم میزد.
نمیدونم داشت چی می گفت.
من میگم داشت بازی می کرد. مثل اون کودکی که در شب های محرم نگاهی به بزرگترش میکنه،دست جلوش چشماش میگیره و های های گریه میکنه.
ماها حواسمون نیست اما بچه ها با این بازی ها بزرگ میشن و دلشون به چه جاهایی وصل نمیشه. نور است و نور.
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض.
از این تصویر کوتاه اما بلند از کودکان غزه نمیشه به راحتی گذشت.
کاش من هم در این راهروی بهشتی بودم. کنار این کودکان. نگاهشون می کردم و غرق می شدم.
از اون ها بازی یاد میگرفتم.
شهیدبازی.
🔅بازی ران🔅
https://eitaa.com/joinchat/4073193723C8788c3a952